Friday, Sep 24, 2021

صفحه نخست » آینده‌ی جهان و آینده‌ی ایران، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-4.jpgتغییرات مهمی در جهان در حال شکل گیری است که برای درک بهتری از آنها لازم است که یک دستگاه تحلیلی داشته باشیم. آن چه در پایین می‌آید تلاش دارد تا خلاصه وار موضوع استقرار مراکز قدرت در سطح جهان را تشریح کند تا از این تغییر قرائت رویدادهای مهم مانند آن چه که در هفته‌ای که گذشت میان آمریکا، بریتانیا، استرالیا و فرانسه گذشت آسان تر باشد.

تحول توزیع قدرت در دنیا

جهان یک مسیر تاریخی را طی می‌کند:
• دوره‌ی جهان دو قطبی (بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰)
• دوره‌ی جهان تک قطبی (بین ۱۹۹۰ تا اواسط دهه‌ی اول قرن بیست و یکم)
• دوره‌ی جهان چند قطبی (از ابتدای دهه‌ی دوم قرن بیست و یکم یا کنون)

در دوره‌ی جهان دو قطبی و معروف به دوران جنگ سرد، اکثریت کشورهای کره‌ی زمین بین دو قطب غرب و شرق تقسیم می‌شدند و چند کشور هم در این میان به دلیل عدم تعلق به این دو، در نوعی از موقعیت حاشیه‌ای و رشد و توسعه‌ی آهسته و جزیی حرکت می‌کردند. در این جهان خط کشی‌ها ساده و روشن بود و دیپلماسی بین المللی، سرنوشت نزاع‌ها و مسیر رویدادهای منطقه‌ای و ملی تابع این تقسیم بندی تعیین تکلیف می‌شد. تمامی جنگ‌های مهم جهان مانند در آن دوره مانند جنگ کره، جنگ ویتنام، جنگ هند و پاکستان، جنگ ایران و عراق و یا بحران موشکی کوبا و نیز انقلابات بزرگ مانند انقلاب چین، انقلاب نیکاراگوا، انقلاب ایران و نیز اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی تابع همین منطق دو قطبی جهان مسیر و سرنوشت می‌یافتند.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کشورهای بلوک شرق به حال خود رها شدند، در حالی که آمریکا اراده‌ی خود را به عنوان یگانه ابرقدرت بر بخش عمده‌ای از دنیا دیکته می‌کرد. در این دوره، آمریکا سه لشگرکشی بزرگ جهانی انجام داد که دو مورد آن با اشغال نظامی سایر ممالک همراه بود: جنگ اول خلیج فارس (۱۹۹۰)، اشغال افغانستان (۲۰۰۱) و اشغال عراق (۲۰۰۳). این دوره اما از این خصوصیت برخوردار است که فرصتی شد برای ظهور سه قدرت جهانی بزرگ: چین، روسیه و اتحادیه‌ی اروپا.
با پایان دوران تک قطبی، از پایان دهه‌ی اول قرن بیست و یکم به سوی یک جهان چند مرکزی حرکت کردیم و امروز در سال ۲۰۲۱ در بطن این دوره هستیم. این مراکز قدرت هنوز به قطب قدرت به معنای دوران جنگ سردی آن تبدیل نشده‌اند. شرایط چند مرکزیتی قدرت اما از ثبات برخوردار نیست و دنیا بسیار شلوغ و بی نظم است. با نگاهی به برخی از مراکز اصلی قدرت و تشتت و تعدد آنها می‌توانیم حدس بزنیم که جهان با این درجه از تشتت در تمرکز قدرت نمی‌تواند ادامه دهد:
۱. آمریکا، به عنوان ابرقدرت جهانی
۲. چین، به عنوان ابرقدرت جهانی
۳. روسیه، به عنوان ابرقدرت جهانی
۴. بریتانیا، به عنوان مدعی بازگشت به مقام ابرقدرت جهانی
۵. اتحادیه‌ی اروپا -و در راءس آن فرانسه و آلمان با ادعای رهبری آن- در عین حال
۶. آلمان در کمین فرصت جداگانه برای جبران کمبود قدرت نظامی و تبدیل شدن به قدرت مستقل از اتحادیه‌ی اروپا در سطح قاره‌ای و بعد، چرا که نه، در سطح جهانی
