مقدمه
نقطه بیگ بنگ انقلاب اسلامی در ایران بهعنوان یکی از نامسلمانترین کشورهای اسلامی دنیا را کجا باید جستجو کرد؟ آیا اینجا هم باید سراغ انقلاب مشروطه رفت؟ مگر انقلاب مشروطه نتیجه شیفتگی حسدآلود ما نسبت به ترقیات فرنگ و روس و عثمانی نبود؟ مگر یکی از عزیزترین شهیدان آن انقلاب هوارد باسکرویل 1885-1909 Howard Conklin Baskerville آمریکایی نبود؟ بست نشستن در "قنسولخانه تابستانی" بریتانیای کبیر و آموختن مشروطه در آن "مکتب" چی؟ مگر بزرگترین شخصیت آن انقلاب، سید حسن تقیزاده تبریزی، شیفتهترین ایرانی طرفدار فرنگ نبود؟ مگر یکی از رهبران افسانهای آن انقلاب لقب "مسیو" نداشت؟ نسخهبرداری متمم قانون اساسی مشروطه از قانون اساسی بلژیک، نشان دیگری از بیگانگی جامعه ایران در دوران مشروطه با غرب ستیزی و دیگرستیزی است.
شیفتگیهای بعدی جامعه ایران را متوجه روسیه بولشویکی و سپس آلمان نازی(!) مییابیم. دوران دوازده ساله آزادیهای نسبی در ایران بعد از اشغال کشور از سوی متفقین، 1320 تا 1332 ادامه یافت. در آغاز این دوران دوازده ساله، شاه جوان در شرایط اشغال کشور با دعای خیر قدرتهای اشغالگر بر تخت نشست و کسی از این بابت، احساس سرخوردگی نکرد. تا به امروز هم کسی از بابت آزادیهای تحت تأثیر اشغال نظامی کشور، از بیگانگان، گلهمند نبوده است. پایان این دوران دوازده ساله، مصادف با دوران 27 ماهه شروع شده از 7 اردیبهشت 1330 است. مجموع حوادث این دوران، "نهضت ملی شدن نفت" نامیده میشود.
دوران ظهور جریانات رادیکال مسلح و ارتقای بیگانههراسی سنتی از نوع رایج در بسیاری از جوامع بشری در همه اعصار تاریخ، به غربستیزی، و تبدیل این غربستیزی به یک ایدئولوژی اجتماعی، محصول دوران بعد از 1332 است. از فاصله 1332 تا 1356 که اولین حلقه از امواج ویرانگر انقلاب اسلامی کشور را دریافت، حادثه مهمی که بتواند جو جامعه را در جهت غربستیزی دچار یک تغییر جدی بکند، اتفاق نیفتاده است. جامعه ایران در سالهای پایانی دوران پهلوی، مسحور در طلسم جمعی ناشی از باوری ایمانی به ضدیت با غرب بود و خواهان بازگشتن به خویشتن.
سه مرحله تکوینی از یک پدیده
اساسا باید کلید فهم ماهیت آن نهضت و تاثیر آن بر سیر تاریخ ایران را در فهم تفاوت ماهوی سه مرحله زیر از سیر تکوینی یک پدیده مشابه جستجو کرد:
الف: یک نوع سوءظن نسبی به آنکه و آنچه "بیگانه" نامیده میشود،
ب: غرب ستیزی ایدئولوژیک بنام "ضدامپریالیسم" که در دوران جنگ سرد رونقی عجیب در بخش مهمی از جهان را تجربه کرد،
ج: تبدیل ایدئولوژی ضدامپریالیستی فوق به محور اتحاد جامعه و کشف "بازگشت به خویشتن" بعنوان نسخه اسلامی از الهیات رهاییبخش.
