• مانند همیشه، در زمینه اسطورهسازی نیز، جمهوری اسلامی یک زامبی گیج است که در یک میدان مینگذاریشده از تضادها و تناقضها، دور خود میچرخد
ایندیپندنت فارسی ـ در دومین سالگرد «شهادت» سرلشکر قاسم سلیمانی (که البته بعد از مرگ، سپهبد شد)، آقای خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، راز بزرگی را فاش کرد: سردار شهید، در واقع، یک عنصر ملیـمذهبی بود!
البته آقای خامنهای برای احتراز از کلیشه ملیـمذهبی که از دید بسیاری از پیروانش ننگآور است، عبارت تازهای اختراع کرد: ملیـامتی.
صاحبان طبع شوخ در تهران بلافاصله این عبارت را به شکلی تازه عرضه کردند: «املتی» یعنی تلفیقی از ملی و امتی.
از شوخی که بگذریم، سخنان آقای خامنهای و صدها اظهارنظر دیگر بهمناسبت سالگرد «شهادت» سردار سلیمانی نکات مهمی درباره نظام کنونی حاکم بر ایران روشن میکند.
نخستین نکته مهم، اعتراف ضمنی آقای خامنهای و دیگر بازیگران نظام نشان میدهد که آنان از اینکه گفتمان ملیگرا اکنون رو به اوج است و گفتمان امتگرا رو به حضیض آگاهاند. همانطور که میدانیم، این پدیده تازهای در تاریخ ما نیست. در ایران، همواره اوجگیری یکی از دو گفتمان راه را برای عروج گفتمان دیگر هموار کرده است.
دومین نکته مهم این است که ساختار تصمیمگیری در نظام کنونی پیچیدهتر از آن است که میپنداشتیم. در نخستین نگاه، این ساختار عمودی تصمیمگیری از بالا و ابلاغ به پایین بر اساس الگوی کلاسیک نظامهای تمامیتخواه (توتالیتر) شکل گرفته است. اما اظهارنظرها درباره کارنامه «سردار» نشان میدهد که هرم تصمیمگیری در واقع هرمهای کوچکتری را در برمیگیردــ شبیه عروسکهای روسی (ماتروشکا) که چندین عروسک پنهان در دل یکدیگر را در بر میگیرند. بدینسان، میشنویم که سلیمانی و نیروی قدس سپاه یک هرم کوچک در دل هرم بزرگتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در آن، روند تصمیمگیری در دو تن خلاصه میشد: خامنهای و سلیمانی.
👈 مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
سرلشکر حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران، میگوید «حاج قاسم»، یعنی سلیمانی، میآمد و آنچه میخواست میگفت و میگرفت و میرفت. حسن نصرالله، رهبر حزبالله لبنان، که اکنون از تهران لقب «آیتالله» گرفته است، میگوید سلیمانی همه کارها را مستقیم با «امام خامنهای» مطرح میکرد و همیشه بیش از آنچه میخواستیم به ما میداد.
بر اساس بهترین برآوردها، که البته بر حدسیات متکی است، حاج قاسم در دو دهه کنترل نیروی قدس سپاه، نزدیک به ۲۰ میلیارد دلار در اختیار داشت که به دلخواه خودش، البته با تایید «رهبر»، مصرف میشد. بهعبارت دیگر، مجموعه سازمانهای نظام، یعنی ریاستجمهوری، هیئت دولت، مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی امنیت ملی، دیوان محاسبات غیره کوچکترین اطلاع یا نظارتی در این زمینه نداشتند. بهعبارت دیگر، هیچکس بهجز خامنهای و سلیمانی دقیقا نمیداند که آن مبالغ کلان چگونه و کجا خرج شد. از این بدتر، ماموریت «سپاه قدس» هرگز در هیچیک از ارگانهای جمهوری اسلامی مورد بحث و بررسی قرار نگرفت.
بعضی «ایرانشناسان» غربی تجربه نیروی قدس سپاه را با توجه به الگوی لژیون خارجی فرانسه بررسی میکنند. لژیون خارجی فرانسه، دستکم تا دهه ۱۹۶۰، نیرویی بود مرکب از «داوطلبان» فرانسوی و غیرفرانسوی که برای دخالت در مستعمرات به کار میرفت. با این حال، «لژیون خارجی» برخلاف نیروی قدس سپاه، خارج از کنترل وزارت دفاع، مجلس (پارلمان) و دولت فرانسه عمل نمیکرد و اهداف و ماموریتهایش در چارچوب دولت کلاسیک تعیین میشد. نیروی قدس سپاه، از سوی دیگر، بیشتر شبیه دو الگوی کلاسیک اسلامی و خصوصیسازی جنگ در غرب شکل گرفت. الگوی کلاسیک اسلامی را در سپاهیانی که خلفای عباسی و پس از آنان، امیران و شاهان در ایران و دیگر مناطق خاورمیانه به کار میگرفتند مییابیم. این سپاهیان، که اغلب از قبایل ترک و تاتار و مغول آسیای مرکزی بودند، در بسیاری موارد، با گذشت زمان، خود را به شکل دودمانهای حاکم بازسازی میکردند؛ سلجوقیان و غزنویان در ایران و مملوکها در هلال خصیب مصر و عثمانیان در آسیای صغیر از این زمرهاند.
الگوی خصوصیسازی جنگ در غرب، با پیروزی فلسفه خصوصیسازی بهطور کلی به رهبری رونالد ریگان در ایالات متحده آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا، شکل گرفت. البته در دهه ۱۹۶۰، گروههای نظامی گوناگون مرکب از «سربازان مزدور» در بعضی نقاط آفریقای استعمارزده ظاهر شدند. اما در سالهای ۱۹۸۰ بود که شرکتهای «جنگ خصوصی» با تایید تلویحی یا آشکار دولتها، بهویژه در ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و بلژیک بهصورت بازیگران جدید در صحنه سیاست بینالمللی درآمدند. بر اساس تازهترین تخمینها در سال ۲۰۱۹، دستکم ۲۰۰ شرکت خصوصی امنیتی و رزمی با بیش از ۳۰۰ هزار کارمند ستادی و میدانی در اروپای غربی، ایالات متحده آمریکا و اخیر، فدراسیون روسیه فعالیت میکنند. این شرکتها هماکنون در جنگ داخلی سوریه، نبرد علیه تروریسم در ساحل آفریقای غربی، موزامبیک، جمهوری آفریقای مرکزی، یمن، لیبی و عراق حضور دارند. تا ماه اوت گذشته، این شرکتها نقش مهمی در حفظ جمهوری اسلامی در افغانستان داشتند.
الگوی نیروی قدس سپاه، در مقایسه با شرکتهای بزرگ جنگ خصوصی مانند ایجس (Aegis) و بلک واتر (Black Water)، اندکی پیچیدهتر است. در این الگو، نیروهای مزدور همواره زیر پوشش یک سازمان بهاصطلاح سیاسیـاجتماعی عمل میکنندــ حزبالله در لبنان، حشدالشعبی در عراق و انصارالله در یمن چند نمونهاند. هماکنون، باز هم بر اساس حدسیات کموبیش عالمانه، نیروی قدس سپاه مجموعهای از نیروهای مزدور یا نیابتی با نزدیک به ۲۰۰ هزار رزمنده را در بر میگیرد، رزمندگانی که بیشتر از لبنان، سوریه، عراق، یمن، افغانستان و پاکستان میآیند و زیر کنترل کموبیش جدی نزدیک به ۵۰۰۰ کادر نظامی ایران قرار دارد.
حتی در عالم تخیل، نمیتوان ماموریت نیروی قدس سپاه و شاخه مزدوران آن را از دید منافع ملی ایران توجیه کردــ یا لااقل تاکنون، نه آقای خامنهای و نه پیروانش خواستهاند یا توانستهاند چنین توجیهی ارائه دهند. بدینسان، فرض باید این باشد که نیروی قدس سپاه و شاخه مزدوران آن هدفی جز پیشبرد هدفها و سیاستهای «انقلاب اسلامی» یا «مقاومت اسلامی» ندارند و در نتیجه، تنها از دید منافع امتیــ امت اسلامــ ممکن است توجیهپذیر باشد.
اما در اینجا نیز با تضادهای گوناگون روبهرو میشویم. آیا کمک به ادامه خونریزی در سوریه را میتوان یکی از منافع امت اسلام دانست؟ در نخستین دهه از بحران سوریه، بیش از نیممیلیون مسلمان کشته شدهاندــ رقمی بزرگتر از مجموعه تلفات انسانی تمام جنگهای اعراب و اسرائیل. در همان مدت، بیش از ۱۰ میلیون سوری خانه و کاشانه و وطن خود را از دست دادهاند و آواره شدهاند. آیا این نیز در جهت منافع امت اسلام است؟
راندن لبنان به سوی پرتگاه سقوط، کمک به ادامه جنگی بیهوده و بیپایان در یمن، باد زدن آتش جنگ مذهبی در عراق و کمک به دولت ونزوئلا، کشوری غیراسلامی، برای سرکوب معترضان نیز از دید منافع امت اسلام توجیهناپذیر به نظر میرسد.
