سایت نقطه ـ چهرهی جمهوری اسلامی ایران، امروز، چهرهی یک جادوگر بی آبرو و بی اعتبار است که همچنان میرقصد و با جادو و ظاهر ناهنجار و تهدید و ترس سعی دارد برای خود زمان بخرد تا حقیقت، دورتر از او، خرامان بچرخد و گشت بزند. -- «یا پس از جمهوری اسلامی، ما، یا به، که جمهوری اسلامی بماند!» جملهی غریبی است! اینطور نیست؟ آیا این جمله به گوشتان ناآشناست و غریب مینماید؟ !
در آغاز باید اشارهای به این نکته داشت که در درازای این نوشتار، از واژههای «استراتژی» و «تاکتیک» نام میبریم و از همتاها و برگردانهای فارسی آنها، «راهبرد» و «راهکار» چشم میپوشیم.
در این نوشتار، دو مسئله را دنبال میکنیم. نخست، اینکه عواقب استراتژیهای نارسا چه در داخل و چه در خارج ایران چه بوده است و تا به کجا ما را کشانده است. دیگر آنکه، آن «کیفیتی» مهم، که در فرآیند کار سیاسی و انتخاب استراتژی، از چشم سازمانهای سیاسی پنهان مانده است، چیست؟ بدیهی است که بجاست استراتژی «مبارزاتی» اپوزیسیون را بازشکافی نماییم. جهتگیریهای این استراتژیها را همراه با کاستیها و تواناییهای آنها بسنجیم، و ببینم آیا در جانمایهی این استراتژیها، توانمندی برای روان ساختن و زنده نگاه داشتن جریان مبارزه وجود دارد، داشته است؟ اما از سویی، از استراتژیهای جمهوری اسلامی ایران نیز نباید بی دقت گذشت! زیرا شکست مداوم استراتژیهای جمهوری اسلامی ایران نیز، ناشی از عدم درک همان کیفیتهای مهم هستند که در استراتژیهای اپوزیسیون نادیده گرفته شدهاند.
استراتژی و تاکتیک
واژه استراتژی که از کلمهی یونانی میآید، در سرچشمهی خود از یونان باستان، معنی «هنر جنگ/مبارزه»، و پیروزی در جنگ را نمایندگی میکرده است. سرداران موفق جنگ را، سردارانی دارای استراتژی میدانستهاند. آشکار است که در چنین چهارچوب معنایی، این واژه بسیار محدود و متناهی بوده و در اندازههای جغرافیایی و لشکرکشیهای آنزمان شناسایی میشده است. ولی، بیهوده نیست که بگوییم از قدیم تا به امروز، همیشه، سیاست درگیر با استراتژی بوده است.
واژهی تاکتیک یا «هنرسازماندهی» به آنچیزهایی اشاره و توجه دارد که استراتژی را تقویت میکنند و سازمانها و مدیران استراتژیها را بسوی و در جهت رسیدن به اهداف، بهروز و آماده نگاه میدارند. تاکتیکها ساز و کارهایی هستند مثل همایش، گردهمایی، اعتصاب و ائتلاف بین نیروها، که بتوانند استراتژی رسیدن به ویژن (منظر) سیاسی مورد نظر را مقدور نمایند.
استراتژی، در زمان و گسترهی کنشی بزرگتری از تاکتیک عمل میکند. پیامدها و ریسک شکست در استراتژی بسیار بالاتر از ریسک شکست در تاکتیکها هستند، زیرا تاکتیکها یک هدف ویژه را دنبال میکنند اما استراتژیها اهداف گوناگونی را در برنامه دارند.
استراتژی مجموعهای بزرگ از فعالیتهاست که «ما» را از دیگران متفاوت میسازد و برای همین باید توان حفظ جذابیت هدف خود را داشته باشد. تاکتیکها موجب شباهت و اشتراک ما با دیگران میشوند.
تاکتیکها برنامههای میانهکار و میاندوره هستند اما استراتژیها برای هدف نهایی کار میکنند.
تاکتیکها ازانعطاف بسیار بالایی برخوردارند و این انعطاف ضربهای به آنها نمیزند. در حالیکه استراتژیها کم انعطاف هستند و جای بازی زیادی ندارند.
تاکتیک امروزین، و استراتژی فردایی است.
همهی اینها در کنار هم، و درهم و برهم، تا آنجایی میروند که «دشمن» را شکست دهند.