برای مقایسه میتوان نگاهی قیاسی به یهودستیزی سنتی کشورهای مسیحی اروپایی با تبدیل شدن همین سنتهای انسانستیزانه قدیمی به یک ایدئولوژی نازیستی در رایش سوم انداخت. همه کشورهای اروپای شرقی، اروپای مرکزی و غرب اروپا هرکدام باری از یهودستیزی در تاریخ قدیم و جدید خود داشتهاند. اما ارتقای همین سنت زشت ضد انسانی به یک ایدئولوژی بسیجگر دولتی در حکومت نازیها، علیرغم هر مشابهتی که به بنظر آید، دو پدیده بلحاظ ماهوی متفاوت از همدیگر است. اگر پدیده زشت اولی، حاصل یک دوران طولانی از یک سیر تکوینی است، دومی، محصول مستقیم نظریهپردازان و سیاسیون، روشنفکران و هنرمندان و نخبگان بیشار آلمان دهه 1930 است. به همین ترتیب در ایران نیز، سوءظن توأم با حسادت نسبت به دنیای پیشرفته غربی، علیرغم همه شباهتهای موجود، نسبت به جنبش ارتجاعی غرب ستیزانه که توانست بخش تعیینکنندهای از جامعه ایران را برای تحقق انقلاب اسلامی بسیج کند، تفاوتی کیفی و ماهوی داشت. باید بخاطر داشت که در درون همه جوامع غربی در همه مراحل تاریخی حیات آنها، جنبشهای مخالف و نقد جدی نظامهای حاکم غربی، بخشی از سرزندگی حوزه عمومی و از ارکان آن جوامع بود و است. اساسا فرق این این جوامع دمکراتیک در نقدپذیری و قابلیت اصلاح و وجود مکانیسمهای خود اصلاحگر و عمدتا درون سیستمی است. آنچه در ایران پاگرفت و نیرومند شد و کشور را در تقابل با همسایگان و کل جهان (بجز روسیه و چین) قرار داد، مسلما از جنس آن نقد متعادل رایج در جوامع غربی نبود.
از میان مجموعه عواملی که جامعه ایران از شیفتگی دوران مشروطه به این ایمان ناشی از سوءظن و دشمنی به غرب رسانده بود، جنبش عوامفریبانه راه انداخته شده از سوی دکتر محمد مصدق و جبهه ملی، کمتر از بقیه عوامل زیر ذرهبین مورخین و منتقدین بوده است. گویی ستیز با غرب از همان مشروطه با ما بوده و اولین انقلاب فقاهتی دنیا در سال 1357 محصول یک روند عمومی بوده و امکان دست گذاشتن روی نقاط عطف و شخصیتهای تأثیر گذار برجسته در این مسیر، موجود نیست.
در این سالها، بازار جنگ سرد، حسابی داغ بود و در همه کشورهای اقمار غرب مثل ایران، جریانات نیرومند چپ غربستیز فعال بودند. اما، نخبگان دولتی و اقشار محافظهکار و ناسیونالیست در همه این کشورها، در میان چپگرایان رادیکال غرب ستیز، جای نداشتند. در کشورهای اسلامی خاورمیانه بخصوص روحانیون مسلمان، در تقابل ایدئولوژیک با کُفر کمونیستی، طرفدار و مبلغ غرب بودند. در آن سالها، اکثریت بزرگی از کشورهای جهان، با نظامهایی کم و بیش شبیه ایران پهلوی اداره میشدند که حدود یک سوم آنها، دارای اهالی معتقد به اسلام بودند.
ایران اگر نامسلمانترین کشور اسلامی آن سالها نبود یکی از نامسلمانترین نمونههای ممالک اسلامی بود. بسیاری از این کشورهای اسلامی صرفنظر از نیروهای رادیکال چپ، در جبههگیریهای مرسوم جنگ سرد، طرفدار غرب بودند. در این کشورها، حکومتگران در کنار نخبگان حکومتی، روحانیت، محافظهکاران و ناسیونالیستهای نگران از کودتاسازیهای شوروی بوده و در نتیجه طرفدار غرب نیز بودند.
آنچه ایران در دهه های 1330 تا 1350 را از بقیه کشورهای مشابه مسلمان و غیرمسلمان در دنیا متمایز میکرد، وجود نیروهای رادیکال غربستیز نبود. اشاره شد که این نیروها، در همه این کشورها وجود داشتند. جریانات مارکسیستی در همه کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا و حتی کشورهای اروپای غربی، بهشکل نیرومندی وجود داشتند. وجه مشخصه و وجه اصلی تمایز ایران، شکلگیری یک اجماع ملی حول غربستیزی از دهه 1340 و تقویت فزاینده طی این روند، همه سالهای پایانی حکومت پهلوی است.
