سینما رِکس آب میخواهد
این عطش انقلاب میخواهد
رودِ کارون که شور و بی آب است
از همان کوره در تب و تاب است
کرخه گر با گیاه قهر آورد
یادِ آن شعلهها به شهر آورد
یادِ آن آسمان دود اندود
که در آن دود، سوخت بسترِ رود
نهرِ هور العظیم اگر خشکید
رِکس را درمیانِ آتش دید
بختگان گر در آتش افتاده ست
آن لهیبش هنوز دریاد است
دل هامون اگرچنین تفتید
بوی دودی از آن شراره شنید
گاوخونی اگر به گُلخن تافت
سینما رِکس را در آتش یافت
اورمیه اگر نمکزارست
رکس بر دامنش شرربارست
آن شراری که سوخت ایران را
خلعتِ مرگ دوخت ایران را
همچو پیک اجل به میهن تاخت
مرده رودان ز زنده رودان ساخت
سوختن را ز دودِ رِکس آموخت
خرمن هستی وطن را سوخت
از شراری به دست اشراری
شد جهنم به بوم و بر جاری
باشای شبرو ِشرارت کیش
تا بسوزی میانِ آتشِ خویش!
م. سحر
پاریس ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۱