• بنیاد گرائی اسلامی، واکنشِ قهرآمیزِ مسلمانان افراطی در مقابله بـا نفوذِ فرهنگ و ارزش هـای غربی است.
• بنیادگرائی اسلامی - به صورت جنبشی تمامیّت خواه و ایدئولوژیک شبـاهتهای فراوانی با توتالیتاریسم و خصوصاً فاشیسم دارد.
• سالها پیش از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ برخی شاعران و روشنفکران ایران آرزومندِ انفجارِ برجهای تجاریِ نیویورک بودند!
***
اشاره:
در سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ «بازگشت به مذهب به عنوان یک استراتژی و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی» ضربهها و زیانهای جبران ناپذیری به رَوَند اندیشۀ سیاسی در ایران وارد کرد و باعث «تعطیلی تفکر» شد چندان که میتوان گفت ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی از نتایج آن بود. جنبۀ دیگرِ آن باور، غرب ستیزی و مخالفت با دستآوردهای غربی، مانند آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود. بنظر دکتر شریعتی: «نهضت تشبّه به غربی همچون توفانی بُرج و باروی تعصّب را فرو ریخت و راه برای نفوذ غربی و ویرانی ارزشهای تاریخی و سُنّتی و اخلاقیِ ملّتهای شرقی باز شد و مردم ما در برابرِ آن بی دفاع ماندند».
بر این اساس، سالها پیش از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ برخی روشنفکران ایران - در کسوتِ «آمریکا ستیزی» - آرزومندِ انفجارِ برجهای تجاری نیویورک بودند و... شگفتا که این برج ها- طبق پیشگوئی شاعر معروفی-در ماهِ «تموز» (یکی از ماههای تابستان) «در هُرمِ آفتابِ تموز» فرو ریخت!.
تجربههای هولناکِ سالهای اخیر در ایران، شکستِ «دینِ حکومتی» و «حکومت دینی» و فرو پاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک، «نو اندیشانِ دینی» را نیز دچار چالشهای بزرگی ساخته است. اینک میتوان گفت که جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و «اسلام سیاسی» آیندۀ روشنی را در چشم اندازِ خود ترسیم میکند.
متن زیر بخشی از گفتگو با فصلنامۀ تلاش است که در سپتامبر ۲۰۰۲ منتشر شده است. پس از گذشت حدود ۲۰ سال و در بیستمین سالگرد ۱۱ سپتامبر و قدرت گیری دو بارۀ طالبان در افغانستان، باز خوانیِ این گفتگو شاید موجبِ تأمّلی گردد.
***
نخستین گامها همواره طنینی پایدار مییابند!
امروزه واژۀ بنیادگرائی اسلامی در ذهن، تصویری است هولناک از جهالت و تعصّب مذهبی، ایمان کور و نفرت آمیخته به تهاجمِ خشونت بار علیه هر آنچه «غیرخودی» و خارج از حیطۀ اخلاق و ارزشهای اسلامی است.
شاید برای جهان، ۱۱ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی، اجتناب ناپذیر مینمود تا به عمق ویرانگری و تخریبِ بنیادگرائی اسلامی پی بریم. اما در آستانۀ انقلاب ۵۷، علی میرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور این پدیدۀ ویرانساز هشدار داد. وی در موج فزایندۀ اسلامگرائی در انقلاب ۵۷ کوشش علمی و تحقیقی خود را بر کانون اصلی خطر نشانه رفت و توجۀ خود را روی پایههای فکری و آرمانهای سیاسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. در پیگیری این خط فکری علی میرفطروس به الگوهای آن در صدر اسلام رسید و تلاش نمود تا این همانندیها را در آثار مختلف خویش- بویژه «اسلام شناسی» (فروردین ۱۳۵۷) و «ملاحظاتی در بارۀ تاریخ ایران» (۱۹۸۸) نمودار سازد.