۷. فرانسه در صدد اتخاذ تصمیم در مورد همراهی کردن با اروپا به عنوان مجموعه و یا کنار کشیدن و احیای خویش به عنوان قدرت جهانی برای عقب نیافتادن از بریتانیا و آلمان
۸. استرالیا با رویای تبدیل شدن به ابرقدرت منطقه‌ای
۹. ژاپن در صدد احیای قدرت نظامی خویش و افزودن آن بر قدرت اقتصادی خود با هدف تبدیل شدن به یک ابرقدرت منطقه‌ای و بعد، ابرقدرت جهانی
۱۰. هند در تلاش برای تقویت توامان قدرت نظامی و اقتصادی خویش در جهت بهره بردن از مزیت نسبی پرشماری جمعیت خود و تبدیل به یک ابرقدرت جهانی همتای چین و روسیه شدن
۱۱. کره‌ی شمالی به عنوان یک قدرت اتمی نظامی بی همتا در منطقه -پس از چین- و تلاش برای بهره بردن از این توان برای انضمام کره‌ی جنوبی و تبدیل شدن به قدرت نخست در منطقه در کنار چین
۱۲. پاکستان به عنوان صاحبِ بمب اتمی اما دارای ضعف فاحش اقتصادی در تلاش برای بهره بردن از قدرت نظامی خود در جهت گسترش نفوذ سیاسی و جذب سرمایه گذاری‌های کلان
۱۳. ترکیه به عنوان کشور دارای قدرت نظامی و توان اقتصادی قابل توجه در پی گسترش نفوذ فرامرزی خویش با پروژه‌ی تبدیل شدن به قدرت اول منطقه در خاورمیانه، آسیای مرکزی و اروآسیا و درصورت امکان احیای نوعی از امپراتوری عثمانی
۱۴. اسرائیل به عنوان یک قدرت نظامی و اقتصادی قابل توجه در صدد است که خویش را -از هر راهی که شده و به ویژه با حمایت آمریکا و قبل از این که ایالات متحده به بحران‌های احتمالی ساختاری درونی خود فرو رود- تبدیل به قدرت نخست منطقه‌ی خاورمیانه و شمال آفریقا بکند.
۱۵. برزیل، آرژانتین و مکزیک دارای جاه طلبی‌های منطقه‌ای در آمریکای مرکزی و جنوبی و در کمین فرصت برای دستیابی به سلاح اتمی و تحمیل خویش به عنوان قدرت قاره‌ای.
چنان چه می‌بینیم از تنها ۲ قطب قدرت جهان، در زمان جنگ سرد، به یک تعدد حداقل ۱۵ موردی در این لیست رسیده‌ایم. اما کره‌ی زمین دیگر قادر به پاسخ گویی به تمام این جاه طلبی‌ها و طرح‌های توسعه طلبی و تامین منابع لازم برای اجرایی شدن هر یک از آنها نیست. بحران‌های اقلیمی و نیز همه گیری کرونا، به عنوان یک مورد اما نه تنها مورد، زنگ خطر را برای جامعه‌ی بین الملل به صدا درآورده است. دیگر جایی برای بازی تاریخی شطرنج قدرت در زمین باقی نیست؛ به همین خاطر، در این دهه‌ی سوم از قرن بیست و یکم میلادی به سوی یک خانه تکانی جهانی از شرایط موجود خواهیم رفت تا شمار این مراکز قدرت به نحو قابل توجهی کاهش یابد. به خوبی قابل پیش بینی است که آن چه در دو دهه‌ی آینده در انتظار است یک کوکتل تلخ و سیاه است از رقابت‌های شدید، جنگ، همه گیری‌های متعدد، گرمایش زمین و نتایج فاجعه بار آن مانند جنگ آب و نیز بحران‌های معیشتی و مهاجرت‌های اقلیمی. مدیریت کردن چنین جهان پر خطری، با آینده‌ای سخت ناروشن، جز با یک روش مدیریت متمرکز و مقتدر ناممکن است؛ اقتداری که تا مرز خودکامگی و استبداد پیش خواهد رفت، اما این استبدادی است که خود را به عنوان ضمانت بقای فیزیکی انسانها بر کل بشریت تحمیل خواهد کرد و برای خویش نوعی مشروعیت ناگزیر را تدارک خواهد دید، یک مشروعیت کارکردی.
در چنین شرایطی، یکی از اتفاقاتی که در دهه‌ی سوم قرن بیست و یکم رخ خواهد داد، موضوع شکل گیری بلوک‌های جدید جهانی، منطقه‌ای و بین المللی است تا این روند ضروریِ کاهش مراکز قدرت تحقق یابد. اما کشورهایی که نماینده‌ی مرکز قدرت در جهان هستند قرار است چگونه به ساخت این اتحادها اقدام کنند؟

استراتژی مشترک، تاکتیک‌های متفاوت

در عصر کنونی تمامی کشورهایی که می‌خواهند در فضای رو به آشوب بین المللی جایگاهی مناسب داشته باشند یک استراتژی مشترک را با راه‌ها و امکان‌های تاکتیکی مختلف دنبال می‌کنند: استراتژی قویتر شدن. برای این منظور، به فراخور این که کشورها از حیث اقتصادی، نظامی، سیاسی و اجتماعی در چه موقعیتی به سر می‌برند یکی از ابتکارهای زیر را به خدمت می‌گیرند.
• «ابرقدرت»‌ها در جهان در تلاشند که بین خود اتحادهایی را به وجود آورند که سبب شوند از آن چه هستند باز هم توانمندتر شوند. هدف آن‌ها از ایجاد این اتحادها عبارت است از افزایش توان برخورد با کشورهای قوی دیگر جهان. به طور مثال آمریکا در پی ایجاد این اتحاد با کشورهایی مانند بریتانیا، استرالیا، ژاپن، کره‌ی جنوبی، کانادا و امثال آن است. از آن سوی، روسیه به دنبال آن است که با چین و چه بسا با هند یک خطِ قدرتمند نظامی-سیاسی را در مقابل اتحادی که آمریکا آن را رهبری می‌کند پدید آورد.
• «قدرت‌های بزرگ» منطقه‌ای در پی آن هستند که یا میان خود اتحادهایی مستحکم به پا کنند و یا این که به عضویت در بلوک‌های ساخته‌ی ابرقدرت‌ها درآیند. به طور مثال، کشورهای اتحادیه اروپا از یک سوی در پی ساختن ارتش متحد اروپا هستند و از سوی دیگر، به طور انفرادی رویای پیوستن به اتحادهای قویتری را دارند. آلمان در حال بررسی این است که آیا به بلوک قدرتمند آمریکا-بریتانیا-استرالیا-ژاپن بپیوندد یا خیر. این بلوک قرار است در پی آن باشد که جاه طلبی‌های چین را در همان منطقه آسیای جنوب شرقی خفه کند تا این کشور هوس توسعه‌ی فرامنطقه‌ای و جهانی آن را نداشته باشد. هند هنوز سرگردان است که به اتحاد چین و روسیه بپیوندد و یا به اتحاد آمریکا.
• کشورهای «به نسبت قدرتمند» دیگر جهان درصددند تا با تکمیل گری ضعف‌های همدیگر، از مجموعه‌ی خویش، یک بلوک توانمند متحد بیرون بکشند. به طور مثال، پاکستان و ترکیه - به همراه آذربایجان- در پی ایجاد یک مثلث نظامی در اطراف ایران می‌باشند. این‌ها نیز یا باید به اتحادهای ابرقدرت‌های جهانی بپیوندند و یا این که خود اتحادهایی مستقل اما توانمند و قابل گسترش را تشکیل دهند. اسرائیل در تدارک پیمان ابراهیم و جمع کردن کشورهای تحت نفوذ خود در خاورمیانه است. کشورهای اندونزی و مالزی نیز در حال حاضر به دنبال محاسبه این هستند که وارد چه نوع اتحادی برای تقویت خویش شوند: اتحادهای جهانی یا منطقه‌ای.
در حالی که مراکز اصلی قدرت در جهان در قالب پانزده موردی که در بالا آمده بود و از طریق روش هایی مانند روش‌های سه گانه‌ی فوق در صددند که خود را برای یک ایفای نقش فعال و موثر در جهان رو به آشوب و انحطاط دهه‌های آتی آماده سازند، بد نیست که به سرنوشت کشورهایی که در این لیست نیستند هم نگاهی داشته باشیم. این ممالک البته در یک طیف وسیع طبقه بندی می‌شوند. از کشورهایی که دارای وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خوب هستند مانند دانمارک و نروژ و زلاند نو و امثال آن در نظر بگیریم تا به تعدادی کشورهای دارای وضعیت کمابیش متعارف مانند کشورهای اروپای شرقی یا کشورهای عرب بپردازیم و سپس، به انبوهی از ممالک فقیر و مسئله دار می‌رسیم. واقعیت این است که در کره‌ی زمین امروزی، کشورهای ضعیف و فقیر دیگر فرصت تقویت آن چنانی خویش را نخواهند داشت. به طور اصولی، تمام دعوای دولت‌های قوی نیز بر سر تقسیم منابع، سرزمین‌ها بازارها و نیروی انسانی ارزان این مملکت‌های ضعیف است.
در این میان کشورهایی مانند ایران و افغانستان و عراق و سومالی و جمهوری آفریقایی کنگو و یمن شانس زیادی جهت یافتن متحدان قویی که آنها را جدی محسوب کرده و بخواهند زیرپوشش حمایتی نظامی، اقتصادی و سیاسی خویش بگیرند ندارند. ممالک متعدد فقیر در نهایت چاره‌ای نخواهند داشت جز این که خود را به عنوان انبارهای منابع اولیه و مراکز تامین نیروی انسانی در اختیار یکی از این بلوک بندی‌های در حال شکل گیری قدرت قرار دهند و یا آن که، از همین دهه‌ی سوم و به ویژه، در طی دهه‌ی چهارم قرن بیست و یکم، در نزاع و کشمکش‌ها و رقابت میان این بلوک بندی‌های جدید زیر پای آنها له شده و تکه و پاره خواهند شد. تمامیت ارضی آنها، حاکمیت ملی آنها و نیز منابع و امکانات آنها دستمایه‌ی تاراج و یا معامله‌ی قدرت‌های بزرگ در حال نزاع و رقابت بی رحمانه میان آنها در آینده خواهد بود. بسیاری از کشورهای ضعیف ضمیمه‌ی قدرت‌های بزرگ شده و به عنوان دولت مستقل از نقشه‌ی جهان و چارت سازمان ملل حذف خواهند شد. بخش عمده‌ای از جمعیت جهان که در دهه‌های آتی می‌تواند به دلیل گرما، خشکسالی، بی آبی، بالا آمدن آب اقیانوس‌ها، کاهش تولید کشاورزی، قحطی، بیماری‌های واگیردار و همه گیری‌ها و نیز جنگ‌های محلی و منطقه‌ای جان خود را از دست خواهند داد، از همین کشورهای فقیر با جمعیتی کمابیش معمولی خواهند بود، نه به طور لزوم از کشورهای پرجمعیت اما قدرتمند و ثروتمند جهان.
در پایان لازم است اشاره کنیم که کشورمان ایران، با وجود تمام وسعت و منابع و جمعیت خود، در حال حاضر جزو کوچک ترین، کم اهمیت ترین و فقیرترین اقتصادهای جهان است. اگر در اولین جنگ و نبرد کوچک مرزی، به طور مثال در منطقه‌ی آذربایجان و در مقابل جبهه‌ی مشترک ترکیه و جمهوری آذربایجان، ضعف نظامی رژیم آخوندی نیز، مانند ضعف سیاسی و اقتصادی آن آشکار شود، بدترین سرنوشت‌ها در انتظار کل کشورمان خواهد بود. لشگریان پیمان ابراهیم با رهبری اسرائیل و پشتیبانی آمریکا در انتظار موقعیت مناسب هستند تا نشان دهند کمترین پایبندی به تعهدات بین المللی برای حمله و تجاوز نظامی ندارند.
آری! جهان منتظر این نمی‌شود که آیا ملت ایران چه زمانی می‌خواهد خودش را از شر یک رژیم تضعیف گر ایران رها سازد. قطار تغییرات جهانی برای تامین بقای بخشی از جمعیت کنونی در دهه‌های آینده به راه افتاده است و مردم ایران، مانند افغانستان و یمن و عراق و سوریه و لبنان و بسیاری از دولت-ملت‌های فقیر، نه فقط بیرون این قطارند، بلکه حتی کمترین شانسی برای سوار شدن در واگن متعلق به یک مجموعه‌ی قدرتمند دیگر را هم نخواهند داشت. چه کسی است که نتواند حدس بزند بدون یک حرکت مهم و سرنوشت ساز از جانب ما ایرانیان، چه آینده‌ای در انتظار ایران است. آیا سخت است دیدن فردای کشوری که، در حالی که جهان در پی قویتر شدن است، به ضعیف تر شدن ادامه می‌دهد؟ انتخاب با ماست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy