داستان ایران در حال حاضر چنین خلاصه میشود:
در شرایطی که بی آبی و بی برقی و بیماری و بیکاری و فقر سراپای دهها میلیون ایرانی را گرفته است و مردم خوزستان شاهد قیام تشنه لبان خود است، در دیداری که برخی اقتصاددانان داخل کشور با ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور آیندهی نظام داشتهاند اعلام کردهاند که کشور به سوی یک «تورم شدید و غیرقابل کنترل» در حال حرکت است. اقتصادی که قرار بود با احیای برجام جان بگیرد، اما مذاکرات وین هم تا اطلاع ثانوی تعطیل شده است. در این فاصله، رژیم به گسترش فعالیتهای اتمی خویش -و برای بخشی از آن، بدون نظارت آژانس بین المللی انرژی اتمی- سخت مشغول است. این فعالیتها که به طور نظری ممکن است سبب نزدیک شدن رژیم به ساخت بمب اتمی شود، مطلوب اسرائیل نیست و به همین دلیل تدارکات نظامی و سیاسی لازم برای حمله به تاسیسات اتمی ایران در دستور کار این دولت قرار گرفته است. با انجام این حمله و پاسخ رژیم، به سوی یک جنگ منطقهای با حضور آمریکا خواهیم رفت و بعد از آن هم ایران توسط بمبارانهای گسترده شخم زده شده، به یک کشور تجزیه شدهی ویران تبدیل گشته و هرگز شانسی برای بقاء نخواهد داشت. پایان داستان.
در این شرایط، انفعال مردمِ عادت کرده به فقر و رنج و ستم از یک سو و ناتوانی بارز اپوزیسیون در ارائهی راهکارهای عملی و مشخص از سوی دیگر، سبب میشود که باور داریم هستند ملت هایی که خود را به خواب میزنند تا در خواب مصنوعی سرشان را ببرند. بدیهی است که هنوز هستند کسانی که باور دارند مردم ایران سرانجام به پا خواهند خاست و شر این رژیم را خواهند کرد؛ اما نظر آنها تا چه حد با واقعیت انطباق دارد؟
یک شکاف عظیم میان روانشناسی جمعی ایرانیان داخل کشور و تصورگری سیاسی ایرانیان خارج از کشور مشهود است. در حالی که اپوزیسیون مردم را در پیامی آرمان گرایانه و نظری به مقاومت دعوت میکند عنصری که به طور مادی در اکثریت مطلق مردم درونی شده باور به ضعیف بودن است. بخش عظیمی از ایرانیان داخل کشور پذیرفتهاند که ناتوان هستند و کاری از دستشان برنمی آید. اپوزیسیون قادر نبوده این باور منفی و مخرب را شناسایی و برای رفع آن راه حلی ارائه دهد. در نتیجه، با وجود آن که وضع به سوی یک فاجعهی تاریخی حرکت میکند، هموطنانمان در نزاعهای روزانه برای بقای فردی و خانوادگی خویش به سر میبرند.
چارچوب نظری موقعیت کنونی:
در نوشتههای قبلی خود آورده بودیم که در هرکشوری، وجود دیکتاتوری یا دمکراسی در گرو یکی از ترکیبهای زیر است:
• دولت قوی - ملت ضعیف (دیکتاتوری)
• دولت ضعیف - ملت قوی (حرکت به سوی دمکراسی)
• دولت قوی - ملت قوی (دمکراسی)
• دولت ضعیف - ملت ضعیف (آشوب و فاجعه)
ما در ایران به صورت بلافصل از فرمول «دولت قوی- ملت ضعیف» به سوی «دولت ضعیف-ملت ضعیف» در حرکت هستیم و به همین دلیل از دیکتاتوری به سوی ازهمپاشی و فاجعه حرکت میکنیم. در این شرایط، که مشابه موقعیت دولتهای ونزوئلا، سومالی، لبنان، سودان و امثال آن میباشد، به طور نظری، سه مسیر تحول وجود دارد:
۱. از حالت «دولت ضعیف- ملت ضعیف» به سوی «دولت ضعیف-ملت قوی» برویم و این موقعیت، مسیر استقرار تدریجی دمکراسی در ایران را باز خواهد کرد.
۲. از حالت «دولت ضعیف-ملت ضعیف» به سوی «دولت قوی-ملت ضعیف» برگردیم و دیکتاتوری چهل و دو ساله بازسازی شده و به بقای خود ادامه میدهد.
۳. همین حالت «دولت ضعیف-ملت ضعیف» آن قدر ادامه یابد که کشور در آشوب و جنگ داخلی و تجزیه فرو رفته و نابودی تاریخی خود را میبیند.
در حال حاضر در ایران موقعیت سوم است که سایه افکنده و معادلهی «دولت ضعیف-ملت ضعیف» برقرار میباشد. به همین خاطر، کشورهایی مانند اسرائیل دریافتهاند که این بهترین فرصت است تا ضربهی نهایی خود را به ایران وارد کرده و آن را به سوی محو تمامیت ارضی و پایان بخشیدن به وحدت ملی آن به پیش برند. آنها برای این منظور در تدارک هجوم نظامی و سیاسی هستند و عدهای اسرائیل پرست فارسی زبان نیز با نامه نگاری به نخست وزیر صهیونیست این کشور و تدارک یک سفر نمایشی به تل آویو در حال جا انداختن روانی-تبلیغاتی این نکته هستند که حملهی نظامی رژیم جنگ طلب اسرائیل به ایران، خواست حداقل ۱۰۰ میلیون نفر از کل جمعیت ۹۰ میلیون ایرانی داخل و خارج از کشور است!