امروزه واژهی استراتژی (هنر مبارزه)، میدان معنایی بسیار گسترده و فراخ یافته است و در دیگر لایههای مسائل و امور اجتماعی انسانها نیز مورد استفاده دارد. از استراتژی شرکتهای تجاری در رقابتهای مالی و تولیدی گرفته تا استراتژیهای گوناگون در برابر محیط زیست، مسائل بینالمللی و فرامرزی، رفاه ملی، آموزش و پرورش و جمعیت را، در دنیای ما با استراتژیهای طراحی و پیاده شده و میزان پیروزی این استراتژیها ارزیابی میکنند. اما، بدیهیست که همچنان در میدان سیاست، واژهی استراتژی، نمایندهی مفهوم قدیم خود یا همان «استراتژی جنگ» میباشد. با این تفاوت بزرگ، که در جهان مدرن، استراتژیهای سیاسی موفق، در پهنا و عمق بسیار گستردهتری حتی نسبت به گذشتهی نزدیک، عمل مینمایند و دیگر تنها در میدان جنگ آزموده نمیگردند. پیچیدگی استراتژیهای سیاسی، پیروزی درهمهی زمینههای روابط سیاسی بین و درون کشورها است.
با این وجود، ارکان یا اجزای کار استراتژیک سیاسی، همچنان با همان تعاریف قدیم در کنار هم چیده میشوند. «رقابت»، «رقیب»، بهرهجویی از شرایط رقیب، شناخت دقیق از رقیب، شناخت دقیق از توان خود، تاکتیکهای کوتاهمدت و بلندمدت، محاسبهی هزینه تاکتیکها، وسرانجام، ویژگی مانور و انعطاف، از ارکان اصلی یک استراتژی سیاسی هستند. از همین روست، که امروزه، «استراتژی سیاسی» کارآمد باید یک سری از پارهها را در خود جای داده باشد تا بتواند چون مجموعهای پر توان، کار نماید:
۱- نگاه مشترک به «مخالف»، «دشمن» و یا رقیب، شرط اول برای دستیابی به یک استراتژی است. این نگاه مشترک باید به یک «برداشت» مشترک از هویت «دشمن» بیانجامد؛ هویتی، که از و بر اساس ویژگیهای دشمن، مبنای کار استراتژیک ما میگردد. هرگونه بهم ریختگی و درهم ریختگی در شناخت ما از هویت دشمن، استراتژی ما را کمجان میگرداند.
۲- هرگونه استراتژی مبارزه، نخست نیازمند یک دستور کار پویا است. دستور کار بدین منظور، که گرفتن تصمیمها و دستکاری آنها در زمان و مکان لازم، باید ۱) بدون چالش و هزینهی زیاد باشد، ۲) ارزیابی کیفی و کمی آن مقدور و شفاف باشد و ۳) طبقهای که استراتژی متوجهی منافع آنان است، مدام، مد نظر دستور کار بماند. تصمیمگیریها نباید از پتانسیل پویایی استراتژی بکاهند بلکه باید تا آنجا رونده و زنده باشند که حتی نادیده گرفتن تصمیمها و قرارهای قبلی را ممکن ساخته و این قالبلیت را مدام در دسترس نگاه دارند.
۳ - دسترسی افراد به اطلاعات و دانستنیهای لازم، توان آنها را در کنترل تصمیمها بالا میبرد و موجب میشود جایگاه استراتژی، در باورمندی افراد به ارزشهای کلان کارسیاسی، فعال بماند. پنهان ساختن دانستنیها از افراد، بیشک اعتبار تصمیمها را پایین میآورد و در درازمدت، ساز و کار و سامان کار استراتژیک، از اعتماد هموندان بی نصیب میگردد. در چنین شرایطہی، هواداران استراتژیها نیز، بدلیل اینکه در جایگاه دورتری قرار دارند و با حساسیت شکنندهتری روند کار را دنبال و پیگیر میکنند، به آسانی به بیتفاوتی گرویده و از دست میروند.
۴- میزانها و معیارهای تصمیمگیریها باید توانایی دگرگون شدن و انعطاف را داشته باشند. همانگونه که گفته شد، تاکتیکها از انعطاف بالایی برخوردارند و میتوانند پس و پیش زمانی و دارونمایهای را هضم نمایند. اما استراتژیهای انعطاف کمی دارند، زیرا هیچ معیاری در پیش بردن استراتژی نمیتواند معیارها و ارزشهای بنیادین را نادیده بگیرد و رد نماید. اما قرار هم نیست که این معیارها، اگر ارزشها و اصول بنیادین گروه را نقض نمیکنند، دست و پای کنشگران را ببندند و مانع نقش همیاری و حمایت آنها از ویژگی پویای استراتژی شوند.
۵- بهرهمندی از کارشناسی و امکانات سازمانها و کارشناسان دیگر، برای بهروز نگاه داشتن استراتژی، و برای مشروعیت بخشیدن بیشتر به استراتژی، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. تبادل دیدگاهها در پروسهی تصمیمگیریها، اعتماد افراد را به استراتژی بالا میبرد، پالایش ریسکها و خطرات را آسان میسازد و همینطور کاستیها و توانمندیهای دیدگاهها را بهتر آشکار میکند. یک کار استراتژیک سیاسی هرگز نمیتواند بدون «همپیمانان» بماند و افزایش همپیمانان، گرد آمدن هوادارن بیشتر، همچون خونی به رگهای استراتژی است. استراتژی سیاسی بدون ائتلاف سیاسی، در جهان امروز، معنایی ندارد. هر چند این ائتلافها کوتاهمدت باشند، اما ضروری و کارساز هستند. ائتلافهای سیاسی باید بدون حاشیه و خبرسازی منفی کار کنند و استقبال بینالمللی را برای خود فراهم نمایند.