اسلام شناسی (که میرفطروس خود، آنرا «کتاب کوچک اسلام شناسی» مینامد) از جمله گامهای نخست و بزرگ در مسیر تقدّس زدائی و عیان نمودن چهرۀ واقعی حکومتهای صدر اسلام بود که تاریخی سرشار از جنگها، خشونتها، خونریزیها و بی عدالتیها دارند.
امروزه فضای فکری و روشنفکری ما، سرشار از تلاشهای ارزشمند در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته میشوند، اما طنین نخستین گامهای علی میرفطروس همواره در حافظۀ تاریخی جامعۀ ما، پایدار خواهد ماند. فصلنامۀ تلاش
***
تلاش: آقای میرفطروس! ۱۱ سپتامبر، به قیمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنیادگرایان اسلامی در این واقعه آشکار است، اما بر سرِ دلائل و ریشههای آن موضعی یگانه وجود ندارد. نشریۀ تلاش با توجه به اینکه از مدتها پیش تصمیم داشت شمارۀ سپتامبر خود را به واقعۀ ۱۱ سپتامبر، ریشهها و پیامدهای آن و بویژه در مورد ایران اختصاص دهد، با توجه به آشنائی با دیدگاههای شما در مورد اسلام گرائی، نقش روشنفکران مذهبی در تحولات ایران و بنیادگرائی اسلامی نمیتوانست از نظرات شما در مورد ریشههای فکری حوادثی نظیر ۱۱ سپتامبر صرف نظر نماید. لذا باز هم ما با پرسش هائی نزد شما آمدیم. جهان هنوز در توضیح ریشهها و دلایل ترور ۱۱ سپتامبر، حیران و فاقد زبان مشترکی است. عدهای بر این نظرند که این، واکنشی است در برابر تحمیل یکجانبه و عجولانۀ ارزشهای دمکراتیک جوامع غربی به جوامع اسلامی. برخی از «ستیز فرهنگ ها» سخن میگویند و اقدامات خشونت باری نظیر این ترورها را نیز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کین نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بویژه در میان عربها میدانند و عدهای دیگر عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری، حقارت و احساس یأسِ انسان هائی میدانند که در اثر مواجهه با دگرگونیهای پرشتاب و بنیادین در راستای مدرنیزاسیون، شاهدند که چگونه ارزشها و سُـنّتهای مقدّسشان بی اعتبار میشوند و روند میرائی و زوال را میپیمایند. از نظر شما ریشۀ این کنشهای فاجعه بار را در کجا باید جُست؟
میرفطروس: بنیادگرائی اسلامی را میتوان واکنش قهرآمیز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزشهای غرب دانست. در واقع با حضور و سلطۀ استعماری انگلیس و فرانسه (و بعد آمریکا) در کشورهای عربی، جوامع اسلامی خود را مورد هجوم «اروپای استکباری و مسیحی» احساس کردند، غربی که بنظر این مسلمانان، در حال تدارک حملات ویرانگری علیه ارزشهای دینی و فرهنگیشان بوده است. با چنین حس و حالتی، جوامع اسلامی خود را مانند قربانیان مظلومی میدیدند، قربانیان مظلومی که در یک حالت مرگ و زندگی، خود را «برحق» میدانستند تا در برابر هجوم ارزشهای غربی ایستادگی کنند.
بنیادگرائی اسلامی، اساساً یک ایدئولوژی جهان سومی است و بهمین جهت در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته و صنعتی، پایگاهی ندارد. این ایدئولوژی از آغاز قرن بیستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماری غرب در کشورهای مسلمان آشکار شد که در مصر و سوریه بصورت گروه «اخوان المسلمین» و در ایران بصورت گروه «فدائیان اسلام» ظاهر گردید. پیدایش دولت اسرائیل در سرزمینهای اشغال شدۀ فلسطین و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائیل (در جنگ شش روزۀ ۱۹۶۷ و اکتبر ۱۹۷۳) و حمایت بیدریغ دولتهای غربی از اسرائیل، به کینه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به «غرب» بُعد دیگری داد و با توجه به نفرت تاریخی مسلمانان نسبت به یهودیان ـ که در سراسر تاریخ اسلام آشکار است- این مسائل، به «جهادِ» مسلمانان علیه «غرب استکباری» و «اسرائیل غاصب» مشروعیّت دینی و سیاسی داد.