در این میان، رژیم ورشکستهی آخوندی سعی دارد به هر شکل که شده خود را به موقعیت قبلی «دولت قوی-ملت ضعیف» بازگرداند و بقای خود را زیر سایهی خاندان خامنهای تداوم بخشد. روی کار آوردن سه جنایتکار معروف بین المللی در راءس سه قوه، ابقای سی سالهی احمد جنتی ۹۴ ساله در ریاست شورای نگهبان و بسترسازی جانشینی مجتبی خامنهای، توافق با طالبان برای طالبانیزه کردن حکومت در ایران بخشهای تاکتیکی استراتژی فوق میباشند. محاسبهی آنها البته در جایی غلط از آب در میآید که زیرساختهای مادی کشور را ویران کردهاند و با ترکیب سیاسی کنونی هرگز راهی برای بازسازی آنها وجود نخواهد داشت. بنابراین، بازگشت به فرمول «دولت قوی-ملت ضعیف» و بازسازی دیکتاتوری آخوندی منتفی است.
از سوی دیگر، علائم کافی مبنی بر این که مردم درصددند با تقویت خویش موقعیت را به نفع مطالباتشان تغییر دهند در دست نیست. حتی اعتراضات قابل توجه کارگران پیمانی -و تا حدی رسمی- حوزهی نفت و گاز و پتروشیمی، نتوانست انعکاس لازم را میان بیش از ۱۰ میلیون کارگر حوزههای دیگر، که همگی در فقر و گرسنگی به سر میبرند، برانگیزد. اعتراضات صنفی و معیشتی و کم آبی و امثال آن نیز گسترش و پیوند ملی پیدا نکرده است. بسیاری از قشرهای مردم -با تکیه بر نکتهای که در بالا اشاره شد، یعنی درونی کردن باور به ضعف و ناتوانی خویش- در صدد نیستند که سرانجام به فرمول «دولت ضعیف-ملت قوی» برسیم؛ به همین خاطر تحول به سوی این موقعیت هنوز ناممکن به نظر میرسد.
با تلقی این دو موقعیت بالقوه، به عنوان ناشدنی و ناممکن، به طور منطقی به ادامه و گسترش موقعیت بالفعل کنونی میرسیم، یعنی «دولت ضعیف-ملت ضعیف». این فرمول هم در هر کجای جهان که مستقر شده و دوام آورده است جز آشوب و فروپاشی و جنگ داخلی چیزی به همراه نداشته است.
حال که دانستیم در کجا قرار داریم سئوال این است که آیا میتوان از این سناریوی محتمل اما رو به تقویتِ ازهم پاشی کشور پرهیز کرد و راه نجاتی یافت؟
چه باید کرد؟
نگارنده در سری نوشتههای قبلی خود -که در حال انتشار به صورت یک جزوه است- آورده بود که برای برون رفت از شرایط فعلی چهار شرط را باید در نظر بگیریم:
۱. روی اپوزیسیون ناکارآمد حساب نکنیم.
۲. به طور موقت خواست هایی مانند دمکراسی را کنار بگذاریم.
۳. آمادهی پرداخت هزینهای سنگین برای مبارزه باشیم.
۴. یک رهبر پیدا و همگی از او پیروی کنیم.
در این میان، موردی که میتواند حضور سه شرط دیگر را تامین کند، شرط آخر است؛ زیرا برای عدم حساب کردن روی اپوزیسیون غیرموثر، کار خاصی نداریم بکنیم؛ دمکراسی را هم به طور موقت کنار میگذاریم؛ پرداخت هزینهی سنگین هم در میدان و مشروط به آغاز مبارزه است. میماند مورد چهارم، که از همین حالا میتوان به طور فعال جستجو کرد؛ آن جاست که گره باز میشود. در این زمینه هم نباید منتظر دیگری بود، دیگری همان ماییم. به هرکس که باور دارید میتواند رهبری کند مراجعه و او را به طور وسیع در جامعه بشناسانید. سایرین را متقاعد سازید که رهبر انتخابی شما خوب و مناسب است و برای او، به طور فعال و موثر، تبلیغ کنید. پیشنهادها و سلیقهها در این عرصه متفاوت و متعدد خواهد بود، اما آن فردی به عنوان رهبر مطرح خواهد شد که جدی ترین و کوشاترین تبلیغگران را با خود داشته باشد. رهبر کسی خواهد بود که باورمندترین افراد را با خود به همراه داشته باشد.
با شکل گیری جایگاه یک رهبر، گرایش روانشناختی-تاریخی ایرانیان، برای پیروی از او و دنبال کردن وی، فعال خواهد شد. یخِ روانی ترس و انفعال با گرمای حضور رهبر آب خواهد شد و ایرانیان منتظر و ناامید به شهروندان فعال و امیدوار تبدیل خواهند گشت. با توجه به آماده بودن بستر عمومی جامعه، به محض آن که جمعی کوچک از مردم پا به صحنه بگذارند میتوانند آغازگر یک حرکت همگانی بزرگ باشند. چرا؟ زیرا که رهبر دارند و از این روی که رهبر دارند میتوانند کارجمعی و منظم انجام دهند.
دیگر شرح حادثه را در مقالهها و برنامههای رسانهای توضیح دادن کافی نیست. درد را همه میشناسند و منتظر درمان هستند. درمان، به زعم نگارنده، در یافتن یک رهبر است که ایرانیانِ بی باور و پراکنده را دور خود جمع کرده و به آنها امیدواری و توانمندی بدهد.
این پیشنهاد من است و البته که هر فرمول غیرکلیشهای و موثر دیگر را باید مورد توجه قرار داد. انتخاب با ماست.
ـــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]