۶- درگیر ساختن و باز نداشتن ردههای پایین سازمانی از بودن در پروسهی تصمیمگیریها، و اطلاعرسانی به آنها، هرچند زمان میطلبد و لایههای کار را پس و پیش میکند، اما، هم قدرت هموندان، و هم بهرهمندی از قدرت مردم را افزایش میدهد.
اینک، که شش ویژگی یک استراتژی مدرن را مرور نمودیم، در اینجا از شکیبایی خواننده مدد میجوییم و نگاهی به استراتژیهای حکومت جمهوری اسلامی و استراتژیهای اپوزیسیون در بیست و چند سال گذشته میاندازیم. شاید، که بیشک، این بخش از مطلب دارای کم و کاستی خواهد بود، زیرا مقوله بسیار وسیع است. امید که دیگر کارشناسان فن، همت گمارده و در آینده به این مهم توجه نشان دهند.
استراتژیهای جمهوری اسلامی ایران
قبلا در سایت نقطه، با مطلبی بنام «ایران در امتداد بنبست خامنهای»، تا حدی تلاش شد که استراتژیهای شکست خوردهی علی خامنهای، برای به «شکوه» و قدرت رساندن ایران شیعهی اسلامی در جهان، بررسی گردد. ویژن و یا منظر اصلی خامنهای و بیت رهبری و سپاه پاسداران این بود که «کمانی» ترسناک از قدرت نظامی و اقتصادی شیعیان خاورمیانه را از ایران تا آنسوی مرزها تا لبنان، سامان دهند و این کمان بتواند در تاریخ اسلام شیعه از دیروز تا فردا، کاری نو و شگرف آفریده و پایدار بماند. در این راستا، استراتژیهای کلان جمهوری اسلامی دور این استراتژیها/محورها چرخید که ۱) دشمنی با آمریکا دیرینه و بنیادینه شود، ۲) استفاده از ثروت و منابع طبیعی ایران، بدون پاسخگویی به مردم ایران، مجاز و مقرر گردد، ۳) نزدیکی به بلوک شرق قدرت جهانی در سرفصلهای سیاستهای کلان خارجی قرار گیرد، ۴) استفاده از اصلاحطلبان داخلی در جهت تقویت استراتژهای مذکور و ساکن و ساکت نمودن مردم، سرفصلهای سیاست داخلی باشند و ۵) حاصل همهی اینها، توسعهی هژمونی جمهوری اسلامی در خاورمیانه باشد.
امروز، تمامی این استراتژیها در بخش بزرگی از آنها، و یا بطور کامل، شکست خوردهاند و نتایج این «کار» استراتژیک متهجر و سنتی، ایران را روز به روز به سوی پرتگاهی میبرد، که با ورود به آن، ایران دیگر ابدا ایران سابق نخواهد بود؛ در کمال درد و ناباوری باید گفت که با «ایرانی» که میشناختیم، باید خداحافظی کرد. استراتژیهای جمهوری اسلامی ایران، شکست در دو اردوی داخل و خارج را دامن و اساس زدهاند. این استراتژیها حتی نتوانستهاند جایگاه جمهوری اسلامی ایران را در خاورمیانه، و دستکم نزدیک به ایدهآلهای حکومت و انقلابیون، مدلسازی نمایند و برای عدهای از دولتمردان روش سیاست بشوند.
جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه منزویتر از دیگر مناطق جهان، غرق در فساد و ورشکستگی، وارث یک کشور فقیر و توسعهنیافته است. حاکمان جمهوری اسلامی ایران، به دلیل استراتژیهای اشتباه، نه تنها نتوانستهاند کمکی برای رفاه مردم و شرایط اقتصادی باشند، حتی سنگینترین ضربات را در عرصهی اقتصاد خارجی هم به تن خریدهاند. برای مثال، در حال حاضر، سهم ترکیه در بازسازی پس از جنگ و صادرات به سوریه، چندین برابر سهم ایران است و ایران با «خرسندی» باختهای اقتصادی خود را نظارت میکند. بطور کاملا آشکار و با استناد به آمار و فاکتهای موجود، دیدن اینکه استراتژیهای جمهوری اسلامی ایران شکست خوردهاند، هیچ کار شاقی نیست. از همینروست که سالهاست بلندگوهای علی خامنهای با ترویج دروغ و خرافات و انکار و تحریف، تنها در برابر بخشی اندک از مردم ایران به سخنرانی میایستند و در ظاهر سربلند باز میگردند. چهره، رفتار و جایگاه جمهوری اسلامی ایران، امروز، چهره و رفتار و جایگاه یک جادوگر بی آبرو و بی اعتبار شده است که همچنان میرقصد و با جادو و ظاهر ناهنجار و تهدید و ترس، سعی دارد برای خود زمان بخرد تا واقعیت، دورتر از او، خرامان بچرخد و گشت بزند.
