اتفاقی که ما در ایران از سوی نظامی استبدادی شاهدیم امری است طبیعی. نظام های استبدادی به خشونت و سرکوب دست زده و میزنند چرا که آنان بر اساس ذات حقیقی خود عمل کرده اند. موضوع مورد بحث در این مقاله این است که چگونه ملتی تن به چنین استبداد پذیری میدهند زمانی که خود از ذات این حکومت خبر دارند، منتهی روی خود را بر میگردانند که تو گویی شتر دیدی ندیدی. پدیده ای که ما در کشورمان با آن رو به رو هستیم را میتوان عدم بلوغ ایرانیان نامید. طوری که حق انتخاب را از خود گرفته و به آنچه که بر آنان میرود سرخم کرده اند. انتخاب از آزادی می آید و زمانی که آزادی انسان از آن سلب شود چیزی جز زیر سوال رفتن انسانیت آن معنی نمیشود. چیزی که تا کنون انسان را از حیوان متمایز کرده، حق انتخاب آن بوده است. ما در حیوانات گاها شاهد هستیم که برای نجات جان خود قفس را شکسته و خود را نجات میدهند، منتهی در بین انسان ها گاها میبینیم که از ذات طبیعی همینطور که منتسکیو به خوبی به آن اشاره میکند دور مانده و با پذیرش زور و سرکوب حق انتخاب خود را نادیده میگیرد. در این مطلب سعی دارم نگاهی کوتاه به این پدیده ایران گیر داشته باشم.
با به قدرت رسیدن رژیمی سرکوب گر و استبدادی در ایران، چهل و دو سال است که میلیون ها ایرانی به طریق سرکوب وحشیانه و ترس، از مطالبه بر حق خود که همان آزادی است دست کشیده و سعی داشته اند که محروم از آزادی زندگی خود را بگذرانند. میلیون ها ایرانی با فراموش کردن مطالبه انسانی و ذاتی خود سعی کرده اند که با این استبداد و خفت زندگی کنند. رژیم اسلامی ایران از روز نخست، تمام ایرانیانی که در مقابل استبداد مستقر شده ایستادگی کردند را اعدام، سرکوب، زندان و یا مجبور به ترک وطن کردند. ترسی که بحثش باز شد در این مطلب باعث شده بسیاری از ایرانیان با ترسی که از رژیم سرکوبگر دارند، برای ادامه حیات فیزیکی دست به یکسری خود سانسوری و ساز و کار های درونی بزنند تا بتوانند با شرایط کنار آمده و روزگار بگذرانند. به همین ترتیب در یک فعل و انفعال ذهنی خود واقعی درون خویش را با یک غیر خود پر کرده اند. در واقع این خود درون ایرانیان از دزدی، سرکوب، چپاول ثروت ملی، بحران های درگیر در آن به واسطه بی کفایتی حکومت ایران به خوبی آگاه است، منتهی با توصل به غیر خودِ خود ساخته سعی دارد خود را به ندیدن و نادانی زند تا از این طریق بتواند یک زندگی حقارت بار را داشته باشد. ادامه دادن به این روند باعث شده تا ایرانیان آن خود واقعی را به طور کامل فراموش کرده و سعی دارند به خود بفهمانند که این غیر خود در واقع همان خود واقعی آنهاست.
این ایرانیان مسخ شده؛ برای فرار از مسئولیت پذیری و پرداخت بهای سنگین برای ذات حقیقی خود که همان حق انتخاب است، روی آورده به غیر خودِ خود ساخته. این غیر خود ایرانیان را تبدیل به کودکانی کرده که قدرت انتخاب ندارند و مداوم انتخاب را به گردن دیگری میاندازند تا دیگران و آقا بالاسرهای دیگر برایشان تعیین تکلیف کنند. در این حرکت ذهنی است که ایرانیان حق شهروندی و ذاتی خود را به دیکتاتور ها واگذار میکنند و خود را تا درجه صغیری و حقیری پایین می آورند. البته ناگفته نماند که فرقی است مابین صغیر و حقیر. صغیر بودن صفتی است که ذاتا در فردی امکان وجود دارد. منتهی حقیر امری است بیرونی، یعنی مفعول را عامدانه مورد تحقیر قرار میدهد.
