Thursday, Jan 6, 2022

صفحه نخست » دُهُل زنِ پیر، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei.jpg

بپرسید رندی ز دانایِ کُل
چرا می‌زَنَد شیخِ نادان دُهُل؟

تو گویی نَدانَد نوازندگی
و یا جسم و جانش نحییف است و شُل

حواسش به میزانِ آواز نیست
ز سی می‌سُرد یکسره سویِ سُل

نباشد تفاوت به نزدیک و دور
چو صوتی که آید ز تویِ اتوُل

نه رِنگی برآید نه آوازِ خوش
گُمانم به بیتش همه خوار و خُل

مگر او به خُردی به مَکتب نرفت؟
نیاموخت درسی ز اهلِ فُکل؟

اگر در جهان قسط و دادی بُوَد
چه سان بگذرد روزِ محشر ز پُل؟

بیامد جوابی به هنگامِ خواب:
ز دانایِ داهی نه از لُطفِ مُل

تو لذت بِبَر از صدایِ قَمَر
هزاری که خواند به سودایِ گل

بیابد خِرَد صاحبِ چشمِ باز
نه آن کس که پوشد دو چشمش به جُل

حکومت نباشد تیولِ سِپه
و هر شیخِ بنگی نباشد رَجُل

نَمانَد نشانی از این خود پرست
که ابزار ماندن نه زور است و هُل



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy