Monday, Dec 6, 2021

صفحه نخست » سرکوب فرهنگی و مدنی در حکومت ایدئولوژیک*، حسن حسام

Hassan_Hessam_2.jpgدر سالگشت قتل کانونیان، محمدمختاری، محمد جعفر پوینده، غفار حسینی و سایر عزیزان قتل‌های زنجیره‌ای

سرکوبِ سیاسی، جزیی از نظام ارزشی حکومت‌های استبدادی بطور عام است. آن‌ها، ضرورت سرکوب را در مقابل سرپیچیِ سیاسی همه‌ی دگر اندیشان «راه حل» اجتناب ناپذیر می‌دانند و از سرکوب به مثابۀ بخشی از ابزار نظام برای بقا و تداوم حاکمیت، دفاع و از منظر نظری آن را توجیه می‌کنند. مستبدان همه‌ی تاریخ، تمام همّ¬شان این است که برای تامین امنیت و حفظ نظام و غیرسیاسی کردن جامعه به قول صادق هدایت، زندگی «خر در چمن» را سازماندهی کنند
در این حکومت‌ها، همه‌ی ترفندها به کار می‌رود تا مردم دلمشغول ِ زندگی عادی و روزانه شوند و به فکر مسایل کلان و اوضاع سیاسی نباشند و رایج کرده‌اند که: زبان سرخ، سرِسبز می‌دهد برباد! از این رو تا زمانی که «رعیت» یا «ملت» سرگرم مسایل روز مره و خصوصی¬شان هستند، کاری به کار کسی ندارند؛ تیغ آخته¬‌ی حکومت مستبدِ متعارف زمانی به جولان در می‌آید و سَری را می¬پَراند که از سر ِ اعتراض بالا آمده باشد!
و از این زاویه حکومت استبدادی متعارف با حکومت استبدادی ایدئولوژیک، تفاوت‌های آشکاری دارد هرچند در سرکوبِ خشنِ مخالفان ـ هنگامی که در برابر حکومت به ایسندـ تفاوتی با حکومت‌های ایدئولوژیک به لحاظ شدت سرکو ب و خشونت ندارند!

حکومت رضاخان میرپنج و پسرش را در نظر بگیریم: آن‌ها به اتکای سرسپردگی کامل به امپریالست‌ها هرچند در غارت گری وشریکِ مالِ همه بودن، به عنوان نمونه؛ آنکه برای سرکوب مخالفان سیاسی خود با شقاوت تمام زندان و شکنجه گاه و جوخه آتش و چوبه‌ی دار آماده داشتند و در این را ه به صغیر و کبیر هم رحم نمی‌کردند؛ کاری به زندگی خصوصی افراد نداشتند و معتقدات دینی یا غیردینی و زندگی ِعرفی آنان را تحمل می‌کردند هرچند رضاخان میر پنج در اقدامی غیر معمول با برداشتن اجباری چادر از سر زنان، حق «آزادی پوشش» را پایمال کرد با توجیه انطباق با غرب! اما در مجموع همه تلاششان این بود که «جزیره آرامش» شاهانه، متلاطم نشود و اساس سلطنت از تعرض مخالفان مصون بماند و مقاومت سیاسی در برابر حکومت صورت نگیرد.
آن‌ها در پی تثبیت نظام ارزشی ویژه¬ای نبودند و مساله‌شان این بود که خود را با اهداف جهانی اربابانشان هماهنگ کنند. تداوم اقتدار و سرمایه اندوزی جهت اصلی‌شان بود و تلاش می‌کردند همگان را در این مسیرتسلیم اراده تالانگرانه‌ی خود کنند. اساس سیاست‌شان این بود که ارابه سرنوشت، تنها به فرمان قدر قدرت «اعلیضرت شاهنشاه و بزرگ ارتشتاران» و ایادی آن، به پیش رود. هم از این رو می‌کوشیدند تا زندگی عرفی مبتذل را سازماندهی کنند و فرهنگ و هنر را به کژراهه بکشانند و با همه توان و با استفاده از همه ترفندها و ابزارها، سانسور و خود سانسوری را به ویژه درهنر و فرهنگ ِپویا، نهادی کنند.
حاکمانِ مستبد مبتنی بر ایدئولوژی اما، فراتر از این، دارای ویژگی ِ «خاص» خود هستند. آن‌ها برای سازماندهی اقتدارخود و به انقیادکشانیدن شهروندان، از سیاست، در مفهوم عام آن آغازنمی¬کنند، بلکه مشخصاً از مداخله در یکی از شاخه‌های معنوی آن یعنی فرهنگ حرکت می‌کنند.
حکومت توتالیترِ ایدئولوژیک، نه تنها به مثابه سلطانی مقتدر، بلکه علاوه بر آن خصیصه، نظامی ست «ارزشی»! و بیش از سیاست به فرهنگ نظر دارد. حکومت ِ ایدئولوژیک، سیاست را چنان سازمان می¬دهد که به تمامی در خدمت بازتولید فرهنگ ویژۀ «خود»‌ی باشد و بر این اساس قادر نیست به مثابه یک دولت سرمایه داری «متعارف» حکومت کند.
وقتی خمینی می¬گوید: «برای نان و خربزه انقلاب نکرده¬ایم، برای اسلام عزیز انقلاب کرده-ایم»، کلامش در عین ریاکاری، حقیقتی را درخود نهان دارد. او بیش از هر چیز، درسودای عالمگیر کردن نظام ارزشی «اسلام عزیز» است. آن هم اسلام شیعه اثناعشری وصدالبته درچهارچوب نگاه و تفسیرحکومت ِحاکم به زعامت ولی مطلقه فقیه. فقیهی که آشکارا خود را نماینده تام الاختیار خدا بر روی زمین و صاحب بی چون و چرای هستی و نیستی «عوام الناس» می‌داند!
حکومت توتالیتر ایدئولوژیک، البته که تنها به دفاع از نظام ارزشی خود بسنده نمی¬کند، بلکه در عین حال از آن سکویی می‌سازد برای چپاول و غارت و تالانگری! این حکومت به اقتضای باور‌های ایدئولوژیک‌اش نه می‌خواهد و نه می‌تواند با دگراندیشان و ساختارهای فرهنگی¬شان سر ِ سازگاری داشته باشد. به قول زنده یاد محمد مختاری «تحمل و مدارا» در دستگاه فکری آنان جایی ندارد! و هر تفسیری غیراز تفسیرِ خود از انسان و مناسبات میان انسان¬ها را نه تنها نمی‌پذیرد، که وجودآن را درتضاد با موجودیت و هویت‌اش می‌داند. از این رو، استقرارِ نظام ارزشیِ چنین حاکمیتی مشروط است به تلاشی و نابودی تام وتمام جامعۀ مدنی حاضر با تمام سامانه‌ی ارزشی ِ رنگارنگ آن.
ازآنجا که جامعه‌ی مدنی و زندگی عرفی در مقابل استبداد یکسویه و ایدئولوژیک مقاومت می¬کند، سرکوب مستمرِ فرهنگی، نیاز روزمره‌ی آن است و سیاست و سرکوب تمام عیار و بی حد و مرز، عمدتا، درخدمت مهارِ جامعه مدنی و نهادی کردن سانسور و خودسانسوری درهمه‌ی حوزه‌های فرهنگی، نظری، هنری و حتی عرفی در همه زمینه‌های زندگی ست.
این حکومت نامتعارف سرمایه داری به اقتضای باورهای ایدئولوژیک خود، به همه زوایای شهر و روستا، خیابان و کوچه و خانه و جزئیات زندگی مردمان حتی درختخواب آنان سرک می¬کشد! در این دستگاه فکری، مرزی ممنوعه وجود ندارد. این نظام برای پیش برد اهدا فش، خود را مقید و محدود به هیچ اخلاق و ملاحظه¬ای نمی¬کند. زیرا به وکالت از خدا، خودش را محِق و موظف می‌داند تا همه کس و همه جا را بازرسی و در همه اشکال و امکاناتِ ممکن، در اعماق فکر و اندیشه مردمان فرورود و باورهایشان را تفنیش کند! این ویژگی ِهمه حکومت‌های ایدئولوژیک به ویژه حکومت ِ دین سالار است
جهان؛ جهنم قرون وسطی و حاکمیت کلیسا و پاپ وکشیشان راکه با وجود حضورسلاطین، حاکم بودونبود مردم بودند، تجربه کرده است. هنوز زخم کاری احکام کلیسا برتارک تاریخ موجود است. سوزاندن زنده زنده دگراندیشان و تفتیش عقاید بی حدومرز همگان به حکم دادگاه «الهی» ِکلیسا، صفحات تاریخ بشر را سیاه و خونین کرده است.
حکومت توتالیترِ دین سالار، در عصرفراگیری جهانیِ نظام سرمایه داری درجهان، درعین حال حکومتی ست طبقاتی و پاسدار سرمایه و تالانگری آن. این حکومت با باور به «مالکیت مقدس»، در برابر خود مانعی نمی‌بیند که شریک در غارت ارزش اضافی حاصل کارِ کارگران و مزد بگیران باشد.
یکی ازویژگی‌های حکومت‌های سرمایه داری ِدین سالار از نوع حکومت اسلامی، این است که هم از توبره می‌خورند و هم از آخُر! در مثل؛ حکومت اسلامی ایران می‌کوشد هم خود را با صندوق بین المللی پول و سایر نهاد‌های جهانی سرمایه داری هماهنگ کرده، و هم در مسیر گسترش اسلام سیاسی، در کارکرد متعارف آن، اختلال ایجاد کند. هم وابسته به سرمایه داری جهانی ست و هم عامل تنش در همان مناسبات. با اینکه تا خرخره در باتلاق بحران همه جانبه داخلی و خارجی فرو می‌رود، برای تحکیم نفوذ و اقتدارش در منطقه و گسترش اسلام سیاسی، خود را به آب و آتش می‌زند و از سوی دیگر همین امر موجودیش را بی چشم انداز می‌کند!
این یکه¬تازِ دین سالار، با تکیه براحکام و باورهای ارتجاعی خود، نه تنها تابِ همسازی با نظام¬های ارزشی دیگررا ندارد، بلکه هیچ نوع دگراندیشی را برنمی¬تابد! از این رو در داخل و خارج تنها و منزوی ست و به روشنی می¬داند که ایجاد هرحفرۀکوچک در نظام، می¬تواند همچون حبابی آن را منفجر کند. پس، چاره بقای خودرا در قلع و قمع بی وقفه مخالفان، به ویژه دگر اندیشان در داخل می‌داند و شاخ و شانه کشیدن تو خالی درخارج.
حکومت‌های توتالیترِ ایدئولوژیک، چپ و راست ندارند. ژدانف و بریای عصر استالینیسم همانطور عمل می‌کنند که سعید امامی‌ها و رئیسی‌ها. هدفشان تنها اعمال سانسور فرهنگی نیست می‌کوشند خودسانسوری را نهادی کنند تا درپرتو آن هیچ «ارزشی» نتواند در مقابل نظام ارزشی ِمسلط عرض اندام کند. ساطور دو دم‌شان پیدا و نا پیدا، بالای سرهرنفس کشی در جولان است!
اگر تفسیر رسمی و دولتی ِحکومت را نپذیری، جلاد به مکزیک اعزام می‌شود تا باساتورسرت را ـ که تا دیروز یکی از سکانداران اصلی انقلاب بودی ـ شقه کند! چنانکه با تروتسکی، استالین چنین کرد! حکومت «الله» هم، هزار بار سیاه تر و شقی تراز سایر دیکتاتور‌ها با دگر اندیشان‌اش بدتر از این‌ها کرده و می‌کند: علاوه بر زندان و شکنجه و برپا کردن چوبه دار و یا جوخه اعدام که اقدامات روتین اوست؛ با کابل خفه می‌کند، با دشنه سلاخی می‌کند، آمپول هوا می‌زند، در دریاچه غرق می‌کند، «تصادفاً» مخالف را زیر ماشین می‌گیرد و می‌کشد، بر چهره زن‌ها اسید می‌پاشد، زیر شکنجه می‌کشد و علت مرگ را ایست قلبی اعلام می‌کند، «مرگ آرام» را در زندان‌ها سازمان می‌دهد.... چنانکه با محمد مختاری‌ها، محمد جعفر پوینده‌ها، فروهر‌ها، ژاله کاظمی‌ها و محمد زمانی‌ها و... چنین کردند!!!
تا کید می‌کنم این رژیم از آنجا درنده تر از سایر حکومت‌های ایئولوژیک است، که خود را یکسره نماینده خدا برروی زمین می‌داند! دراین حکومت نه تنها دین و باورهای دینی و مسلکی، امرِخصوصی ِیک شهروند نیست؛ که ساساً دراین دستگاه فکری ِالهی، «شهروند» معنا و مفهومی ندارد! زیرا قرار است فقیه مطلقه درزمان غیبت امام دوازدهم همچون چوپانی، رمه انسانی ـ عوام الناس ـ را هدایت نماید پس حق دارد بجای او فکر کند و تصمیم بگیرد!.
اگر چنین است که هست، و مادام که چنین می¬ماند، دیگر دراصول و ذات مسئله، بین اسلام آمریکایی با اسلام ناب محمدی یا اسلام به اصطلاح «مترقی و دمکراتیک» با اسلام ارتجاعی و غیر دمکراتیک فرقی وجود نخواهد داشت و تعبیر‌ها و تفسیر‌ها و توجیهات گرایش‌های مختلف در درون این سیتم فکری یعنی «اسلام عزیز» کارکردی کم وبیش چنین دارند.
همین که اسلام همچون یک سیستم تمامیت¬گرا و جهان¬شمول، پسوند دولت می‌آید، فرقی نمی‌کند که نامش جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقۀ فقیه باشدیا جمهوری اسلامی دمکراتیک! ریشۀ همه این‌ها از یک آبشخور است و شکل ¬و ظاهر این نام گذاری‌ها، در گوهر قضیه تغییری ایجاد نمی‌کند. هر چه هست نه تنها ساختار نظام حتی درشکل هم، «جمهوری» نیست بلکه حکومتی مبتنی بر احکام ارتجاعی دین با هرتعریف با هر توجیهی که می‌خواهد داشته باشد.
امروزه در درون و بیرون از رژیم جمهوری اسلامی موجود، گرایشاتی فعالند ـ مسلمان یا بعضاً دگر اندیش ـ که به نحوۀ ادارۀ حکومت با اصل «ولایت مطلقه فقیه» مشکل دارند نه با اصل حکومت دین سالار! این گرایشات به عنوان آلترناتیو حکومت جنایتکار فعلی، جمهوری اسلامی «دموکراتیک» دیگری را تبلیغ می¬کنندکه در تحلیل نهایی مبانی پایه‌ای‌اش تفاوتی کیفی با آن چه که موجود است، ندارد.
روشن نیست چگونه می¬توان دمکرات بود و گرایشات مختلف طرفداران ادغام دین و دولت را به ـ هر شکل و رنگی که باشندـ، ترقی¬خواه دانست؟! آنان در بهترین حالت می¬کوشند تا نوع دیگری از ارتجاع و تاریک¬اندیشی را لای زرورقِ دمکراتیک پیچیده و به مردم حُقنه کنند!
ناگفته نگذارم که من از بحث خود نتیجه نمی¬گیرم که خودِ اصل جدایی دین از دولت، به طور مجرد مساوی است با دمکراسی! نه چنین نیست. چنانکه جلوی چشمانمان روزانه عملکرد دولت مداران ترکیه و سایرجمهوری‌های لائیک را می‌بینیم که نه تنها استثمار جهنمی را بر نیروی کار و زحمت نهادی کرده‌اند، که استبداد سیاسی فراگیری را سازمان داده‌اند و دست کمی از حکومت‌های دین سالار ندارند. می‌خواهم تاکید کنم که با جدایی دین از دولت، «دموکراسی
» متولد نمی‌شود هرچند تا حدی زندگی عرفی و حقوق شهروندی و سطح محدوی از آزادی‌ها ـ آزادی‌های بورژوایی ـ را برای شهروندان ممکن می‌سازد.