جمهوری اسلامی تنها در پیادهکردن و انجام تاکتیکهای سرکوب داخلی، آنهم با اجرای وحشیانهترین روشهای ایجاد درد و ارعاب در مردم ایران، توانسته است تا به امروز «موفق» باشد و مبارزهی مردم را کم دستاورد نماید.
استراتژهای اصلاحطلبان و همکیشان
سالها شاهد سازشکاریهای و همسوییهای اصلاحطلبان و بخشی از «براندازان» بودهایم. اصلاحطلبان، شناخت از هویت راستین جمهوری ولایی حاکم بر ایران را دچار خط خوردگی و اختلال نمودند. با گذشت زمان، نظریهپردازیهای اصلاحطلبان، سال پشت سال، شکست میخوردند، و ما با شگفتی میدیدیم که همچنان امکان دستیابی به یک استراتژی مشترک بین این اردو، ابدا وجود نداشت - شدنی نبود. بسیاری با خون دل خوردن، این «نشد» را، هزاران بار گوشزد کردند، ولی اصلاحطلبان توانستند تا سالها، خلل و گشادگی میان صفوف مبارزین را دامن بزنند و از تولد یک «استراتژی» مبارزاتی کارآمد، بر ضد جمهوری اسلامی ایران، جلوگیری نمایند. حالا، آقا، بنر «براندازم» در دست میگیرد و لبخند میزند که «دیدید، من هم وقتی قانع شدم، جدل ننمودم». زهی ضریب هوش!
از سویی دیگر، آنچه که باید آنرا ناهماهنگی و کمبود اپوزیسیون برای دستیابی به یک استراتژی مشترک در مبارزه با جمهوری اسلامی دانست، که امروز منجر به وجود تعدد و پراکندگی نیروها شده است، آسیب دیگری هم به استراتژی مبارزاتی وارد کرد. از زمان دیدهشدن کسی بنام سید محمد خاتمی در سپهر سیاسی ایران، استراتژیهای مبارزه کاملا دستخوش شکنج و گسستگی بارزی شدند. خاتمی، که خود با پیام «گفتگوی تمدنها» پا به میدانی فراتر از میدان انزوای جمهوری اسلامی گذاشت و گفت: «جنگها زمانی آغاز میشوند که گفتگوها به پایان میرسند!»، اما خودش نتواست حتی در گفتگو با همریش و همکیش خود، خامنهای و دیگر ملایان حکومتی، به یک گفتگوی نسبتا سازنده دست بیابد. به بیانی، مونولوگ سرکوب و اعمال زور از سوی خامنهای و سپاه پاسداران به تمام نیروهای سیاسی و مدنی و تک تک افراد ملت ایران تحمیل شد. دیالوگی هرگز زاده نشد، و با توجیه و تحریف و وعدههای اصلاحطلبان. این «تحمیل استبداد با مونولوگ خامنهای» رسمیت یافت و مورد قبول عام و خاص شد. اینگونه دیکته شد که جناح حاکم جمهوری اسلامی توپ را هرگز به میدان رقیب نمیاندازد. این مونولوگ چماقی و بیمنطق، پس از رسیدن رییسی به جایگاه رییس جمهوری، کاملا بی رقیب شد. برای همین هم امروزاصلاحطلبان سکوت گزیدهاند و البته هنوز چند تنی از آنان چون زیدآبادی و عبدی به بلبلزبانی مشغولند. **
دو پاراگراف بالا را، ساده بازگویی نماییم این میشود که، در طول سی سال گذشته، بخش بزرگی از اپوزیسیون داخل، بدلیل وجود اصلاحطلبان، و بخش بزرگی از اپوزیسیون خارج، با نفوذ اصلاحطلبان، هنوز نتوانستهاند به یک تعریف دقیق و جامع از «دشمن و یا رقیب» که جمهوری اسلامی باشد برسند. اینها حتی در زمینهی ایجاد یک دیالوگ و یا دیسکورس اجتماعی همهگیر که پشتیبان استراتژی مبارزاتی باشد، دستشان خالی و بی بهره مانده است.