هر نگاهی به حوادث صد ساله اخیر ایران، برای رصد کردن سیر تکوینی شکلگیری این اجماع خودویرانگر غربستیزانه، ما را به دوران طوفانی 27 ماهه نهضت ملی کردن نفت میرساند. معرفی یک شرکت انگلیسی طرف قرارداد رسمی دولت قانونی کشور ایران بهعنوان "دشمن" و وعده پایان عنقریب شب یلدای گرسنگی و فقر، با خلع ید از آن شرکت در 28 مردادماه 1332 به پایان قابل پیشبینی خود منجر شد.
آن دوران 27 ماهه آکنده از آرزو و هوس زندگی بدون کار و زحمت در بقیه عمر و غرق شدن در تجمل ناشی از توزیع ثروتهای "بیپایان" نفتی در میان آحاد ملت، رویایی شیرین بود که هرگز تحقق نیافت اما بهعنوان یک "مدل ایدهآل حکومتی" به عمر خود تا فردای انقلاب بهمن 1357 ادامه داد.
این مدل حکومتی که در میان مردم به اختصار "کویت" نام گرفته بود، مبنی بر توزیع ماهانه درآمد "نامحدود" نفت به ازای نفوس هر خانوار در دم درب منزل بود! تاریخ تولد این مدل حکومتی در ذهن جامعه، نه قبل از حماسه نهضت ملی کردن نفت بود و نه بعد از آن. پوپولیسم نفتی طی 27 ماه، به مردم دروغ گفت و چک بیمحل صادر کرد و از آنجایی که این غائله پوپولیستی ناب، با مداخله ارتش و نقش نیروهای آمریکایی و انگلیسی خاتمه یافت، سکه خباثت بنام غرب ضرب شد و صحنهگردانان معرکه زشت پوپولیستی "نهضت ملی" به قهرمانان ملی بدل شدند. در این معرکه "ملی"، همه عناصری که امروز ما بخشی از دستاوردهای انقلاب اسلامی میشناسیم، متولد شدند. اعمالی چون ممنوعیت فروش مشروبات الکلی، محدودیتها و ممنوعیتهای کاری علیه زنان و زمزمه اخراج آنان از ادارات دولتی، شلاق زدن در ملاء عام، دادن نقش قوه چماقیه به دستجات اوباش چماقدار در سیاست، اعدام با جرثقیل در میدان سپه تهران، ترور سیاسی مخالفین، حمله بدون مجازات با قمه و زنجیر به تظاهرات دانشجویی و مراکز فرهنگی، کشتن بیمجازات جوانان مخالف دولت از سوی اوباش طرفدار اقتدار حاکم، همکاری نخستوزیر با متعصبین مذهبی (مثل فدائیان اسلام) برای قتل مخالفین سیاسی، میدانداری بدون مسئله جریانات فاشیستی آشکار در صفوف پوپولیستهای نفتی تا حد وجود یک افسر ایرانی اس اس از آلمان هیتلری در میان رهبران احزاب تشکیلدهنده جبهه ملی(!) و دهها حادثه مهم دیگر از 27 ماهه "نهضت ملی"، این دوران را بهعنوان کاندیدای احراز موقعیت نقطه بیگ بنگ ظهور اجماع غربستیزانه در ایران پهلوی مطرح میکند.
دو حادثه مهم از دوران فوق، یکی مربوط به سالهای آغازین دهه 1340 و دیگری مربوط به سالهای پایان حکومت پهلوی است. حادثه اول اعطای حق رأی به بانوان کشور در سال 1341 و دیگری تصویب "قانون حمایت خانواده" از سوی مجلس سنا (15 بهمن 1353) است. هر دوی این اصلاحات تاریخی مهم، با مخالفت و در بهترین حالت با سکوت همه اوپوزیسیون راست و چپ و همه محافل روشنفکری و دانشجویی وقت کشور مواجه شد. اما قیام ارتجاعی و سیاه 15 خرداد 1342 از سوی طیف بزرگی از نیروهای راست و چپ کشور، مورد حمایت قرار گرفت.
مجموعه حاضر که حاصل چند دهه پژوهش پیگیرانهی سعید رهبر در تاریخ معاصر ایران است، اکنون در دسترس ما قرار گرفته است. امکان دسترسی به نسخه دیجیتال این مجموعه نیز برای همه دانشجویان و محققین فراهم است. آنان میتوانند از جایگاهی بیطرف تا با کمترین زحمت ممکن، به بازتاب رویدادها و مسائل این 27 ماهه در مهمترین روزنامه وقت کشور دسترسی پیدا کنند.
در واقع برای نخستین بار فرصتی فراهم میشود تا هرکس بتواند بهجای گرفتاری در پیچ و خم ماجراهای پلیسی و جاسوسی، شروع، اوج و افول حماسه درگیری یک جامعه نه چندان پیشرفته در یک ماجراجویی پوپولیستی را از این طریق تماشا کرده و در صورت لزوم مورد قضاوت قرار دهد. چرا که حقیقت وقایع این 27 ماهه، در پس کوهی از حماسهسرایی و افسانهپردازی، نهان شده است.
همان طور که پیشتر اشاره شد ،دشمنتراشی از یک شرکت بینالمللی و دهنکجی به روشهای متمدنانه تجارت و همکاری بینالمللی و معرفی این هنجار شکنی پرهزینه برای مردم از همه جا بیخبر بهعنوان "حماسه ملی سازی نفت" و معرفی یک شرکت خارجی و یک کشور اروپایی بهعنوان "دشمن" و امتناع از هرگونه سازش با این شرکت، فرو بردن کشور به باتلاق هرج و مرج و اعتبارزدایی از کشور در نگاه سرمایه جهانی و بازیگران عمده اقتصادی دنیا، بدون توجه به عواقب ریالی و دلاری این ماجرا، یک اقدام پوپولیستی محض و فاقد هرگونه مبنای عقلانی و محاسبه سود و زیان از نظر منافع اقتصادی و سیاسی ملی کشور بود.
آنچه این 27 ماه را به یک فاجعه تبدیل کرد، پایان این ماجراجویی با حوادث 28 مرداد 1332 و تبدیل این روز به عاشورایی جدید و ارتقای غربستیزی و دیگرستیزی به موضوع یک اجماع ملی است که در نقطه اوج خود، حتی نخبگان رسمی مثل سیدفخرالدین شادمان، احمد فردید، احسان نراقی، آیت الله مرتضی مطهری، سیدحسین نصر، داریوش شایگان و یک سلسله از بوروکراتها و تکنوکراتهای حکومت پهلوی را هم تحت تأثیر قرار داد و جامعه را مستعد پیروزی یک انقلاب اسلامی فوندامنتالیستی (واپسگرایانه) و غربستیز کرد.
سعید رهبر در این مجموعه، بدون اینکه مدعی دادن پاسخ به صدها پرسش موجود در مورد حوادث 27 ماهه سرنوشتسازی برای چندین نسل از مردمان ایران باشد، منبع دست اول حاوی پاسخ این پرسشها را برای همه قابل دسترسی کرده است. کافی است که با یک کلیک، به همه مطالب منتشره در یک دوره تاریخی مهم ، در کوتاهترین زمان ممکن، یکجا و بهصورت دیجیتال، دست یافت. این امکان، شبیه یک معجزه است و برای کسانی که با پرسشهایی دقیق به دنبال پاسخهایی درخور هستند، منبعی است بسیار مهم.
خطر راه انداختن غوغای پوپولیستی در فضای بسته
نقد غرب در درون کشورهای غربی، در یک فضای بسته انجام نمیشود. در فضای آنارشی نظری (نقد همه علیه همه) در یک دموکراسی، فضای عمومی بحث، هرگز به دو روایت "رسمی و دولتی" و "ممنوع و غیردولتی" تقسیم نمیشوند. امکان حضور همزمان همه نظرات ممکن و صاحبان و مدافعان آنها در یک فضای گلوبال، تنها برای رنگارنگ کردن ویترین نظری جوامع غربی نیست. کارکرد این تنوع، همان حاکم کردن یک مکانیسم خودسالمساز برای حفظ تعادل، رفع نواقص و برخورد با پلیدیهای واقعا موجود یا قابل پیشبینی است. نقد غرب در یک فضای آزاد که در آن قویترین صدا، الزاما صدای برخواسته از میدان و خیابان نیست و هر صدایی از حقی برابر برای بودن و شنیده شدن برخوردار است، با یک غوغای غرب ستیزانه در یک محیط بسته محروم از تنوع صداها، متفاوت و حتی متضاد است. در ایرانی که تحت زعامت پیشوا محمد مصدق تا 28 مرداد 1332 وجود داشت و مدت 25 ساله بعداز آن تا وقوع انقلاب اسلامی، علیرغم وجود هزار و یک بند پیدا و نهان میان جامعه و دولت ایران با دنیای غرب، نقد غرب در یک فضای بسته و بشدت یکطرفه انجام میشد. در این هیاهو، آنچه شنیده نمیشد، صدای طرف مخالف داخلی و خارجی بود. شکلگیری و شکلدهی افکار عمومی بخصوص وقتی روایت رسمی حاکم در مظان اتهام "وابستگی" بود، در یک فضای بسته، نمیتوانست از رشد کنترل نشده دیگر ستیزی و دشمنی با غرب (موسوم به "اجانب") و چنین هم شد. برای مقایسه میتوان به آزادترین کشورهای غربی اشاره کرده که در همه این سالها، نقد غرب از هر موضعی و با هر متر و معیاری جریان داشته است اما حاصل این نقد، هرگز تولد هیولاهای ویرانگر ضد حقوق بشر و دموکراسی، نبوده است.