لازم است تاکید کنم که تعمیق آزادی‌های بی قید و شرط، به ویژه مناسبات دموکراتیک و اساساً دموکراسی واقعی ـ دموکراسی مشارکتی ـ تنها با عبور ازنظام سرمایه داری و گذار به نظام سوسیالیستی بستر تحقق دارد در این زمینه، سخن بسیار است اما در محدوده این گفتارمجال آن باز کردن آن نیست.
آیارتاید عقیدتی حاکم از هشتاد و پنج میلیون جمعیت کشور با عادات¬وآداب، سُنن و باورها، مذاهب، فرهنگ، ملیت‌ها و زبان¬های مختلف می¬خواهد همه با هم از تمامی هویت خود تهی شوند و پاک و مادرزاد، مبانی ارزشی عصر شبانی ِاو را در قرن بیست و یکم بپذیریند و اجرا کنند!!
طبیعی است که پذیرش چنین حکمی از جانب اکثریت عظیم مردمان از محالات است و حاکمان آب در هاون می‌کوبند!
آن‌ها برای ممکن کردن این امر محال، می¬کوشند در آداب همبستری، زایمان، بچه¬داری، پوشش، کار، شغل، تفریح، راه و رسم زندگی، حتی راه و رسم مراسم تدفین و عزاداری و خلاصه در همۀ شئونات زندگیِ تک تک شهروندان مداخله کرده و اِصراردارند به زورِ سرنیزه هم که شده مردمان را به پذیرش آن ناچار کنند.
اما در تمام این چهل سال خونبار، شهروندان ـ از هر نحله ـ با مقاومت مدنی ِ پر هزینه‌شان حکومت الله را در همه جا و در تمام عرصه‌ها آشکارا شکست داده‌اند!
رژیم ایدئولوژیک برای درهم شکستن مقاومت شگرف شهر وندان، تمام ماشین تفتیشی، نظامی و تبلیغی عظیم خود را به کارگرفته وحتی از به جاسوسی گماردن کودکان علیه اولیایشان هم نگذشته است!! فراموش نکنیم که خمینی اسیر کُش ازکودکان می¬خواست رفتار والدین خود را کنترل و به حزب¬الله گزارش کنند اما با «نه» با شکوه همگان، تیرِ انسان ستیزان به سنگ خورده است!
احکام حاکمان دین پناه، تنها به دگراندیشانِ غیر مسلمان محدود نمی¬شود! آنان از نحله‌های مختلف مسلمانان هم می‌خواهند تنها و تنها تفسیری یگانه و رسمی ِحکومت مستقراسلامی و حواشی آن را بپذیرند اما با تو دهنی آنان روبرو شده‌اند
آپارتاید عقیدتی حاکم چنانکه در بالا آمد تلاش همه جانبه‌اش در طی این چهل سال حتی با به خاک و خون کشیدن مردمان نه تنها قادر نشده مقاومت مدنی، فرهنگی، هنری، اندیشگی و طبقاتی آنان را در هم بشکند، که آشکارا از بازتولید نظام ارزشیِ خود هم، عاجز مانده است!
نتیجه این شکست مفتضخانه، رشد دائماً فزاینده بیزاری عمومی و رودررویی ِآشکارِ اکثریت عظیم، با تمامیت نظام است.
امروزه به روشنی می¬بینیم که رژیم جمهوری اسلامی ایران قادر نیست در برابر جبهۀ عظیمی که با سیاست خود در مقابل خود گشوده، بجنگد. برای نمونه، به پدیدۀ جوانان و زنان نگاهی بیندازیم: اکثریت میلیونیِ جوانی که از بدو تولد، زیر پوشش آموزش اجباری رژیم ملایان بزرگ شده¬اند، دشمن اصلی رژیم و نظام ارزشی آن هستند. داروغه¬های رژیم اسلامی هر روز در چهار¬گوشۀ ایران، زنان را دسته دسته به جرم بدحجابی تعزیر می¬کنند، شلاق می‌زنندد، زندانی می‌کنند و به صورت‌شان اسید می‌پاشند اما؛ زنان با مقاومتی جانانه هر روز جسورانه¬تر از پیش، بر خواست مدنی ِآزادی پوشش و سایر آزادی‌های شهروندی خود پای می‌فشرند!
فقها که خود را مفتضح و شکست خورده می¬بینند، از سر استیصال، این مقاومت مدنی جانانه را ناشی از توطئه دشمن و تهاجم فرهنگی غرب به عنوان «شرّ اکبر» می‌دانند.
علی خامنه¬ای همچون سلف مرده¬اش، پیوسته از تهاجم فرهنگی سخن می¬راند. این جمله¬ایست که بیش از چهل سال، نه تنها او، بلکه تمام دولت مداران اسلامی آن را غرغره می¬کنند. اما همه از خرد و کلان در ایران و درسطح جهان می‌دانندکه این اسلام سیاسی ست که در برابر مقاومت مردم شکست خورده است.
رژیم ایدئولوژیکی که به کمک و همراهی امپریالیست‌ها ـ از ترس نیروهای بالنده چپ به ویژه
درجریان جنگ سرد ـ از فردای نشستن بر گرده یک انقلاب مردمیِ شکست خورده، نتوانسته با انقلاب فرهنگی‌اش، با به خون خون کشیدن دانشگاه‌ها، با دار و درفش و زندان و شکنجه، با سانسور تمام عیار در همه حوره‌های فرهنگ و تفکر، کتب درسی، ادبیات و هنر و فلسفه... در پیش برد اهداف ارتجاعی عهد چوپانی‌اش ناکام مانده است.
حکومتی که این چهل و اندی سال جز خانه¬خرابی، فلاکت اقتصادی، کشتار و جنگ، گرانی، بیکاریُ غارتگری، سانسور و سرکوب برای مردم ما ارمغانی نداشته، با عملکرد ضد مردمی خود موجب گردیده تا مردم، لگدمال شده و به جان آمده که ـ زمانی به امید حکومت «عدل علی» به این نمایندگان خدا امید بسته بودند، بیش از یک دهه است که ارزش¬های فرهنگی ِ ارتجاعی و زورکی فقها و سایر حکومت مداران را به صورتشان تُف می‌کنند. و «قِداست»‌شان را به سُخره می‌گیرند! بیزاری از تمامیت رژیم جمهوری اسلامی روز به روز گسترده تر می‌شود و حکومت «اسلام پناه» را به سراشیبی سقوط می‌کشاند.
هیچ¬گاه در تاریخ پرتب و تاب آزادی خواهی و برابری طلبی جنبش صد و پنجاه ساله ایران، گرایش به یک حکومت لائیک، برابری طلبانه و دموکراتیک بر بستر عبور از جهنم سرمایه داری مانند امروز قوی نبوده و تحقق آن به یک نیاز همگانی تبدیل نشده است.
حاکمان شکست خورده، شاهد این حقیقت هستند اما به دلیل زندانی بودن در چهارچوب ارزش‌های پوسیدۀ عصر چوپانی، مهمتر از آن به دلیل منافع سرشاری که از غارت عمومی، حتی از سفره خالی نیروی کار و زحمت نصیب‌شان شده و فربه‌شان کرده است، نه می¬خواهند و نه ظرفیت آن را دارند تا خود را با شرایط و الزامات امروزه منطیق کنند. آنها چنان در بحران همه جانبه و فلج و بن بست اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گیر کرده‌اند که فرصت کوچکترین رفرم را هم از دست داده‌اند و با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌دارند. چراکه از ترسِ یک انقلاب تعین کننده به وحشت مرگ افتاده و پشت «فتنه غرب» پنهان شده‌اند.
این «فتنه» اماچیزی نیست جز تحول عمیقی که در اعماق جامعه صورت گرفته و بیزاری اکثریت عظیم از حکومت اسلامی، خود را با اعتصابات شکوهمند کارگران، معلمان، بارنشسته گان، زنان، ملت‌های ساکن ایران و به ویژه جوانان ـ جوانان بی آینده ـ در شورش¬ها و خیزش‌های پی در پی، در میادین¬ ورزشی، درتحریم انتخابات و در مقاومت عریان مدنی، نشان می¬دهد.
با وجود همۀ این¬ نشانه¬ها، حکومت مداران اسلامی کور و کرند و نمی¬خواهند بپذیرند شرایط عوض شده و کارشان تمام است!!!