تفسیر واقعۀ ۱۱ سپتامبر بعنوان «برخورد» یا «جنگ تمدّن ها» که در نظرات پروفسور ساموئل هانتینگتون ارائه شده شاید اغراق آمیز باشد چرا که ابتدا باید وجود چیزی بنام «تمدّن اسلامی» را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت... «تمدّن اسلامی» - اساساً ـ یک مسئلۀ تاریخی است و مانند بسیاری از پدیدههای تاریخی اینک تنها در افسانههای تاریخی میتواند وجود داشته باشد، بعبارت دیگر: تمدن اسلامی، قرنها است که مُرده است و مُردگان، امکان گفتگو ندارند!
بنظر من، ریشۀ واقعۀ ۱۱ سپتامبر را باید در تعالیم اسلام جستجو کرد. این، مسئلهای است که متأسفانه در تحلیلهای مربوط به واقعۀ ۱۱ سپتامبر توجهی به آن نشده است. ببینید! قرآن کتابی است که کلمۀ «قتال» (کشتن) و اشتقاقات این کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که میتوان آنرا «مانیفست خشونت» نامید. از طرف دیگر: در تاریخ ادیان، پیغمبر اسلام به «پیغمبر مسلّح» مشهور است، پیغمبری که بقول دکترشریعتی برای پیشبرد عقایدش میگفت: «یا از سرِ راهِ من کنار بروید! و یا نابود میشوید!».
فلسفۀ سیاسی حضرت محمد در این جملۀ معروف او خلاصه شده که میگفت:
- «من آمدهام که دِرو کنم نه بکارم! بهشت، در زیرِ سایۀ شمشیرِ عربان است».
در تاریخ ادیان بزرگ جهان، هیچ دینی را نمیتوان یافت که مثل اسلام برای پیشبرد تعالیم و اندیشههایش، اینهمه به تهدید و قتل و ارعاب متوسّل شده باشد. در واقع، تاریخ رشد و گسترش اسلام را نمیتوان فهمید مگر اینکه ابتداء خصلتِ خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسیم.
مسئلۀ دیگر، مفهوم «شهادت» در اسلام است که نوعی حقانیّت دینی و تاریخی به «شهید» میدهد که طی آن، اگر چه فرد (شهید) از زندگی دُنیوی دست میشوید، اما با شهادت خویش به «لقاالله» نائل میگردد و در «آن دنیا» جاوید میمانَد. این چنین است که بقول شریعتی: «شهید، قلب تاریخ است» یا بقول مرتضی مطهری: «شهید، شمع تاریخ است»... اعتقاد به «شهادت»، از خود- بیگانگیِ فرد را دامن میزند و در ارتکابِ عمل باعث نوعی «بی حسی اخلاقی» میگردد که طی آن، هر عمل و جنایتی «مشروع» میشود؛ اعتقادی که بی باکی، جسارت و دلیری مجاهدان اسلامی را بر میانگیزد و معمولاً باعث «پیروزی حق بر باطل» میگردد. فاجعۀ۱۱ سپتامبر، بارزترین نمونۀ این اعتقاد و «پیروزی» است!
بنیادگرائی اسلامی - بصورت جنبشی تمامیّت خواه و ایدئولوژیک - چه در حوزۀ عمل و چه در حوزۀ عقاید، شباهتهای فراوانی با توتالیتاریسم و خصوصاً فاشیسم دارد. (نگاه کنید به بخش سومِ ملاحظاتی در تاریخ ایران).