از سوی دیگر، نه نیروی قدس سپاه و نه مجموعه جمهوری اسلامی کوچکترین توجهی به کشتار جمعی مسلمانان چچن و تبدیل مسلمانان تاتار کریمه به شهروندان درجه دوم نداشته و ندارند. جمهوری اسلامی به فعالان حقوق بشری اویغور که در پی روشنگری درباره جنایات جمهوری خلق چین در ترکستان خاوریاند حتی اجازه سفر به تهران برای توضیح اوضاع وخیم مسلمانان چین را نمیدهد. برای کمک به آوارگان مسلمان روهینگیا از برمه، بیش از ۵۰ کشور بسیج شدهاند اما جمهوری اسلامی ایران در میان آنان نیست.
دستگاه تبلیغاتی تهران تاکید میکند که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، تحت تاثیر حاج قاسم پذیرفت در بحران سوریه دخالت کندــ یعنی در کشتار مردم سوریه نقش بگیرد. اما هرگز نمیشنویم که حاج قاسم در دیدار با پوتین، خواستار آزادی زندانیان مسلمان چچن و بازگشت آوارگان مسلمان به روستاها و شهرهای خود در قفقاز شمالی و داغستان شده باشد.
نکته جالب دیگر در این دومین سالگرد سردار «شهید»، نیاز جمهوری اسلامی به اسطورهسازی است. همه رژیمهایی که در جهان واقعیات شکست خوردهاند، میکوشند با خلق اسطورهها، شرم خود از شکست را بپوشانند. اتحاد جماهیر شوروی اسطوره استخانف را خلق کرد، کارگری که برای «ساختن سوسیالیسم» بهاندازه ده مرد کار میکرد. جمهوری اسلامی که معیاری جز خشونت و خونریزی نمیشناسد، اسطوره «سردار دلها» یا «سردار عارف» را عرضه میکند: بزرگترین نابغههای نظامی تاریخ اسلام، اگر نخواهیم بگویی تاریخ بشر بهطور کلی، فرماندهای که کسانی چون خالد ابن ولید، سعد بن ابیوقاص، ابوعبیده الجراح و طارق ابن زیاد انگشت کوچک او هم نمیشوند!
این نابغه نظامی، به گفته سرلشکر یحیی رحیم صفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران، حتی پیش از تشکیل نیروی قدس سپاه، در «اخراج ارتش سرخ از افغانستان» نقش داشت و پس از مرگ نیز در اخراج ارتش «شیطان بزرگ» از افغانستان سهیم بود.
رسانههای جمهوری اسلامی با اشاره یک رهبر ارکستر نامرئی، همان ساز را در ثنای حاج قاسم مینوازند. با نقل قول از اردشیر زاهدی، وزیر خارجه شاه فقید، و نشریه آمریکایی «فارن پالیسی»، حاج قاسم را «میهنپرست» میخوانند. آنان متوجه نیستند که «میهنپرست» خواندن سلیمانی چیزی جز کافر دانستن او نیست. در اسلام، پرستیدن هر چیز یا هر کس دیگر بهجز الله «شرک» محسوب میشود، تنها گناهی که الله نمیبخشد (ذنب لایغفرله). بدینسان، اگر حاج قاسم میهنپرست میبود، از دید الله مشرک به حساب میآمد.
شاید از این رو است که «رهبر» با ارائه فرمول ساختگی ملتیـامتی میکوشد تا نان حاج قاسم را از دو طرف کره بمالد. اما در اینجا نیز با تضاد روبهرو میشویم. ملیـمذهبیها، مانند مهدی بازرگان، با انگ «التقاطی» کنار زده شدند. آیا حاج قاسم یک التقاطی تقیهگر بود؟ آیا او، چنانکه بخشی از رسانههای جمهوری اسلامی ادعا میکنند، طرفدار «برجام» و سازش با شیطان بزرگ بود؟ آیا او، چنانکه همایون مجد در کتاب جالبش که سفرنامهای از ایران است ادعا میکند، نزدیکترین مشاور حجهالاسلام محمد خاتمی، رئیسجمهوری التقاطی سابق، بود؟
مانند همیشه، در زمینه اسطورهسازی نیز، جمهوری اسلامی یک زامبی گیج است که در یک میدان مینگذاریشده از تضادها و تناقضها، دور خود میچرخد.