برای این که این مدعا ثابت شود، کافی است دو دوره، دو دهه را با هم مقایسه کنیم و تحول کیفی شرایط کنونی را دریابیم:
دهه خونین شصت را به یاد آوریم که همین «حضرات آیات عِظام» و قصابانشان برای تثبیت حاکمیت خود با تکیه بر توهم گسترده توده‌ها، جوانان مردم را دسته دسته حتی در خیابان¬ها به جوخۀ مرگ می¬سپردند، سراسر کشور را به خاک و خون کشیدند، به ویژه سال شصت و هفت به فرمانِ روح¬الله خمینی اسیرِ کُش، هزاران اسیر در بند و محاکه شده و محکوم به زندان را از بند‌ها بیرون کشیدند و با شقاوت تمام قتل عام کردند.
در مقابله با این دهه کشتار عظیم، به دلیل توهم طیف وسیعی از توده‌ها اتفاق بزرگی رخ نداد. تنها جز واکنش تنی چنداز اشخاص درون نظام و زمزمه خاموش مردم ِ مظلوم و خانواده‌های داغداردر اعتراض به این بیدادِ فراگیر، صدایی جدی از جایی برنخاست!
در بیست سال پیش هم همینطوربود. منظور «قتل‌های موسوم به «زنجیره ای» ست. رژیم با تدارک سازمانیافته دولتی، دست به قتل فجیعِ چندین تن از عزیزان ما از جمله مختاری و پوینده و فروهرها و... ـ به قول ناصرزرافشان شصت و شش نفرـ توسط آدمکشانش زد. این جنایات هر چند ارکان رژیم را به لرزه در آورد و حکومت ناچار شد سعید امامی ـ یکی از مجریان این قتل‌ها ـ را به زوردر زندان واجبی خورش کند، اما با میدان داری و نمایشات مردم فریبانه اصلاح طلبان ِ متکی به توهم بخشی از توده‌ها ـ اساسا طبقه متوسط ـ و فرمان «فتیله‌ها را پایین بکشیدِ»‌ها شمی رفسنجانی، توانست تب و تاب خشم مردم را فرو بنشانند و آن را مهار کند.
ازجنبش هشتاد و هشت بدین سو اما فضا عوض شده است، به ویژه از دی ماه نود و شش ـ که با فروریختن توهم اکثریت مردم و رویگردانی اکثریت عظیم از تمامیت حکومت اسلامی و سرمایه داری نئولیبرال ـ ورق کاملاً برگشته و شعار سرتاسریِ «اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا» شرایط تازه‌ای بوجود آورده است که حاکمیت جزفرو ریزی نظام، نمای دیگری درچشم اندازخود نمی‌بیند!
امروزه کارگزاران ِرژیم جمهوری اسلامی ـ از بیت رهبری تا سپاه و بسیج و ارتش و لباس شخصی‌ها ـ به دفاع از موجودیت حکومت اسلامی و حفظ منافع سرشار خود در مقابله با تعرض مردم، جنبش‌های سراسری وخیزش‌ها و شورش‌های متفاوت وگسترده، اعتصابات بی نظیر، کارگران، معلمان، بازنشستگان، پرستاران، دانشجویان، ملل ساکن ایران و... سرکوب و کشتار می‌کنند. حکومتیان کشتار می‌کنند نه با اقتدار برای تثبیت حاکمیت خود ـ همچون دهه شصت ـ، بلکه برای دفاع از اصل ِموجودیت‌شان با مردم می‌جنگند تا نه مقاومت، که تعرض‌شان را مهارکنند. تا کید می‌کنم این دهه، حکومت الله از ازسر ِ «قدرت» نیست که کشتار می‌کند، از سرِ «وحشتِ مرگ» است و سقوط، از موضع ترس است و تلاش مذبوهانه برای بقای نظام
پای این رژیم توتالیترِ ایدئولوژیک دیگر به گِل نشسته و به قولی، فقها دارند با این اقدامات خشن و خونین، همچون اژدها دم خودشان را می¬خورند! و این نشان می¬دهد که آفتاب عمر این دیو آدمی خوار، بر سر بام است!