تلاش: حتماً خاطرتان هست که در گفتگو با تلاش (شمارۀ ۴) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدّنها گفتید: «من اصلاً به چیزی بعنوان «تمدّن اسلامی» معتقد نیستم، همچنانکه تمدّن مسیحی، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست میباشند». آیا میتوان گفت گروههای بنیادگرای اسلامی که وظیفۀ خود را دفاع از «فرهنگ و هویّت اسلامی» ـ حتّی به قیمت تهاجم و خشونت علیه حاملان فرهنگ مدرن ـ میدانند در اصل، بازتاب و نتیجۀ تلاشهای روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی میکنند مشخّصههای یک تمّدن خیالی را در مقابله با تمّدن مدرن ترسیم نمایند؟
میرفطروس: بنیادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی «روشنفکرانه» و غیرتودهای داشت و حضورِ آن، بیشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس میشد، اما چندان نمیتوان آنرا «بازتاب و نتیجۀ تلاشهای روشنفکران اسلامی» دانست، بلکه - بتدریج - یعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمایه داری و ورود ارزشهای غربی به جوامع اسلامی، و سیل مهاجرت روستائیان از دهات به حاشیۀ شهرهای بزرگ، این بنیادگرائی از حالت گروهی و «روشنفکری» به جنبشی گسترده و مردمی بدل گردید. جنبشهای اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهری» بشمار میآیند، اما از نظر اندیشه و ایدئولوژی، حامل اندیشهها و ارزشهای قبیلهای و پیش سرمایه داری هستند. در این ایدئولوژی، «حکومتِ صدر اسلام» چنان «ایده آلیزه» گردیده که در باورِ تودههای مسلمان، دوران حضرت محمد و ۴ خلیفه «راشدین»، دوران اوج آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری بشمار میآید!.
مشخّصههای این «تمّدن خیالی»، روانِ آسیب دیده و روح تحقیر شدۀ مسلمانان را تسکین میداد: فریب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعۀ ما نیز کشیده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملّی - مذهبیِ (مانند دکتر شریعتی) انتشار کتاب «سیر تحوّل تدریجی قرآن» (نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان) را «کشفی همسنگِ کشف اسحق نیوتن» دانستند!!
تلاش: به «روشنفکران ملّی- مذهبی» اشاره کردهاید، این کلمۀ روشنفکران ملّی ـ مذهبی واقعاً چقدر میتواند درست باشد؟
میرفطروس: کاربرد اصطلاح «ملّی - مذهبی» هم مانند بسیاری از کلمات و اصطلاحات سیاسی دیگر (مثل محافظه کار، میانه رو، اصلاح طلب و غیره) دارای ابهام، اشتباه و آشفتگی است. این کلمۀ «ملّی- مذهبی» نشانۀ همان التقاط فکری و فلسفی روشنفکران ما از انقلاب مشروطیّت تاکنون است. به زعم این دسته از روشنفکران، هویّت ملّیِ ما بر دو پایۀ ایرانیّت و اسلامیّت استوار است. خوب! اولین اشکال این «تعریف» اینست که: پس آن میلیونها ایرانیِ زرتشتی، ارمنی، کلیمی، آسوری و بهائی در کجای این «هویّت ملّی» جای دارند؟ (می دانیم که مثلاً در طول قرنهای سلطۀ اسلام، زرتشتیها در حفظ آئینها و عقاید ملّی ما نقش اساسی داشته اند).
از این گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» - اساساً - با «ملّت» و ملی گرائی مخالف است بهمین جهت است که بسیاری از کشورهای متمّدن (مانند مصر و سوریه) با پذیرش اسلام، در اُمـّت اسلامی، منحل و مضمحل شدهاند. در این میان فقط ما - ایرانیان - بودیم که با اسلام به گونهای خاص و شاید هم «رندانه» و «هنرمندانه» برخورد کردهایم، یعنی بجای آنکه در تمامیـّت اسلام، ذوب شویم، برخوردی خاص و ایرانی با آن داشتهایم، بعبارت دیگر، در طول تاریخ ایرانِ بعد از اسلام، هویت ملّیِ ما از طریق زبان فارسی و آئین هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غیره تداوم یافت و اسلام (با همۀ فرقههای متعدّد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» این روند تاریخی بوده است، با توجه به اینکه در طول تاریخ ایران بعد از اسلام، علمای اسلامیِ ما بیشتر «عرب زده» بودند و ۹۰ درصد آثار و تألیفات این «حضرات» به زبان عربی نوشته شده، هویّت ملّیِ ما جز در زبان فارسی، شعر و عرفان و حماسۀ ما پایگاه و پناهگاهی نداشت از این طریق بود که حس ملّیِ ما از گذشته به آینده تداوم یافت. شما این مسئله را در هیچیک از کشورها و ملّتهای مسلمان دیگر نمیتوانید ببینید... واقعاً این چه «تمدن اسلامی» است که از خودش حتّی یک صفحه کتاب نداشت، بزرگترین هنرمندان و نویسندگان و مورّخین و متفکرانش، ایرانی بودند و حتّی دستور زبان و صرف و نحو این «تمدن اسلامی» را یک نفر ایرانی اندیشمند - بنام سیبویه نحوی- تهیه و تدوین کرده بود... در سالهای اخیر- با استقرارِ حکومت اسلامی-، اسلام و روشنفکران ملّی -مذهبیِ ما - در یک موقعیّت استثنائی - تمام بضاعت و توان فکری، فلسفی و سیاسی خود را «عرضه» کردهاند که نتیجهاش: همین شکست و شرمساری بزرگ است که روی دست ملت ما باقی گذاشتهاند. این شکست و شرمساری ـ یک بار دیگر- این حقیقت را ثابت میکند که جامعۀ ما تا زمانی که از این صحرای کربلای احساس و اندیشه، از این فلکلورِ عزا و مرثیه و زاری، از این «دینخونی» و بردگی روحی و از این دُورِ باطلِ اسلام سیاسی بیرون نیاید، نخواهد توانست جایگاه شایستۀ خود را در جهان شتابان و پیشرفتۀ امروز بدست آورَد. برای نمونه نگاه کنید به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال: یکی با تکیه بر یک سیاست غیردینی، به یکی از بزرگترین دموکراسیهای جهان بدل شد، اما دیگری (پاکستان) با تکیه بر اسلام و اسلامیّت به نمونهای از استبداد سیاسی، فقر، عقب ماندگی و بنیادگرائی اسلامی... این فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا قرن هاست که انسان ایرانی را دچار «از خود بیگانگی» و عدم تعادل کرده است. انسانی که بجای «سر»، همواره با «دل» ش میاندیشد. انسانی که همیشه «آینده» را در نابودی «حال» جستجو کرده است. دوستانی که بعنوان «حفظ ارزشهای ثابت و سُنّت ها» در حفظ و تداوم سلطۀ اسلام تلاش میکنند، در واقع بی اعتقادی خود را به اندیشۀ مدرن، خِرَدگرائی و اصالت فرد عیان میکنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما - به سبک دکتر شریعتی- بخواهند یک «شیعۀ علوی» یا یک «اسلام نَبَویِ» دیگر برای جامعۀ در حال تحوّل ایران «اختراع» کنند. در حالیکه مسئلۀ ما - امروز - مسئلۀ «قبض و بسط شریعت» نیست. ما امروز ـ بیش و پیش از اسلام - باید به ایران بیاندیشیم و آرمانهای خیالی «تمدن اسلامی» را به افسون شدگان اصلی آن (یعنی اعراب مسلمان) واگذار کنیم. آنهمه جشن وُ امید وُ تلاش وُ شادی وُ شادخواری در فرهنگ ایرانِ پیش از اسلام، برای ما ذخائر ارزشمندی برای رسیدن به یک ایران مدرن، شاد و سرفراز بشمار میروند...
به نقل از فصلنامۀ تلاش، چاپ هامبورگ آلمان، شمارۀ ۹، مرداد-شهریور۱۳۸۱
https://mirfetros.com
[email protected]
رؤیای سفر، داود احمدلو