Friday, Feb 11, 2022

صفحه نخست » چند کلمه با سجاد حیدری، کسی که سر زن اش را گوش تا گوش برید؛ ف. م. سخن

6A719149-607E-4D7E-90FA-F1A0147D2703.pngجناب سجاد، بچه با غیرت اهواز!

سلام. اسم من ف. م. سخن است و نویسنده هستم. البته شما اهل کاسبی و تجارت هستی و مرا نمی شناسی ولی من بعد از این که سر زن ات را گوش تا گوش بریدی و در اهواز گرداندی شما را شناختم.

این روزها بحث تو و کاری که کردی حسابی گرم است. یکی می گوید او را اعدام کنید، یکی به تو می گوید حیوان صفت، دیگری به تو می گوید جنایتکار...

من اما با این حرف ها کاری ندارم.

من حتی موافق اعدام تو نیستم نه به آن دلیل که در یک جامعه ی درست حسابی، اعدام را مجازات خوبی نمی دانم بلکه برای این که اعدام برای تو کم است.

یعنی چه؟ مگر از اعدام مجازات فراتری هم هست؟

بله. مجازاتی هست که نه تو و نه خیلی های دیگر از آن خبر ندارید.


کشتن تو کار یک لحظه است و حالا هم که اصولا در جمهوری اسلامی، تو، شوهر با غیرت را اعدام نمی کنند. ولی اگر هم اعدام می کردند، موقع خواندن حکم اعدام، یک خرده می ترسیدی، بعد، مدتی که در زندان بودی، تصویر خودت را که روی دار آونگ شده ای جلوی چشم ات می آمد و وحشتزده از خواب می پریدی و دست آخر هم بعد از مدتی، وقتی تو را پای چوبه دار می بردند، مثل هر جانداری که می خواهند جان اش را بگیرند می ترسیدی و بعد، چند لحظه درد گردن و تمام؛ می رفتی به عدم می پیوستی.

این ها که برای مرد با غیرتی مثل تو ترس ندارد. تو هم که باکی از این چیزها نداری. مهم این بود که بزنی سر یک بچه ۱۷ ساله را ببری که دیگران ببینند تو چقدر «مرد» هستی و چقدر به ناموس ات اهمیت می دهی.

اما یک مجازات دیگر هست که ان شاءالله تو آن را خواهی دید و طعم تلخ اش را خواهی چشید.

این را بر اساس تجربه ی خودم به تو می گویم.

من در سال های جنگ ایران و عراق در جبهه بودم و ماها کلی آدم کشتیم. آن ها که ما کشتیم، دشمنان کشورمان بودند. کسانی بودند که به خاک کشورمان تجاوز کرده بودند، کسانی بودند که به زنان هم میهن مان تجاوز کرده بودند، کسانی بودند که دوستان ما را کشته بودند، همه شان هم نره خر هایی بودند مثل خودِ ما، با ریش و سبیل و چشم های خون گرفته، و یک نکته مهم هم این که آن ها هم مثل ما اسلحه در دست شان بود، و آن ها هم می توانستند ما ها را بکشند. فرمانده ما به ما یاد داده بود، که موقع رو به رو شدن با دشمن، مبادا فکر کنی که این هم جوان است و مثل من است و پدر مادر دارد و زن و بچه دارد. همین که این فکر ها را بکنی، طرف زده تو را کشته. پس در چنین حالتی یک میلیونیم ثانیه هم فکر نکن و بزن طرف را بکش.

یعنی اگر ما نمی زدیم و دشمن مان را نمی کشتیم او می زد ما را می کشت و این دلیل خوب و موجهی بود برای کشتن او.

حالا، با تمام این تفاصیل، با این همه دلیلی که برایت بر شمردم، بعد از ۴۰ سال، هر شب، وقتی چشم می بندم، تصاویر این کشته ها و کشتن ها در مغز م عین فیلم پخش می شود و خواب از چشمان ام می رباید.

دقت کن. من دشمنی را که می خواسته و می توانسته مرا بکشد کشته ام نه یک دختر بچه ی جوان بی دفاع را. نه کسی که زور ش به من و داداش هایم نمی رسید و مثل گوسفند دست و پای او را بسته ایم و سلاخی اش کرده ایم.

حالا تو جوان هستی و تن ات داغ است و خوشحالی که به در و همسایه ثابت کردی که مرد هستی.

تو در مقابل ات دست کم ۴۰-۵۰ سال عمر داری که امیدوارم به طور کامل آن را بگذرانی تا این روزهایی که می گویم را به چشم ببینی.

سیب زمانه خواهد چرخید و خواهد چرخید و پایین خواهد افتاد. حکومت نکبت خواهد رفت، مردم با سواد تر و با فرهنگ تر خواهند شد، جامعه چنان تغییر خواهد کرد که اصلا با امروز قابل مقایسه نخواهد بود، اما تو خواهی ماند و یک تصویر که هیچ وقت به اندازه ی یک سر سوزن هم تغییر نخواهد کرد: تصویر کارد سلاخی که بر گردن زن ات گذاشتی و سر او را از بدن جدا کردی و در شهر گرداندی.

این تصویر با تو خواهد بود، و تو و محیط اطراف ات «عوض خواهید شد.» شک نکن که عوض خواهید شد. آن قدر عوض خواهی شد که وقتی این تصویر به ذهن ات می آید، به خودت خواهی گفت این چه غلط ی بود من کردم! این چه جنایتی بود من مرتکب شدم!

ولی این تصویر لحظه به لحظه تو را دنبال خواهد کرد تا تو هم بعد از ان شاءالله ۴۰-۵۰ سال بروی جایی که زن ات رفت.

و غافلی که این مجازات چقدر دردناک است! چقدر نابود کننده است! چقدر پایان ناپذیر است!

و تو آرزو ی مرگ خواهی کرد و مرگ به سراغ ات نخواهد آمد مگر آن که خودت به سراغ اش بروی.

در این لحظات نه از در و همسایه خبری هست نه از دوست و همکار. هیچکس دیگر از غیرت تو سخن نخواهد گفت و تو خواهی ماند و خودت، با تصویر سر بریده ای که در دست داری....

گفتم این چند کلمه را برایت بنویسم شاید به دست ات برسد، و از عاقبت ات با خبر شوی و خودت را برای چنین روزهایی آماده کنی. خودت را برای چنین روزهایی آماده کنی و دعا کنی که قانون را عوض کنند و تو را هر چه زودتر اعدام کنند که این روزها را نبینی. من از صمیم قلب آرزو می کنم که زنده و تندرست بمانی و این روزها را ببینی....



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy