مخالفان نظام نیازمند ظهور خلیلزاد دیگری نیستند
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
چند ماه پیش از حمله آمریکا به عراق، بزرگترین نشست اپوزیسیون عراق به کارگردانی آقای خلیلزاد، فرستاده ویژه آمریکا در امور عراق و افغانستان، در لندن برپا شد. من به عنوان ناظر از سوی دوستان عراقیام به آن نشست دعوت شدم. همه بودند، از عبدالعزیز حکیم مجلس الاعلی و سه جناح الدعوه تا بحرالعلوم و شاهزاده شریفعلی وارث تاج و تخت عراق، بارزانی و طالبانی و محمودعثمان کرد و حمید موسای کمونیست و دکتر علاوی سکولار ملی ...، دو روز نشستند و برخاستند و خطوط دولت پس از صدام را پی ریختند.(کنفرانسهای دیگری نیز در پی لندن، در دمشق و اربیل برپا شد.)
بدون خلیلزاد، اپوزیسیون عراق حتی با داشتن بخشی از خاک عراق در کردستان، قادر نبودند اولا دورهم جمع شوند، و ثانیا پیروزی پشت قبالهشان باشد. ۴۳ سال پس از به قدرت رسیدن ملایان، هنوز جمعی از ما چشم به راه خلیلزادها هستند، حال آن که وضع ما با عراق بهکلی متفاوت است و در عین حال با بودن باراک اوباما و جو بایدن و دولتمردان تنگچشم و بیمایه اروپایی، انتظار از بیگانه بیحاصلترین گزینهای است که بعضیها چشم به آن دارند. برخلاف عراق، ما نه الدعوه داریم نه اخوانالمسلمین. وحدت ملی، نظام سکولار، برابری مرد و زن و همه اقوام و مذاهب، ویژگیهای اپوزیسیون ایران در داخل و خارج کشور است.
امروز، جدا از مجاهدین خلق که ساز خود را می زند، شاهزاده رضا پهلوی و طرفدارانش، شورای گذار به دموکراسی که دبیرکل آن مهندس حسن شریعتمداری، یک آیتاللهزاده سکولار ملی است، سکولاردموکراتها، سوسیالدموکراتها، و گروههای قومی مانند کومله به رهبری عبدالله مهتدی، دو شاخه حزب دموکرات کردستان به رهبری مصطفی هجری و خالد عزیزی، بلوچها در تشکلهای متعدد، عربهای ایرانی در جنبش تضامن (همبستگی) و آذربایجانیهای وطنم به همراه ترکمنها و ...، همه به این واقعیت رسیدهاند که چاره درد وطن، جدایی دین از حکومت، و برابری نژادی و جنسی و مذهبی است. ما به خلیلزاد نیاز نداریم، اما به آن نشست همهگیر نیازمندیم. به معنای دیگر، چرا آنچه خود داریم، از بیگانه طلب میکنیم؟
دیوار جدایی
آقای خمینی از فردای بهتختنشستن، کار بالا بردن دیوار جدایی و خط فصل بین مردم ایران را در داخل کشور با توسل به ادبیات انقلابی و مذهبی آغاز کرد، و سپس پایوران نظامش دیوار دیگری را بین داخل و خارج برپا داشتند. آن روزها هنوز البته تعداد ایرانیان برونمرز به پنج میلیون (مطابق آمار نیمهرسمی وزارت خارجه رژیم) و هفت میلیون (بر پایه گزارشهای نهچندان علمی جوامع ایرانی خارج کشور و بعضی از دولتهای میزبان پناهندگان) نرسیده بود، بنابراین کار جدا کردن داخل از خارج آسانتر مینمود. در جریان جنبش ۱۸ تیر ۱۳۷۶ (خیزش بزرگ دانشجویی در تهران)، همصدایی با داخل به صورت تظاهرات گسترده در چهارسوی جهان در همدلی با دانشجویان توفیق چندانی در فروانداختن دیوار جدایی نداشت، چرا که اولاً هزاران جوان و نوجوان ایرانی که در ایران طعم زیستن در چنگ یک رژیم سرکوبگر ارتجاعی را چشیده بودند، هنوز به خارج نیامده و صفوف معترضان را با حضور پرخروش خود رنگین و پرشور نکرده بودند، اینترنت هنوز به صورت گسترده امروز در زندگی مردمان راه نیافته بود، و شبکههای ماهوارهای پرقدرت مثل صدای آمریکا و بی.بی.سی و رادیو فردا و چند شبکه خصوصی میداندار صحنه آسمان وطن نشده بودند، و نیز چنین است نبودِ کانالهای ارتباطی گستردهای مثل اسکایپ، فیسبوک، توییتر و، ... که در آن تاریخ اگر بعضاً هم وجود داشتند، استفاده عام پیدا نکرده بودند و در اختیار جمعی معدود با حضوری محدود بودند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
«جنبش سبز» اما در زمانی کوتاهتر از چند روز، دیواری را که خمینی و جانشینان او با وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و امنیت خانههای مبارکه شخص رهبر و جاسوسان ریز و درشت و اهالی ولایت «لابیگری»، و نیز روایاتی که بعضی از خارجهنشینان دائمالسفر به خانه پدری در بازگشت، از تحولات ایران و ساختن مترو و پلهای هوایی و آسمانخراشهای باشکوه و محافل شبانه عیش و عشرت نقل میکردند، بین داخل و خارج تا عرش اعلی بالا برده بودند، فروانداخت. برای نخستین بار در خارج کشور بی آن که ستاد رهبری و هماهنگی مشترکی وجود داشته باشد، ایرانیان هماهنگ و همزمان با داخل به حرکت درآمدند و در مواردی تظاهرات باشکوهی برپا کردند که تنها تفاوتش با تظاهرات هموطنان در داخل کشور، نبود سپاه و بسیج و نوپو و لباس شخصیهای ذوب شده در ولایت سیدعلیآقا بود. البته رژیم کوشید از طریق ستون پنجم خود با ایجاد اختلاف و معرکهگیریهای کوچک و بزرگ در جوار صفوف همبسته ایرانیان در خارج شکاف بیندازد، اما این ترفند که سالها مؤثر افتاده بود، به گونهای که هیچگاه ما نتوانستیم به صورت همبسته و همدل ظاهر شویم، این بار به برکت هوشیاری و استحکام پیوند داخل با خارج، کارساز نشد. گفتم هوشیاری، و در این مورد به چند اشاره کوتاه نیاز است.
۱- رژیم از همان نخستین روزهای اعتراض عمومی به تقلب بزرگ در انتخابات، با توجه به بازتاب گسترده آن اعتراض در سطح جهانی (در درجه نخست به علت تلاشها و ارتباطات روزنامهنگاران، تحلیلگران، فعالان، و احزاب و شخصیتهای اپوزیسیون در خارج کشور) کوشید تا موسوی و کروبی و مجموعه اصلاحطلبانی را که در کنار آنها بود، به انفعال و در نهایت جدایی از بدنه جنبش وادارد. بزرگ کردن بعضی از شعارهای «ساختارشکن» و تاکیدهای بسیاری بر آتش زدن تصاویر خمینی و البته «سیدمظلوم نایب امام زمان» خامنهای، توسط صدا و سیما و ارگانهای ریز و درشت تبلیغاتی رژیم و پیغام و پسغامهای خامنهای برای رفسنجانی و موسوی و کروبی و خاتمی و...، مبنی بر این که «شماها از اهل بیت هستید و باید حسابتان را از ضدانقلاب ساختارشکن جدا کنید»، از همان نطق ۲۹ خرداد خامنهای آغاز شد.