با درد بسیار باید تاکید کرد این نخستین بار نیست که دین سالاران می¬آیند و می¬سوزانند و می-دَرند و می¬کُشند و ویران می¬کنند و گورشان را گم می¬کنند!!
هشت قرن پیش به فتوای این دایناسورها ـ علمای حلب ـ شهاب الدین سهروردی را به جرم واهیِ الحاد خفه کردند!
پیش از قتلِ شیخ اشراق تا به امروز، در تمام این سالیان دراز، شریعتمدارانِ اسلام پناه با همدستی شاهان مستبد و جنایتکار، به ویژه ازدوره صفویان تا پهلوی‌ها هرجاکه دست‌شان رسید و امکان پیداکردند، تا توانستند اندیشه¬ورزان و فرهنگ¬سازان را به بند کشیدند، مثله کردند، پوست کندند، به دار آویختند، سنگسار کردند، آتش زدند، داغ کردند، چشم کندند، رگ زدند، دهان دوختند، ساعد بریدند، دق مرگ کردند، گردن زدند و به جوخه¬اعدام سپردند....
***
از آن جا که پایه‌های این گفتار، برای یادمان اولین سالگشت قتل‌های زنجیره‌ای و عزیزان کانون نویسندگان ایران؛ محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و... تدوین شده بوده، از این رو بر کشتار اهل قلم و اندیشه مکث می‌کنم. وگرنه درچهل ساله‌ی استقرار، حکومت اسلامی، همچون سلف‌شان، پهلوی‌ها ـ رضاخان و پسرش ـ درایران ِهشتاد و پنج ملیونی، خانواده‌ای نیست که مستقیماً خودشانیا اطرافیانِ‌شان داغدار نباشند.
استبداد مذهبی و سرمایه داری، هزاران هزار زن و مردِ آرمان خواهِ سربه دار را به جرم دگراندیشی، آزادی خواهی، برابری وسوسیالیسم به خاک و خون کشیده که هرکدامشان به تنهایی شرف تاریخ خون بار آزادی خواهی و برابری طلبی میهن در بند ما بوده وهستند.
در این جا اما چنانکه در بالا آمده، نه از بی شمار سروهای به خاک افتاده که نمونه وار از سلاله اهل قلم یاد می‌کنم. کسانی که به قول احمد شاملو: همدست مردم‌اند گسستن زنجیر را!
اندیشه ورزان و قلمزنانی چون:
نسیمیِ شاعر، فرخی یزدی، میرزا ابوالقاسم فراهانی، میرزا آقاخان کرمانی، طاهره قره-العین، جهانگیرشیرازی، میرزاده عشقی، احمدکسروی، کریم پور شیرازی، مرتضی کیوان، خسرو گلسرخی، کرامت دانشیان، سعید سلطانپور، رحمان هاتفی، عطاالله نوریان، سعیدی سیرجانی، جهانگیر تفضلی، ابوتراب باقرزاده، حسین اقدامی، احمد میرعلایی، غفار حسینی، مجید شریف واقفی،، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، محمد علی جاجی زاده، پیروز دوانی وبسیاری عزیزان دیگر.....
محمد عزیزم! مختاری جان! می¬بینی؟ در طول این¬همه قرن، اهریمنان درپاسداری ازتاریکی، روشنان را ازآسمان دانایی می¬چینند!! هی می¬کشند ما را، هی می¬کشند ما را، شگفتا اما که کم نمی¬شویم! زیرا همان گونه که «نرودا»‌ی ِ بزرگ می‌گوید: ما بسیاریم. و به قول سیاوش شاعر:
هردم ستاره‌ای به رمین می‌کشند و باز / این آسمان غمزده غرق ستاره هاست

حسن حسام
ــــــــــــــــــــــــــــ
* فشرده این گفتار در مراسم اولین سالگرد قتل‌های زنجیره‌ای که توسط کانون نویسندکان ایران «در تبعید» در پاریس تدارک شده بود، در جمع انبوه حاضران بیان شد و همان متن در شماره شصت ونه نشریه «آرش» به مدیریت پرویز قلیچ خاانی منتشر شده است. و اینک باحفظ اصل گفتار، زاویه بحث باز ترو باز نویسی شده و باز نشر می‌یابد. ح ح



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy