آنکه اتوبوس را میانبارد از نوابغ بُرنا
و میفرستدشان ته دّره
بی آنکه آب تکان بخورد در دل راننده
ازین سرزمین برنخاسته
از جهنم میآید
با ریشی از قبضهی آتش
..........
آنکه دانشگاهها را بسته
و جوانان را یَله میکند
زیر «جنون خند» موتور سواران بی هوا
ازچشمههای این سرزمین آب نخورده
ازجهنم روئیده
با تسبیحی از جمجمهها
.........
در همهی آبها چهره خوفناک خود دیده و بس
در پی قلع و قمع زیبائی
هر بار به «زقّوم» قسم خورده
و علفی سبز برکنده به ناخن از ریشهی سنگ
........
همه ساله
روز حادثه
آهوئی، میرساند خود را شتابان دَم درّه
و تمام چشمههای وجودش را میموید یک تَنه
سد سفید رود، دز، کرج، اکباتان، همه نرم شده
دل به آب نهاده میروند
پریشان،
در جستجوی دستهائی که باید پُلی زیرشان زد
تا بپا خیزند مگر دگر باره