موسوی و کروبی و...، اگر تسلیم این شانتاژ سیاسی مذهبی شده بودند، مسلماً وضع فرق میکرد و ما شاهد موجهای سبز ساختارشکن در ۱۳ آبان و عاشورا نمیشدیم. اما به علت تعلق نوستالژیک و احتمالاً عقیدتی به ویژه موسوی به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و خمینی، او حاضر نشد کلامی در تأیید ساختارشکنی از نگاه خودش به زبان آورد. بانویش، دکتر زهرا رهنورد، از او ساختارشکنتر بود و هست، بهگونهای که در سوگ آبتین شاعر مرثیه سر میدهد. هواداران جنبش به صورت عام در دو سوی مرز و با انتقاد از مسیری که جنبش در جهت آن حرکت میکند، اندک اندک دل از رهبری دوفاکتو (عملی) بریدند.
(البته این را هم بگویم که در دو مورد خاص میدانم که هم موسوی و هم کروبی زیر فشار شدید قرار گرفتند و حتی بعضی از همراهانشان در این امر مشارکت داشتند که در رابطه با چهرههای مشخصی در خارج که از جنبش طرفداری سخت میکنند و با حضور رسانهای گسترده مخاطبان بسیاری در داخل کشور دارند، بیانیهای و یا کلامی تند بر زبان آورند، ولی آنها زیر بار نرفتند. مورد دیگر، مقالهای بود که در تارنمای «کلمه» همراهان موسوی به چاپ رسید و در آن ادعا شده بود که با پخش سخنان من روزنامهنگارکه نقشی جز بازتاب رویدادهای سرزمینم نداشتم، و یا اظهارات ملکه فرح در حمایت از جنبش سبز، در تلویزیون رژیم ، گویا ما با حسین شریعتمداری، نماینده رهبر و مدیر کیهان، همصدا شدهایم.)
نکته جالب آن که درست عکس آنچه رژیم در نظر داشت، به جای آن که قیدوبندهایی که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل را از بدنه جنبش به شکل عام، و از بال جنبش در خارج کشور جدا کند، این بدنه جنبش و بال بیرون از مرز جنبش بود که رهبری جنبش را گام به گام از حکومت دور کرد و افقهای تازهای در برابر موسوی و کروبی و...، گشود.
بهرسمیت شناختن آحاد تشکیل دهنده جنبش به عنوان سخنگو و راهبر، پذیرش این واقعیت که قانون اساسی وحی مُنزَل نیست و میتوان آن را تغییر داد، تاکید بر تساوی ایرانیان فارغ از نژاد و مذهب و جنسیت و باورهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، بهرسمیت شناختن حقوق حقه اقوام ایرانی در چارچوب یک ایران دموکرات با نظام غیرمتمرکز و... محکوم کردن صریح سیاستها و راه و روش هیئت حاکمه در تعامل با پرونده اتمی، عبور آرام از کنار مجازاتهای اخیر شورای امنیت و ایالات متحده در آن تاریخ، عبور از خطوط قرمز، به ویژه در مورد ولی فقیه را در سخنان کروبی به یاد بیاورید که گفت این ولایت را انبیاء و اولیاء هم نداشتهاند و استغفرالله خود خدا هم دارای چنین ولایتی نبوده است، همه و همه گویای این واقعیت است که تأثیر خطاب و خواستهای بدنه جنبش و بال جنبش در خارج بر رهبری دوفاکتو، که در عین حال هیچگاه ادعای رهبری هم نداشته است، بسیار بیشتر و فراتر از انتظار ما بوده است.
با این همه، شعار موسوی به «بازگشت به عصر طلایی امام» و بعضی اظهارات نقل شده از کروبی پس از چندی، بیش از همه ترفندهای نظام در جدایی جنبش سبز از خیل حامیان خارج از کشور، و به مرور داخل کشور، موثر بود، ضمن آن که رهبری دوفاکتوی جنبش در داخل اندک اندک در خارج کشور صاحب سخنگویانی شد که به مرور حضور و کلامشان کمرنگ و سپس بیرنگ شد.
