آسو - ایران تاب پرسشگریهای او را نداشته است. گویی از سرِ ما زیاد بوده است. در اشاره به ایران، صرفاً به نظام سیاسیِ ستمکار و ویرانگر ایران نظر ندارم، به نظام فرهنگی و ساختارهای ریزودرشت نهادهای آموزشی آن هم نظر دارم، ساختارها و نهادهایی که در همهی این سالها به شیوهای آشکار با اندیشیدن و نقد و تفکر انتقادی سر جدال و دشمنی داشته است. یعنی این فقط حکومت و حکومتگران نبودهاند که با آرامش دوستدار و شیوههای انتقادی اندیشههای او سر ستیز و دشمنی داشتهاند، ما هم در برخورد با او و در تحریف و سانسور اندیشههای او دستکمی از حکومتها و دولتمان نداشتهایم.
وقتی در برهوت بیکسی و بیفکری ما، دوستدار نامهای اعتراضآمیز و روشنگر به هابرماس، فیلسوف آلمانی، نوشت و موقعیت تاریخی و فرهنگی ما را رسوا کرد، سه تن از ایرانیانِ درسخوانده و تحصیلکرده و صاحبِ سِمت در دانشگاههای غرب، نامهای علیه دوستدار به هابرماس نوشتند و در هتک حرمت او سنگ تمام گذاشتند. به شیوهی آخوندی او را خلع لباس کردند و به تعصب و جزماندیشی، ایرانستیزی و اسلامستیزی و نژادپرستی متهم کردند و نوشتند: «تنها هدف ما در نگاشتن این نامه این بود که شهادت دهیم آرامش دوستدار نه از سوی ایرانیان بلکه تنها از سوی خویش سخن میگوید و آنچه میگوید، تنها نمایانگر ابتذال تخیلات شخص اوست.»
راستی دوستدار در کجای جهان و چه وقتی ادعا کرده بود که نمایندهی ایرانیان است که نیازی به تکذیب داشته باشد؟ گاه «دروغ» به تمام معنی کلمه به ابتذال کشیده میشود.
چاپ و نشر کتابهای دوستدار در خارج از ایران به نوعی حادثه میمانست، حادثهای که بنیادهای مأنوس ذهن وادادهی ما را به چالش میکشید.
کتاب درخششهای تیرهی او تنها افشاگر موقف ناپرسایی و بیفکری جریانهای بهظاهر روشنفکر و سیاسی و غیرسیاسی نبود، آبی بود که در خوابگه همهی ما ریخته شد. نخستین بار در سایهی نقدنویسی و پرسشانگیزیهای او بود که خویشاوندی کهنسال همهی ما، از چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی، اینکاره و آنکاره رو شد؛ رو شد تا نشان دهد در بساط روشنفکری ایران چیزی اساسی به نام تفکر و اندیشیدن مدرن وجود ندارد. ما در برهوت نقد و تفکر، ادای اندیشیدن درمیآوردهایم.
کتاب مهم او، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، بنیانهای تاریخی و فرهنگی ما را لرزاند و کار نقد و پرسشگری را نخستین بار به سرچشمههای تاریخ و فرهنگ و فرهنگ دینی ما برکشاند. در این پرسشگریها و تحلیلهای اساسی، گاه لغزشهای اساسی هم روی میداد. من خود با او بر سر پارهای از دیدگاههایش دربارهی عرفان ایرانی و میراث شعر فارسی اختلافنظر داشتهام؛ یعنی این مسئله را بهگونهای دیگر میدیدم اما هرگز در اعتبار شیوههای پرسشگری او در نقد این میراث توانمند فرهنگ ما شک نکردم.
هنوز پرسشهای او، پرسشهای اساسی ماست که بیپاسخ ماندهاند. زبان بُرّا و بیپروای او نخستین بار سنت مجامله و مهابا را در هم شکسته؛ سنت مجاملهای که ما را از پرداختن به اساسیترین مسائل باز میداشت و باز میدارد. تعارف و زبانبازی و چاپلوسیهای زبانی در کار او محلی نداشت. او نخستین بار بهصراحت نشان داد که هیچ متنی، حتی متن بزرگتر دین، و فرهنگ دینی ما هم، مقدس و غیرقابلنقد نیست. همهچیز در چنبرهی نقد او روشنی میگرفت و از تاریکی به وضوح میآمد. در ذهن او چیزی وجود نداشت که بتواند از تیررس نقد بگریزد و این در میان ما ایرانیها بهتماممعنی نایاب بود. آخرین کتابش، زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبه فرهنگ، نمونهی درخشانی از نقد را در عمل به ما نشان داد. تهیدستی ما در کتاب او بهطرز دردناکی آشکار شد. نقد او را در این کتاب بر کارهای اخیر دکتر شایگان بخوانید تا ببینید چه میگویم. چه بودهایم و چگونه زیستهایم؛ در عرصهی فرهنگ جهانی با همهی ادعاهایمان.
هنوز نوشتههای آرامش دوستدار بهمعنی واقعی کلمه، نقد نشدهاند. دو نقدی که در ایران و خارج از ایران بر بنیادهای اصلی تز او نوشته شدهاند، هنوز خام و نافرجاماند و چیزی جدی دربارهی کار اصلی او نگفتهاند. اینها را نقدهای جدلی مینامم. در نقد جدلی، کار درخشان دوستدار و اهمیت این کارِ درخشان از چشم خواننده دور میماند یا عمداً پنهان نگه داشته میشود.
کارهای او نیاز به نقدهای جدیتر، غیرجدلیتر و منصفانه دارد و این ظاهراً از عهدهی نسل ما خارج بوده است. دوستدار با نقدهایش و نوشتههایش ما را رها نمیکند. او با کتابهایش همیشه مزاحم ماست. زندهی واقعی است و ایران همچنان به این مزاحم نقّاد و نوشتههایش نیاز دارد.