پدری را دیدم که با بچهای در بغل و کودکی در دست، مشغول رفتن به سفارتخانه جمهوری اسلامی برای رای دادن بود و گروهی با پرچم شیر و خورشید بدست، بی توجه به کودکان و حساسیتهای کودکانه آنها و اثری که بر آنها میگذارد، بر سر او فریاد میکشیدند و به فحاشی مشغول بودند.
گروهی، باز پرچم شیر و خورشید بدست را دیدم که به چند نفری که برای رای دادن رفته بودند، فحاشی و فحشهای رکیک جنسی میدادند و کاملا معلوم بود که اگر پلیس نبود، چوب پرچمها را تبدیل به چماق کرده و به آنها حمله میکردند.
خانمهایی شیک و آخرین مدل لباس و آرایش را دیدم که دنبال خانم با حجابی که رای داده بود، افتاده بودند و او را مسخره کرده و به او فحاشی میکردند و از کاناداییهای نژاد پرست، افراطی تر شده و میگفتند که به ایران بر گردد.
استاد دانشگاهی که در آمریکا میخواست رای بدهد، مورد آماج توهینها و فحاشیها قرار گرفت و اگر نبود ماموران محافظت آمریکایی، کمتر شکی است که بنا بر تیتر <لت و پار> (۱) هم میشد.
دیگرانی را دیدم....
و هر دیدنی هم بر خشمم میافزود و هم عرق شرم را بر پیشانیام مینشاند.
از کی تا بحال عقده زدایی، فعالیت سیاسی تعریف شده و به خشونت زبانی تبدیل شده است؟! مگر نمیدانیم که خشونت فیزیکی همیشه دنباله منطقی خشونت زبانی است؟
از کی تا بحال "فعال سیاسی" با فوکل و کراوات ریش دو تیغه زده و خانمهایی با لباسهای آخرین مدل لاکچری پوش به شعبون بی مخ و ده نمکیهای بی ریش و زهرا خانمهای خارج از کشور تبدیل شدهاند؟ سلطنت طلب و فرقه رجویست خشونت ورز چماقدار کم نبود که حالا عدهای دیگر به جمع آنها ملحق شدهاند؟! البته هیچ بعید نیست که آنها بودند و "تقیه" کرده بودند و بقیه میان آنها بُر خورده بودند.
بنظر من، وظیفه هر هموطنی که برای وطنی آزاد، مستقل و مردمسالار مبارزه میکند این است که، با همان شدتی که به استبداد تبهکار حاکم بر وطن میتازد، در برابر این چماقدارهای خاج از کشور بایستد و هر خشونتی را محکوم کند. سکوت در مقابل این اعمال خشونت و فیلم گرفتن از کسانی که رفتهاند رای بدهند، به عنوان مدرک جرم، مسئولیت اخلاقی عظیمی برای کسانی که میگویند برای مردمسالاری و دموکراسی مبارزه میکنند ایجاد میکند.
کسانی دست به خشونت آلوده میکنند که از اندیشه و توانایی در نقد و گفتگو نا توانند و البته که جای این ناتوانی را زور و خشونت پر میکند که که فقط نیاز به تعطیل کردن عقل و رها کردن هیولای نفرت و عقدههای سرکوب شده دارد.
اگر در برابر چماقدارهای زبانی و خشونت ورزهای کلامی هم جنس استبداد حاکم بر وطن الان و با شدت و صراحت کامل نایستیم و آنها را محکوم نکنیم، کوشش کنندگان در باز سازی استبداد فردا، شکنجه گران و آدمکشان خود را از میان همینها استخدام خواهند کرد.
بازی انتصابات اخیر که خامنهای که یک جنایتکار تاریخی را رئیس جمهور کرد و اینگونه رژیمش را را وارد مرحله <حزب رستاخیزی> و در نتیجه سقوط کرد، شرم آور ترین و مفتضح ترین و توهین آمیز ترین بازی انتخاباتی در ۴۰ سال اخیر بود و همانگونه که قبلا نوشتم، کسانی که به هر علتی در شوی انتخاباتی شرکت کردند، از نظر من، رای به حقیر بودن خود و رای با غافل بودن خود از حقوق انسانی و حقوق شهروندی و حقوق ملی خود دادند. در همین رابطه بود که نوشته بودم:
< به آنها که رای دادند و کسانی که در افتضاح بازی انتصابات شرکت کردند، دانسته یا ندانسته، آگاهانه یا نا آگاهانه، به حقارت و ذلت و فرومایگی رای دادند. به حقیر دانستن ایران و ایرانی رای دادند. به سلب حقوق از خود رای دادند و رای به این دادند که ما خود را به عنوان انسان صاحب حقوق و حق حاکمیت بر وطن و سرنوشت وطن و سرنوشت خود نمیدانیم و رای به این میدهیم که حق حاکمیت نداریم و رای به این میدهیم که یک مستبد فرومایه و مافیایهایش حاکمیت خود را بر ما تحمیل و به قیمت نابودی هر چه بیشتر وطن، تا میتوانند بدزدند و ببرند و بخورند.
بیشترین شرمها بر "اصلاح طلبانی" که به تهدید رهبر مظهر فساد و خشونت و بی کفایتی و یا به طمع بازگشت به قدرت لبیک گفته و سر بر آستانش فرود آوردند باد. اگر از شرم بمیرید سزاوارتان است. ولی شرم را تنها کسانی دارا هستند که هنوز انسانیت در روح و کالبد آنها نفس میکشد و شما را با آن چکار. شدت حقارت شما و شدت شهوت شما به قدرت و شدت نیاز شما به فریبکاری، حد و مرز نمیشناسد.