در واقع با تعاریف کلی و کوتاهی که از حقارت و صغارت بیان کردم، متوجه هستیم که شخص و یا اشخاصی که مورد حقارت دائم قرار میگیرند مدام در درد و رنج زندگی میکنند و اگر نخواهند بدنبال همان ذات واقعی انسان که همان آزادی است بروند و علیه شخص و اشخاصی که این حقارت را نصیب آنان کرده عصیان نکنند؛ در این جاست که انسان شروع به تولید ذهن غیر خودی میکند و شروع به تربیت این غیر خود در خویش میکند. اینجا به این غیر خود می آموزد که حقارتی که بر آن میرود را صغارت تعبیر کند تا درد و رنجی به همراه نداشته باشد. و ایرانیانی که سعی دارند تا این غیر خود را درون خویش به صغارت عادت دهند که شاید با توصل به آن دیگر مجبور به تحمل حقارت نباشند. البته که نباید فراموش کرد که این پروسه و روند عادت دادن خود به یک غیر خود بی هزینه هم نیست. این پروسه روندی پیچیده و پر هزینه روان و جامعه شناختی را میطلبد که در طی این پروسه شخص و اشخاص باید نوعی عدم بلوغ تصمیم گیری و فکری را در خود پرورش داده و با آن زندگی بگذرانند. این عدم بلوغ در ایرانیان به او کمک میکند تا بتواند حقارتی که از سوی رژیم اسلامی به آنها روا میشود را صغارت معنی کند و بتواند با آن صغارت خود ساخته زندگی بگذرانند.
شخصی که خود را درگیر این عدم بلوغ و تصمیم گیری کرده، مانند کبکی سرش را در برف کرده و از مقابله با ستمی که به آن روا شده فرار میکند. این شخص یا اشخاص با این عدم بلوغ ذهنی خود ساخته سعی دارند تا از زیر بار مسئولیت پذیری به عنوان یک شهروند شانه خالی کرده و با جهل خود ساخته بتوانند با استبداد حاکم کنار بیایند. در واقع این اشخاص تمام حقارتی که بر آنان روا میشود را میبینند، حس میکنند و میفهمند منتهی میخواهند با این عدم بلوغ خود ساخته طوری نشان دهند که نه میفهمند،نه میبینند و نه حس میکنند. در واقع به همین دلیل است که میبینیم اکثریت ایرانیان با بیماری افسردگی و سرخوردگی دست و پنجه نرم میکنند؛ اما باز هم نمیخواهند حقارت و بدبختی خود را بپیذیرند.
در کشوری که از بوق سگ تا شام او را غارت و تحقیر و روح و روان آن را له میکنند، به خود یاد داده تا در دنیای خود ساخته خود به سر ببرد و این حقارت را در دنیای نا بالغ خود به صغارت خود ساخته تبدیل کند. این جهل و عدم بلوغ پناهگاهی ساخته برای ایرانیانی که میبینند و میفهمند منتهی از بها دادن و مسئولیت پذیری گریزانند. امروز ملت ایران به مانند اجداد خود بهانه ای برای ندانستن ندارند. از هر سمت اخبار، عکس، فیلم و گزارش هایی است دارد به سمتش سرازیر میشود. ماهواره که میتواند عامل آگاهی اش باشد را کنار میگذارد و به کانال هایی که به این عدم بلوغ کمک میکنند پناه میبرد. و در ادامه این روند فرار از آگاهی و دانستن از این شخص و اشخاص افرادی صغیر فکری و شخصیتی میسازد. شخص بالغ سنی که مراقب است مبادا چیزی یا کسی او را از این نابالغی در بیاورد و مدام به دنبال حفظ صغارت خویش است که تا روز مرگ با او همراه باشد. مرگی که هر چه زدتر بیاید او را خوشحال خواهد کرد چرا که چنین شخصی تنها راه چاره را مرگ میداند. تنها امید این شخص مرگ زودرس است تا بتواند آن را از این صغارت خود ساخته نجات دهد.
این شکل از کودک صفتی امروزه گریبان گیر بسیاری از هموطنانمان در داخل و خارج کشور است. این پدیده باعث شده با خود یک سیاست گریزی و واگذاری سرنوشت خود به دیکتاتور ها را داشته باشد. گاها در بین ایرانیان میشنویم جمله من سیاسی نیستم، این بدان معناست که ایرانیان ادامه داشتن حیات استبداد را داوطلبانه و آگاهانه منتهی در توجیه گری های خود پذیرفته و از حق ذاتی خود که همان ازادی است دست بکشند. این اشخاص برای فرار از حقارت های وارده بر خویش را از طریق ترسوتر کردن خود دنبال میکنند تا بتوانند تضاد بین خودِ آگاه و نابالغی خود ساخته خویش را کمتر کنند. در نتیجه برای از بین بردن و یا کمرنگ کردن این حقارت، سمت تفریح و شادی های کاذب میروند وحاضرند در این مسیر از تمام مرز های اخلاقی و عقلانی عبور کنند. برای گول زدن خودِ حقیقی به تمام تفریحات منفی اعم از مواد مخدر، سکس و قمار روی می آورند و سعی میکنند تا این تفریحات را به شدیدترین شکل خود دنبال کنند تا بتوانند روزگار بگذرانند. برای اثبات این ادعا تنها به یک آمار از سوی خبرگزاری های خود رژیم اشاره میکنم که میگوید جوانان ایرانی چهار برابر جوانان اروپایی سکس میکنند. این افراد با تکیه بر این شکل زندگی و تا زمانی که با مرگ راحت شوند سعی میکنند زندگی حقارت بار را ادامه دهند. این اشخاص به جایی از نابالغی خود ساخته میرسند که دیگر قادر به تشخیص تفاوت بین زنده ماندن و زندگی نیستند.
با رد ذات انتخاب و با به انحصار درآوردن قدرت در دست اقلیت خودی ها، رژیم جمهوری اسلامی توانسته عرصه سیاست را از شرکت اکثریت سلب کرده و در حلقه تنگ شده خودی ها نگه دارد. جمهوری اسلامی با رفتار غیر انسانی و خودمحوری خود و با تصمیم گیری برای بیش از هشتاد میلیون نفر و با دخالت در تمامیه عرصه های زندگی اعم از فردی و جمعی، تنها یک پیام را برای میلیون ها ایرانی ارسال میکند که: ما حق ذاتی انتخاب را از شما سلب میکنیم، ما نفی انسانیت شما هستیم.
در واقع با درک نکردن این پیام از طرق رژیم، ما امروزه به گژراه های بسیاری رفته ایم و باعث شده تا نتوانیم برداشتی صحیح از این فرایند اجتماعی داشته باشیم. وقتی ما تاریخ رژیم های خودکامه را میخوانیم، یک مبحث در تمام این رژیم ها مشترک است و آن این است که این حکومت ها برای ادامه بقای خود نیاز دارند تا حق طبیعی و ذاتی را از انسان ها سلب کنند که همان آزادی است. در نهایت با سلب این حق طبیعی و تهی کردن انسان از حس داشتن چنین حقی، آنان را به انزوا و سقوط کشانده و از این طریق توانسته بر جامعه ای مسخ شده کنترل داشته باشد. چیزی که مشخص است در رژیم اسلامی ایران این است که این حکومت شهروند نمیخواهد، چرا که شهروند استبداد نمیپذیرد، اینان برده میخواستند و میخواهند و هر کس را که بدنبال آزادی خود باشد را اینان بر نمیتابند و به عنوان منافق، مفسد و محارب به دار می آویزند. با این وجود اما هستند کسانی که پایبند به حق ذاتی خود بوده اند و حاضر نشدند تا خود واقعی را پشت یک غیر خود صغیر و حقیر پنهان کنند و با بلوغ فکری و مصمم در تلاش بودند و هستند تا بتوانند در مقابل رژیم استبدادی ایستادگی کنند. برای رسیدن به چنین بلوغی میبایست با ناخودآگاهی عمدی مبارزه کرد و آگاهی را جایگزین آن کنیم. با آگاهی و بلوغ فکری بوده که طی قرن ها مردمان جهان بر ضد استبداد ایستادگی کرده و عقل و منطق را جایگیزین جهل و دروغ کرده اند.
نکته اما تنها در اینجا خلاصه نمیشود. افراد بالغ فکری و آزاد اندیشی برای رسیدن به حق انتخاب کافی نیست. این افراد شجاع و آزاد اندیش میبایست با کنار هم ایستادن و همفکری شرایط تغییر وضعیت موجود را فراهم بیاورند. برای رهایی از تاریک اندیشی که رژیم حاکم بر ما تحمیل کرده و رسیدن به حق انتخاب و آزادی، همکاری و همفکری جمعیت بالغ فکری را لازم دارد تا بدین وسیله بتواند حق انتخاب را به جامعه ایرانی برگرداند. چنین جمع بالغ فکری میبایست در مرحله اول مسئولیت پذیر بوده و با کار جمعی و سازمان یافته به عرصه سیاست بازگردد. چنین تشکلی میتواند با کار جمعی و سازمان یافته حکومت به انحصار درآمده را مورد چالش و اذیت قرار دهد. در نهایت تمامی این تلاش ها برای بازگرداندن حق انتخاب سلب شده به جامعه ایرانی ایست.
تنها راه ما برای مقابله با رژیمی که حق انتخاب را از میلیون ها ایرانی گرفته، چیزی نیست جز بازگشت به عرصه سیاست. چرا عرصه سیاست؟ به باور من مادامی که این تشکیلات نتوانند عرصه سیاست را پس بگیرند، نمیتواند هیچ تغییری در عرصه های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بوجود بیاورد. اگر ما بر عرصه سیاست تمرکز نکنیم و آن را از این رژیم پس نگیریم، تمامیه تلاش های ما در عرصه های دیگر با فرمان و دستوری نقش بر آب و تلاش های چند ساله ما با اشاره ای نابود مشود. در نتیجه نباید عرصه سیاست را به دلایل غیر مقول به دست رژیم استبدادی بسپاریم تا بتواند از این حوزه بر عرصه های دیگر کنترل داشته باشد. کار سازمان یافته و سازمانی تنها مسیر ما است برای رسیدن به این مهم.