استراتژی، «ما» را ازدیگران متفاوت میسازد
آنچه که در ظاهر و از مشاهدهی کالبد یک استراتژی به بیرون پیام میفرستد همچون رنگها، لباسها و پرچمهایی است که ما بر یک کشتی بزرگ آرایش نماییم. این کشتی بزرگ، بر آبها شناور است و سعی میکند بهتر، کم هزینهتر و زودتر از دیگر کشتیها به ساحل مقصود برسد. همانگونه که این کشتی، استراتژی نیز، یک گروه سیاسی را از گروه سیاسی دیگر متمایز میکند و تلاش میکند این تفاوت را مدام «جذاب» تر و «معتمد» تر به دیگران توصیه نماید تا از دیگر کشتیها به آن بپیوندند.
همهی آن سازمانها و ایدههای سیاسی، که در پشت سیاست تائید روحالله خمینی صف کشیده بودند، و د ر پیروزی انقلاب نقش داشتند، بزودی فهمیدند چه در پیش است و چه بلایی بر سر کشور آمده است. اتحاد آنها بیمعنا شد و استراتژیهای مجرد، از خیابانها، به روی میزها کشیده شد. در اپوزیسیون خارج ازکشور، از همان ماههای اول پس از انقلاب، استراتژیهای ریز و درشت زاده شدند. این تمایزگزینی و تفاوتمحوری تا همین امروز هم در بین این نیروها دیده میشود.
بیشک، نقد خود و نقد دیگران، و هم در توجیه رفتار خود، نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی میتوانند تقصیر و کوتاهی در دستیابی به «پیروزی» را به گردن دیگری بیاندازند. میتوانند نفوذ لابیها و دلارهای جمهوری اسلامی ایران را عامل اصلی سردرگمی استراتژیها بدانند. اما، مبارزه و کار استراتژیک در مبارزه، باید قابلیت بررسی و کنترل همهی جوانب و بویژه ۱) رقیب و ۲) همکیش کممایه را داشته باشد.
از سویی، خوشبختانه، در سالهای پس از انقلاب، و با تلاش پیگیر و منظم خواص و سازمانهای اپویزیسیون، نه اصلاحطلبان، و نه نیروهای اپوزیسیون (به استثنای اسلامیستها و باورمندان به اسلام رحمانی) نتوانستند دو ارزش بنیادین و حیاتی در مبارزات مردم ایران یعنی دموکراسی و سکولاریسم را انکار نمایند. این دو ویژگی، که در ایران و سازمانهای سیاسی ایران تجربی نیستند و بطور نظری پذیرفته شدهاند، در تمام استراتژیها و اسناد سازمانی، محترم و در جایگاه شروط اساسی منظور گشتهاند.
نیروهای چپ
- نیروهای چپ در تحلیلهای خود از زمینهها و پسامدهای شکست انقلاب، در بررسی نتایج انقلاب، بیش از آنکه روی کاستیهای زمان پهلویها تکیه کنند روی روش مبارزه نیروهای چپ و دینامیک کمتوان این مبارزات تاکید دارند. این رویکرد نیروهای چپ، علمیتر و منعطفتر از دیگر نیروها است. از سویی، آنها، با تکیه بر باور دیرینهشان، در نقد تند از فرآیند مخرب سرمایهداری و لیبرالیسم، همواره در بازتاب (بخوانید تاکید بر) نقش منفی آمریکا در نظم و شرایط جهان، کوشا ماندهاند. آنها تلاش دارند که مردم داخل ایران را به سوی یک حکومت دارای ویژهگیهای «چپ» و نزدیک به روسیه و چین و دور از آمریکا، «تربیت» کرده و از ایران آنچه را که سالهاست در انتظارش بودهاند، بسازند. زیرا خود آنها، با تکیه بر تحلیل و برداشت خود از شرایط جهانی، خوب میدانند که بدون نزدیکی به اردوی چپ و یا راست جهانی، امروزه هیچ کشوری نمیتواند ستونهای حکومت خود را بریزد و سرپا نگاه دارد؛ و گزینش آنها روسیه و چین هستند.
اما نیروهای چپ، با وجود بهرهوری از استحکام فکری و نظریشان، با وجود افتخار به زمینهی تاریخی فعالیتهایشان در ایران، و با وجود گذر زمان از انقلاب ۵۷ تا به امروز، هنوز نتوانستهاند بازده کار استراتژیک خود را، نه در میان اپوزیسیون خارج کشور و نه در میان مردم ایران، به عینه ببینند. نحیفتر شدهاند، انتقاد فراوان را به خود جاری دیدهاند و اعتمادی را که از سوی نیروهای سیاسی و مردم، حتی تا سالهای پس از انقلاب برخوردار بودند، از دست دادهاند. با اینحال پافشاری بر نظریهها، دفاع از عملکرد انقلابی و حتی دفاع از باور به روند اصلاحات در ایران از ویژگیهای بخش «اصلی» نیروهای چپ اپوزیسیون هستند. آنها تاکید فراوان داشته و دارند که نظام سیاسی آیندهی ایران باید جمهوریت باشد و با هرگونه فکر و نیروی باورمند به پادشاهیخواهی همیشه در ستیز بودهاند. نیروهای چپ همینطور این آموزه را پیوسته خاطرنشان کردهاند که نظام سیاسی ایران آینده باید بیش از هر ارزش و معیار دیگری به نیروهای کارگر و سندیکاهای کارگری ایران متکی و وابسته باشد.
مشکل عمیق دیگر در راه استراتژیهای نیروهای چپ، سازمان قدیمی و کارکشتهی سیاست، حزب توده، و بخشی از سامان فدائیان خلق بودهاند که با کمال تعجب، بادبان برافراشتهی خود در تاریخ معاصر سیاسی ایران را، با چرخشی ۱۸۰ درجهای، با سیاستها و استراتژیهای کلان ضد آمریکایی رژیم جمهوری اسلامی ایران همسو دانسته، و به باد سپردهاند.
سازمان مجاهدین خلق ایران
سازمان مجاهدین خلق نمونهی کامل از یک سازمان دارای تشکیلات منسجم و استراتژی جامد و غیرسیال است. این سازمان همچنان بر سیاق و باورها و تاکتیکهای گذشته کار میکند و باوری را القا مینماید که او در دوران پس از جمهوری اسلامی ایران، قویترین و لایقترین آلترناتیو برای ادارهی و حکومت بر ایران است. استراتژیهای این سازمان که با شکست هم مواجه بودهاند هرگز در چهارچوب دیسکورس سیاسی علنی، سازمان و رهبریت آن را مورد نقد و تحلیل درست قرار ندادهاند. این سازمان همچنین، استراتژی خود برای دستیابی به (ویژن) یک جامعهی ایرانی با ویژگیهای فرهنگ اسلامی و مردم مسلمان و باورمند به فرامین اسلام شیعه را، سر فصل کار سیاسی خود میداند. فاصلهی این ویژن سیاسی سازمان و حتی ظاهر محجبهی زنان این سازمان، بطور آشکارا با خواستها و بازتاب نگرش جوانان امروزی ایران فاصله بسیار دارد اما سازمان منکر این واقعیت است. سازمان مجاهدین، سازمان زمان خود نیست! این سازمان، تاکید بر حجاب زنان سازمان را، با آدرس اشتباهی میبیند و میخواهد که دیگران هم ببینند. در حالیکه خاستگاه و منزل اصلی حجاب، اسلام و شریعت است که از دل آن میتوان دهها مورد مشابه دیگر را، در آینده، مستند و لازمالاجرا دانست! سازمان مجاهدین، در استراتژیها خود، حتی رجب طیب اردوغان را هم اندرزی نمیداند و نمیبیند.
تفاوت و برجستگی قابل تقدیر سازمان مجاهدین در مقایسهی با بسیاری از دیگر نیروهای اپوزیسیون در این است که مشی سازمان (بر اساس ارزیابی و تحلیل علمی باشد یا نباشد) هرگز سر سازش با ملایان و جمهوری اسلامی ایران نداشته و هرگز جوانهای از امید به بهبود را، در شرایط ایران در چنگال آخوندها، در دل نپرورانده است. این شناخت و برداشت سازمان از ویرانگری رژیم ملایان، مدام شواهد را دور خود گرد آورده است و باقی مانده است. اما اتخاذ استراتژیی که سازمان مجاهدین را به دیگر نیروهای اپوزیسیون نزدیک بگرداند، هرگز در دستور کار سازمان نبوده است. توجیه این کمبود نیز نمیتواند اینقدر ساده و کمبنیه باشد که هیچ نیرویی در اپوزیسیون، هم وزن و همسوی سازمان مجاهدین نیست و نبوده است.
سازمان مجاهدین نیز، مفتخر از نقش تاریخی خود در زمینهی اجتماعی و زمان پیش و در دوران انقلاب، بازگشت به نظام پادشاهی را اشتباهی نابخشیدنی میداند، اما این مشی، هرگز نتوانسته است سازمان را به دیگر نیروهای جمهوریتخواه نزدیک گرداند.
نیروهای جمهوریخواه
این قلم، از سوی نیروهای جمهوریخواه اپوزیسیون، بسی مایوس و ناامید شده است. با اینکه پتانسیلهای فردی، سازمانی و ایجاد ائتلاف در بین این نیروها بسیار بالا بوده است، اما دستاوردهای کاملا نحیفی داشتهاند. باید گفت: افسوس که آنها «نقشی» منفی را هم در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی بخود منتصب کردهاند، زیرا در اردوی خود، همکیشان اصلاحطلبان را سالها تحمل نمودند. سالها در کنگرهها و همایشها و رسانهها بخش قابل توجهی کنشگران جمهوریخواه، با صراحت از باور خود به جریان اصلاحطلبی و میرحسین موسوی و حتی حسن روحانی سخن گفتهاند. «ما باید سالها منتظر میماندیم تا آقای ف. ا، یا ش. آ وم. س به این نتیجه برسند که جمهوری اسلامی ایران قابل اصلاح نیست. اتلاف انرژی از سوی این بخش بزرگ و مستعد اپوزیسیون خارج از کشور، هرگز قابل و لایق چشمپوشی نیست و تاریخ بدان خواهد پرداخت؛ هرچند که استخوانهای پوسیدهی ما و آنها چیزی نخواهند فهمید.
نیروهای جمهوریخواه که قرار بوده است از جذابیت بالای خود استفاده نمایند و همینطور جذابیت استراتژیک در نیروهای دیگر بیافرینند، سالها را در باور به اصلاحطلبان و نقد و نحیف ساختن نیروهای پادشاهیخواه صرف کردند. اینها، امروز که به کارنامهی سی سالهشان مینگریم، آن نیروی محرکی را که برای «تضعیف» نیروهای پادشاهیخواه و طرفداران شاهزاده رضا پهلوی تهییج نمودند، هرگز برای مبارزه با جمهوری اسلامی ایران نتوانستند هزینه کنند.
نیروهای پادشاهیخواه
نیروهای پادشاهیخواه، در این نقد، سابقهی کارشان بسی بهمریخته، غیرعلمی و پریشان است. تنها نقطهی قدرت این نیروها، خانوادهی محمد رضا شاه پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی هستند. و پر آشکار است این خانواده هرگز نتوانستهاند نه از لحاظ استراتژیک و نه از لحاظ برخورداری از حمایت نیروهای پادشاهیخواه، خود را بخشی از این گروه بدانند. کشش و جذابیت بسیار کمی در طیفهای پادشاهیخواهی وجود داشته و دارند. در بین اپوزیسیون، افرادی که با سابقهی سیاسی درخشان و بهرهوری از دانش سیاسی خود، آنهم بیشتر بخاطر حمایت از شاهزاده، به این صفوف پیوستند، بسیار معدودند و آنان نیز دلشکسته، پس از مدتی دوری جستند. پادشاهیخواهان با وجود برخورداری از حمایت افراد متمون و ثروتمند، برخورداری از اولین رسانههای جهانی فارسیزبان و طیف بزرگی از چهرههای سرشناس، با باز شدن مداوم چتر رنگین آگاهی مردم از دستاوردهای دوران دو پهلوی بزرگ و بازخورد در احساسات و نگاه مردم ایران به دوران پهلویها، و مطرح شدن این دگرگونی در شعارهای مردم ایران، باز هم تا به امروز نتوانستهاند هیچ کار مهمی را که محصول یک کار استراتژیک خوب باشد ارائه نمایند.
شاهزاده رضا پهلوی
شاهزاده رضا پهلوی از روحیهی سخت و باوری تنومند برخوردار بوده است. شاید کمتر کسی چون او در طول چهل سال اخیر هم از سوی انقلابیون و هم از سوی اپوزیسیون مورد نقدهای گوناگون قرار گرفته باشد. بسیاری از او انتظار یک معجزه داشتهاند. بسیاری او را مشکل اپوزیسیون دانستهاند. بسیاری هم به او دل بستهاند. او سالها پیش، وارث تاج و تخت بود. میتوانست امروز پادشاه ایرانی سربلند و خوشبخت باشد. در ازا، در غربت و کوچ اجباری، او به تاکتیکهای بسیاری متوسل شد تا جمهوری اسلامی را ظعیف سازد. شاید در تقریر یک استراتژی متقن و کارساز موفق نبود، زیرا کار آسانی هم نبوده است، اما در کنشهای فراوانی، «آبروی سیاسی» خود را به قمار گذاشت و از شکستها و انتقادها دلسرد نشد. او جوان بود که انقلاب شد، تجربهی سیاسی درخوری نداشت. در خارج از کشور هم فضای حاکم انقلابیون و نبود سازمانی که او خود را در آن بپروراند، از معضلهای بزرگ کار سیاسی او بودهاند. با اینرو، او زبان و قلم خود را همیشه از تندروی و جفای به دیگر کنشگران و نیروهای سیاسی اپوزیسیون دور نگاه داشت. تا اینکه، اقدام قابل ستایش شاهزاده، که خود را یک جمهوریخواه دانست، درک صحیح او را از کار استراتژیک به نمایش گذاشت. رضا پهلوی نشان داد که استراتژی او دارای «کلاهک» ضد جمهوریخواهی نیست. نشان داد حاضر است جبر تاریخ و زمان و مکان را بپذیرد، اما حرکتی در راستای بزرگتر شدن در ضدیت جمهوری اسلامی صورت دهد. شگفتا، که این اقدام او، حتی از سوی بسیاری از پادشاهیخواهان نقد شد، از سوی بسیاری از جمهوریتخواهان پس زده شد. با این همه، شاهزاده هم نتوانسته است تا به امروز، یک استراتژی مبارزه همهگیر و موثر را برای اپوزیسیون مهیا نماید.
نیروهای تجزیهخواه و فدرالیست
پافشاری بر استفاده از واژهی «فدرالیسم» در پیماننامههای سیاسی اپوزیسیون برونمرز و اینکه در متون این پیماننامهها، تعهد و پایداری به اجرای سیستم حکومتی فدرال کاملا آشکار باشد، بسیاری از همکاریها و هموندیهای سازمانها و اشخاص مطرح اپوزیسیون را به بنبست کشانده است. ناگفته نماند که هر برنامهی سیاسی، دارای واژهها و نمادها و سمبلهای ویژه خود است که از آنها افول نمیتواند بکند و به بیانی، این نمادها، حمایت و یاری هموندان را مقدور و پابرجا میدارد. اما، در زمان فروغلطیدن به یک رودخانهی پرتلاطم و نیاز به کار مشترک، باید درایت و تدبیر کافی در سازمانها پیدا شود. نیروهای برخاسته از میان اقوام ایرانی، سالهاست بر سر گنجاندن «چند» بند در پیماننامههای اپوزیسیون، با کل اپوزیسیون در کنکاش بودهاند و به زبانی، تا «قولی» را روی کاغذ و در راستای سرفصلهای مبارزه خود نگیرند، حاضر نیستند از دیگر نیروهای اپوزیسیون حمایت کنند. نیروهای برخاسته از میان اقوام و مردمان ایران، بویژه کردها، از اوان انقلاب سر ناسازگاری با انقلابیون و عدم اعتماد به خمینی را در سابقهی سیاسی خود دارند، که جای تقدیر هم دارد. اما متاسفانه نه در بین خود و نه در رابطه با دیگر طیفهای اپوزیسیون، ابدا نتوانستهاند با وجود نیروهای کمی و کیفی هوادارانشان، سابقهی کار سازمانیشان و امکان اتحاد بین پناهندگان هوادارشان، کار بزرگی را صورت دهند.
استراتژیهای نازا
«یا پس از جمهوری اسلامی، ما، یا به که جمهوری اسلامی بماند!» جملهی غریبی است! اینطور نیست؟ آیا این جمله به گوشتان ناآشناست و غریب مینماید؟ ! باید گفت، اگر آنرا تا حال نشنیدهاید و یا نخواندهاید، ایراد در دقت و توان موشکافی شما است! آنچه که در بالا نوشتیم و تا به اینجا رسیدیم، دقیقا بازگو کنندهی همین جملهی «متناقض و سردر گم» است:
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، «جمهوری» بماند، یا اینکه آنقدر ملایان بمانند تا جمهوریت تثبیت شود.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، به «پادشاهی» باز گردد، یا اینکه ملایان بمانند تا پادشاهی تثبیت شود.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، به رهبری سازمان مجاهدین خلق اداره شود، یا اینکه ملایان بمانند تا همه قدر سازمان را بفهمند.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، اصلاحشدهی همین جمهوری اسلامی باید باشد، یا اینکه ملایان بمانند تا اصلاح شوند.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، باید سکولار دموکرات باشد، یا اینکه ملایان بمانند تا مردم از ته جان، دموکراسی و سکولاریسم را بفهمند و بخواهند.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، باید کاملا فدرال باشد، یا اینکه ملایان بمانند تا مردم ایران خواهان فدرالیسم شوند.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، یک کشور کاملا دور از آمریکا باشد، یا ملایان بمانند تا این دشمنی با آمریکا را ادامه دهند.
یا ایران پس از جمهوری اسلامی، نباید درگیر درگیریهای نظامی (جنگهای داخلی) شود، یا اینکه همین ملایان بمانند بهتر است.
یا در شرایط سیاسی ایران، هیچ دگرگونی با دخالت نظامی خارجی نباید روی دهد، یا اینکه اگر بخواهد بدهد ما خودمان را آتش میزنیم.
ادامه نمیدهیم این لیست را، اما آیا براستی وحشتناک نیست؟! این انگیزههای سیاسی و استراتژیکی که در پس این جملات، سالها کار، انرژی، سرمایه، نیروی انسانی و روابط سیاسی را استفاده کردهاند و کنش داشتهاند، آیا در عمل، طبق تجربههای ثبت شده و با باز شکافی نوشتهها و گفتهها، جز این گفتهاند؟ اشتباه نکنیم، آری مقدور است که این جملات شرطی بالا را که نتراشیده و نخراشیده هستند، بسی زیبا و با چینش دلایل و شواهد کلامی و جامعهشناسیک و با اشاره به نظم جهانی و ... نوشت و مکتوب نمود. اما، آیا چکیدهی آنها، جز این جملات بالا است؟
این شرطهای سخت و این اگرهای ناشدنی، که تا به امروز ناتوان ماندهاند، چگونه دربرگههای تاریخ فردا، میخواهند ادعا کنند که استراتژیک کار کردهاند؟
نقطه