اگر ذرهای شعور و در نتیجه کمی آینده بینی در شما وجود داشت، آنگاه میفهمیدید که استبدادها سر بر میآوردند برای آنکه فرو بریزند و استبداد تبهکار حاکم مدتهاست که بیشترین شرایط فروپاشی را در درون و خارج از خود ایجاد کرده است و اگر نبود فریبکاری شما، مدتها بود که فرو پاشیده بود. شما، همانگونه که یکی از "شخصیتهایتان" گفت، تنها نقشی را که بازی کردهاید، نقش خندق در دور قلعه استبداد بوده است و حفظ استبداد در پوشش اصلاح استبداد. زمان پاسخگویی به جامعه ملی فرا خواهد رسید. آن زمان خواهد بود که مانند قیامت هر یک از دیگری سراسیمه فرار خواهید نمود و انگشت اتهام را به سوی دیگری خواهید گرفت. ولی در صحرای محشرتان، سپری در برابر امواج تیرهای سوالات نسل جوان که چرا ما را فریب دادید، نخواهید یافت. >
ولی آنچه که گفته بودم استفاده از حق آزادی بیان خود بود و <اظهار نظر> و نهیبی بر سر آنها که بازی سران اصلاح طلب را خورده و اینکه به هر دلیل و توجیه و فریبهای مصلحت طلبانه هیچ انسانی نباید مرتکب عملی شود که نقض انسانیت و حقوق ذاتی او به عنوان انسان میباشد بود. ولی نویسنده نیک میداند که <حق اختلاف> در کنار <حق اشتراک> و <حق دوستی> ستون پایههای فرهنگ آزادی و مردمسالاری را تشکیل میدهند و در چنین فرهنگی استقلال و آزادی همگی پذیرفته شده است و بنا براین پذیرفته شده است که هر انسانی خود خود را هدایت میکند. بنا بر پذیرفتن این اصل به ما حکم میکند بپذیریم حق آنهایی را که یا به علت منفعت طلبی، یا فرصت طلبی، یا فریب امثال خاتمیها و سروشها و کروبیها را خوردن و یا از سر جهل و یا به هر دلیلی دیگر بروند و رای خود را بدهند و اینکه تنها حق ما، مخالفان رژیم خیانت، جنایت و فساد این بود که با شعارهایی و پیامهایی در پوسترها، با اخلاقی که نشان از فرهنگی غنی و انسانی دارد، آنها را به گفتگو و بحث دعوت میکردیم. البته کسانی قادر به اینکار هستند که خود دارای اندیشه و علم و اطلاعات کافی میباشند.
اگر حد اقل شعور سیاسی نیز در توهین کنندگان حضور داشت، میدانستند که تحقیر و توهین و دشنام و کوشش در ترساندن انسانی، نه تنها نظر فرد مورد تهاجم قرار گرفته شده را عوض نمیکند، بلکه او را در کاری که میکند مصمم تر میکند و امکان هر گونه گفتگویی را از بین میبرد.
اجازه ندهیم که این عده معدود پرچم شیر و خورشید را به نماد خشونت و عدم بردباری و استبداد تبدیل کنند. بیماری استبداد، بیماری است که به سرعت عود میکند، آنهم در کشوری که هزاران سال در استبداد سلطنتی و مذهبی که دست در دست یکدیگر داشتهاند زیسته است. این با وجودی است که اندیشه عرفانی، در طول تاریخ، کوشش در باز کردن فضای خفقان آور استبداد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کرده است ولی واقعیت تاریخی و تحقیقات روانشناسی به ما میگوید که جوامعی که در استبداد زیستهاند به نسبتهای متفاوت نرمها و "ارزشهای" استبدادی در عمیق ترین دهلیزها و باورهای روان و شخصیتشان ریشه دوانده است و کوششی مستمر مورد نیاز است تا از روح و روان و باور خود استبداد زدایی و سم زدایی کنند.
در واقع استبداد سیاسی حکم نوک کوه یخی را دارد که بر بدنه اجتماعی که چنان استبدادی را ممکن کرده است بنا شده است بنا بر این برای تغییر دادن این بدنه استبداد ساز، نوک کوه یخ هم که زده شود، باز آن بدنه نوک کوه یخی دیگری را از آب خارج میکند. بنا بر این نیاز داریم که با همان شدتی که با استبداد تبهکار حاکم مبارزه میکنیم، با عناصر استبدادی رسوب کرده در باور و شخصیت در درون خود مبارزه کنیم و شاید با شدت بیشتر. چرا که تا زمانی که خود را از عناصر و روانشناسی استبداد رها نکردهایم، اگر از آسمان دموکراتیک ترین نظامها نیز بر وطن نازل شود، باز آن را به استبدادی دیگر تبدیل خواهیم کرد.
البته در این رابطه خوشترین و مطبوع ترین خبرهای خوشی که از داخل ایران دریافت شد، نشان از گسترش هر چه بیشتر فرهنگ بردباری و تولرانس یا رواداری در درون جامعه ملی ایران ملی میباشد و از این منظر هم، ایرانیان در وطن از خود رشد و بردباری و شعور بسیار بیشتری از چماقدران پشت پرجم شیر و خورشید که از هم جنسهای چماقداران داخل کشور که پشت "اسلام عزیز" پنهان شدهاند، نشان میدهند.
محمود دلخواسته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرخ نگهدار، قطبنمای سیاسی من! ه. آذین