تقدیم به سوگواران بیدادگاه مرگ
این چه عهدی است که جز لعنتِ تو بر لب نیست؟
کس نداند که در آن قلبِ سیه فامت چیست
*
مرد و زن، پیر و جوان از تو شکایت دارند
حامیت جز سِپه و روس و خُتن، دیگر کیست؟
*
سُفرهها گَشته تهی، دستِ پدر نیز تنگ
در شگفتم که درین عصر چه سان باید زیست؟
*
عدل و انصافِ قضاوت، همه بر باد رفت
مامِ میهن همه شب، اشکِ مهتاب گریست
*
ظلمِ زاهد، فقرِ ملت چو ز حد بیرون شد
آنچه آید به زبان، سخن از پادشهی است
*
عامل مرگ ز تو میزِ صدارت دارد
قاضیِ پاک چرا بستهِ بند و قفسی است؟
*
باغ ایران ز جفایت چو بُنِ بی بَر شد
گلشنی نیست به جا، همه جا خار و خسی است
*
چشمِ تنگت نشود باز بدین آسانی
تا که در دیدهِ کاذب سرابِ دگری است
*
بانگِ مردم نَبَرد راه بدان پنهان گاه
چارهِ کار کنون، نهضتِ نافرمانی است
*
*