واسطههای بیجواز
واسطههای بیجوازی که بعضاً بهرغم جدایی ناخواسته و تحمیلی از بدنه نظام جمهوری ولایت فقیه، هنوز هم زیر علم خمینی سینه میزدند و جمهوری ولایت فقیه را، گاه منهای خامنهای، «نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم، پذیرا بودند، آستین بالا زدند و با مصالح ناکارآمدی که فساد و آلودگیاش بارها ثابت شده است، کوشیدند بار دیگر دیوار بین داخل و خارج را بالا ببرند.
هدف شعار آنها که هنوز هم شنیده میشود، «جمهوری اسلامی با ولایت تعدیل شده»، یا حداکثر «بدون ولایت» است، چون گویا هرنوع براندازی ایران را سوریه خواهد کرد.
اکثریت مردم اما چند سال بعد خط سیاهی بر اصلاحطلبان و أصولگرایان کشیدند که قصه شماها به آخر رسیده است و ما خواستار نظامی از نوع دیگریم؛ یعنی نظامی که برابری انسانها را فارغ از جنس و نژاد و زبان و مذهب و اعتقادات، به رسمیت بشناسد و عدالت اجتماعی در آن مصون از هر نوع مداخلهای باشد، و حاکمیت ملی را بهرسمیت بشناسد. سوالی که در اینجا پیش میآمد، مسئله رهبری جنبشی بود و هست که قابلیت توان رهبری جنبش عبور از جمهوری ولایت فقیه را داشته باشد و در اندیشه «دوران طلایی خمینی» هم نباشد.
در عین حال، تجربه تاریخ به ما نشان داده است که سعدالدوله مستبد میتواند تحت تأثیر فضای جنبش آزادیخواهی و تأمین آتیه در نظامی دیگر، ابوالملّه شود. محمدولیخان سپهداراعظم تنکابنی، مأموریت و ولایت حاکم مستبد را زمین میگذارد و جانب ملت را میگیرد.
معمولا آن که از درون حکومت پرچم آزادیخواهی برمیدارد، بخت بیشتری برای راهبری جنبش از درون تونل تنگ و تاریک استبداد، و این بار ارتجاع، به روشنایی آزادی دارد. مهمترین امتیاز چنین شخصی، همانا پیوستن مستمر کادرها و قشرهای حکومتی به اوست که روزگاری از خودیها بوده و پیوندهای دیرینهای با او داشتهاند. با این همه، اپوزیسیون باید معیارهایی برای پذیرش سعدالدوله و محمدولیخانهای امروز تعیین کند.
برخلاف واسطههای بیمجوز که سخت تلاش میکنند رهبری دوفاکتو را ارثیه پدری خود قلمداد کنند، تلاش مخالفانی که توانستهاند با همدلی و همسخنی با داخل دیوار جدایی را فرواندازند (بهگونهای که امروز به برکت حضور کانالهای ماهوارهای پرقدرت، هر روز تعداد بیشتری از مبارزان و آزادیخواهان، در گفتوگو با این کانالها «چهره» میشوند)، باید در شرایط امروز معطوف به این امر باشد که جنبشهای داخل کشور (دی ۹۷ و آذر ۹۸) را به زمینهسازی برای یک جنبش مردمی مدنی ضدخشونت، در جهت رسیدن به یک نظام مردمسالار غیردینی یاری دهند. در اینجا باز مسئله رهبری پیش میآید. رهبریای که میتواند در سایه تداوم، مقاومت و درک بهنگام خواستها و آرزوهای بدنه جنبش ملی و بال جنبش در خارج، از حالت «دوفاکتو» به «دوژور» برسد. برای این امر، بدون حضور خلیلزادها، اپوزیسیون میتواند آن نشست بزرگ را برپا کند؛ نشستی که میتواند شورای موقت رهبری را برگزیند. رژیم اسلامی بیش از هر رویدادی، از چنین نشستی بیمناک است.