سندیت مطالب روزنامه اطلاعات بهعنوان منبع
روزنامه وقت، در همه تواریخ و همه دنیا، بخصوص روزنامههای طراز اول کشور، منبع بسیار مهمی در درج اخبار یک کشور حتی در جوامع بسته و فاقد آزادی مطبوعات است.
باید توجه کرد که با توجه به توازن قوای موجود در آن دوران، سانسور مهمی بر مطبوعات اعمال نمیشد. از سویی دیگر با در نظر گرفتن اینکه اخبار روزنامه با فاصله بسیار ناچیز از وقوع حوادث منتشر میشدند، عامل فراموشی فردی یا ظهور روایتهای متعدد از یک اتفاق خاص، بسیار اندک است. عامل دیگر که اعتبار روزنامهها را تضمین میکند، حضور افراد در صحنه بازی در زمان انتشار روزنامه است. به این معنی که وقتی خبری از ماجرای با شرکت دهها نفر در یک روزنامه مهم کشوری منتشر میشود، هم این بازیگران امکان اعتراض به تحریف احتمالی دارند و هم با توجه به تنوع مطبوعات آن زمان، اگر روزنامهای مثل اطلاعات، بخواهد بطور سیستماتیک دست به تحریف در امر خبررسانی از حوادث جاری بزند، به سرعت اعتبار خودش در جامعه را از دست میدهد. البته امکان هرگونه اشتباهی با هر نیتی و به هر دلیلی در پوشش خبری حوادث کشور وجود دارد که در این صورت، مدعی وجود اشتباه یا تحریف در خبررسانی روزنامه اطلاعات مکلف به اثبات ادعای خود با استناد به دیگر منابع است.
میانهجویی، میانهسازی و میانهپرستی
"راه بینابینی طلایی" (aurea mediocritas) در آموزههای ارسطویی و حکم به "خير الأمور أوسطها" در سنت اسلامی در همه فرهنگها و سنتها و ادیان با اندکی تفاوت در شکل و بیان، وجود دارد. مضمون همه این احکام و توصیههای اخلاقی، میتواند یا پرهیز از افراط و تفریط باشد یا توجیهکننده کُندذهنی انسان در مواجهه با مسائل پیچیده زندگی و اجتماعی. اگر تفسیر اول چیزی پسندیده است، دومی، حکمی است برای فرار از قضاوت در میان خوب و بد و فرار از قبول مسئولیت قضاوت. ساختن یک جامعه سالم و حفظ سلامت یک جامعه بدون تنبیه بدیها و تشویق خوبیها، ممکن نیست. جامعهای که استعداد یا تمایل تمیز خوب و بد در شرایط مشخص و در امور مشخص را ندارد، نمیتواند امیدی به بهبود اوضاع خود داشته باشد. بخش مهمی از امر سیاسی در جامعه مدرن، نقش سالمساز شهروندان در تشخیص دائمی خوب و بد کارهای حاکمان است. از طریق این مکانیسم سالمساز است که دائما تیمی از شایستهترینها در پستهای قضایی، قانونگذاری و مقامات اجرایی، انجام وظیفه میکنند. میزان وسواس شهروندان در تشخیص خوب از بد است که بهترین رهبران و مدیران را به خوب ماندن و بهتر شدن تشویق میکند. این میدان جای امتناع از قضاوت نیست. اما در جوامع استبداد زده که شهروندان به دلیل هزینه بالای مداخله در سیاست از تربیت سیاسی و ایفای نقش ناظر عالی بر اعمال رهبران خود عاجز هستند، میانه جویی و میانه سازی و میانه پرستی به یک شیوه فرار از موضعگیری و امتناع از مقام قضاوت، تبدیل میشود. درست مثل یک قاضی بیسواد و بیتجربه که توان تشخیص مجرمیت یا برائت متهم را ندارد و به معدلگیری و تقسیم تقصیر بین قاتل و مقتول متوسل میشود!
در ایران پهلوی که تحت تأثیر فضای جهانی جنگ سردی، دربار و کمونیستها دو جبههی متخاصم در برابر هم بودند، آلترناتیو پوپولیسم مصدقی، آدرسی برای جویندگان راه وسط مابین دوگانه "سلطنت" و "کمونیسم" جلوه می کرد. اگر جامعه ایران از تربیت سیاسی متعارف در جوامع دمکراتیک برخوردار بود، میتوانست هم دربار پهلوی و هم مخالفین کمونیست، مصدقی و اسلامیست را حسب برنامهها، شعارها و اعمال مشخص آنها در زمانها و موقعیتهای مشخص قضاوت کند. این نیاز مردمان محروم از تجربه و تربیت سیاسی برای یافتن یک "راه میانی"، با توجه به جو سیاسی حاکم در آن دوران به نفع مصدق و مصدقیسم عمل میکرد. بسیاری از عوام و خواص در طی سالهای گذشته در حد پرستش شعارهای ناسیونالیستی مصدق ماندهاند و هرگز پاسخ این سوال را جستجو نکردهاند که معنی دلاری و ریالی این شعارهای مصدقیون، چه بود؟ آیا کشور ایران از بابت این شعار و عملکرد محمد مصدق و جبهه ملی، سود برد یا زیان کرد. اگر کشور ایران از غائله سود برده است، سود آن مادی است یا معنوی؟ اگر این سود مادی است آیا قابل اندازهگیری به ریال و دلار هم هست؟ اگر پاسخ این سوال آخر هم مثبت است، پس میزان این سود، چند ریال و چند دلار بوده است؟ سود یا زیان ایران از بابت وارد شدن کشور به یک غوغای بزرگ با جهان غرب، نسبت به کشورهای دیگر صادرکننده نفت که توانستند خواست اصلاح و تعدیل در متن قراردادهای نفتی با شرکتهای بزرگ جهانی را از طریق مذاکرات حاصل کنند، چه بود؟
بت سازی از محمد مصدق
حماسیگری و بُتسازی از شخصیتهای ملی یا دینی، بیماری عمومی جوامع عقب مانده خاورمیانه است. "ذکر" اسامی این بُتهای خودساخته در مواجهه با هر معضلی، اگر هم به حل معضل کمک نکند، ذکر کننده را به حل عنقریب آن امیدوار میکند.
آیا رفتار جامعه ما با کسانی از سلک محمد مصدق، همان خودداری از حقیقت سنجی در مورد ادعاهای طرفداران مصدق نیست؟
آیا مصدق فرد دموکراتی بود؟ یا اینکه آزادیهای دوران نخستوزیری وی، مثل دوره اشغال خارجی کشور و سالهای اولیه بعد از انقلاب، به دلیل کامل نبودن قدرت کنترل دولتی، امکان تنفس برای اوپوزیسیون سیاسی (صرفنظر از اراده حاکمیت) تأمین میشد؟
آیا مصدق در دوران ریاست اوپوزیسیون پارلمانی در مجلس شورای ملی، نخستوزیر وقت (حاجعلی رزمآرا) را به مرگ تهدید نکرد؟ اگر این رفتار از سوی امیر عباس هویدا علیه نخستوزیر قبل از خودش اتفاق میافتاد، رفتار چپها در این مورد چگونه بود؟
اگر بعد از این تهدید فرضی از سوی هویدا، نخستوزیر وقت ترور میشد و سپس امیرعباس هویدا طی یک انتخابات مسئلهدار (به کارگردانی بنیاحمد) به نخستوزیری انتخاب میشد، قضاوت روشنفکری ایرانی در باره او چه میبود؟ اگر امیرعباس هویدا، لایحه تک مادهای عفو قاتل نخستوزیر قبل از خودش را با نقض اصل تفکیک قوا، با سه فوریت به تصویب قوه مقننه میرسانید، نگاه ما به او چگونه میبود؟ اگر قاتل بعد از عفو، در منزل شخصی امیرعباس هویدا به حضور وی "شرفیاب" میشد، چی؟ آیا این حکایت فرضی در مورد نخستوزیری هویدا، (بجز نخستوزیری محمد مصدق) نمونهای در تاریخ دنیا دارد؟ آیا این داستان شبیه سناریوی فیلمهای سینمایی نیست؟
محمد مصدق چه چیزی را "ملی" کرد؟ معنی این ملی کردن چی بود؟ آیا این "ملی" کردن خیر دنیوی برای ایران داشت یا سود آن از نوع اجر اخروی بود و نمیتوان تأثیر آن را بصورت افزایش درآمد ملی ایران از ثروت نفت با ارقام قابل کنترل نشان داد؟
درگیری محمد مصدق با یک شرکت بزرگ بینالمللی تا کجا مبتنی بر حقوق بینالمللی بود و چه سود و زیانی برای جامعه ایران داشت؟ مخالفت محمد مصدق با پیشنهادات مصالحه، چه سود و زیانی برای ایران به همراه آورد؟ همین امروز صنایع نفت نروژ با حضور شرکتهای بینالمللی 20 کشور دنیا در فعالیت است. خلع ید کردن از یک شرکت انگلیسی، بر اساس کدام محاسبات اقتصادی و عقلانیت بود؟
قباحت استفاده از لشکر اوباش در کشمشهای سیاسی روشن است. اما تنها حمایت شش ماهه شعبان جعفری از دربار پهلوی بد است و نباید حمایت بیست و یک ماهه وی از محمد مصدق را در نظر گرفت؟
استفاده از نیروی چاقوکشان پایتخت، افزودن به تعداد آنها از طریق عفو و آزادی پیش از موعد هزاران نفر اوباش از زندانها، کشتن جوانان و دانشجویان چپگرای طرفدار حزب توده در خیابانهای تهران و "سگکُشی" نامیدن این کشتار از سوی مطبوعات جبهه ملی، قابل نقد نیست؟
آیا وعده افشای ده هزار پرونده خیانت در آرشیو شرکت نفت و وعده پرداخت روزانه سیصدهزار لیره استرلینگ به حساب مردم ایران، وعدههای واقعی بودند؟ آیا آن پروندههای خیانت وجود داشتند؟ آنهم ده هزار پرونده؟ چرا طی دوران نخستوزیری محمد مصدق، این پروندهها افشا نشدند؟ امروز این پروندهها کجا هستند؟ آیا در جریان انقلاب، این پروندهها به دست رژیم انقلابی نیفتادند؟ آیا اداره کشور تحت حکومت نظامی، ابتکار ارتشبد زاهدی بعد از کودتای 28 مرداد بود؟ آیا محمد مصدق قبل از کودتا کشور را با حکومت نظامی اداره نمیکرد؟
دیدن ماجرا از نگاه مختصات آنروزی؟
آیا ما باید حوادث موضوع این مجموعه را از یک پنجره قدیمی و در سایه نوری ساطع از حوادث آن دوران ببینیم؟ هرچند این ادعا را زیاد میشنویم، اما از مؤلف اولیه آن، خبری نداریم. همین قدر میدانیم که مدافعین امروزی رفتارهای غیرقابل قبول پیشینیان، دوست دارند که برای نجات آن رفتارها از حکم حاصل از کاربست معیارهای امروزی حقوق بشری، منتقد امروزی را به تمکین به مقدسات امروزی آنها مقید کنند. با این شیوه میتوان از بی حقوقی زنان، از یهودستیزی، فقیرکُشی، اقلیتستیزی و هر عمل دیگر ضد انسانی در گذشته، دفاع کرد و یا حداقل آنها را از دایره اصابت نگاه منتقدانه و حقوق بشری نسل امروزی، نجات داد. اگر امروز ما زنستیزی را قبول نمیکنیم، نشانه سپری شدن یک مرحله از تعالی انسان در نگاه به خودش است و دلیلی ندارد که در پرداختن به رفتارهای ضدانسانی جوامع قدیمی با زنان، ابتدا نگاه برابر خود به حقوق زنان و مردان را کنار بگذاریم.
در مورد موضوع این مجموعه، اولا در همان زمان صداهای برخاسته از عقلانیت و تعادل در جامعه برانگیخته از نفرت بیگانهستیزی، کم نبودند و ثانیا حتی در صورتی که قبول کنیم، کل جامعه به جوزدگی اجنبیستیز آلوده بود، با دیدن نتایج قطعی از حرکت این بهمن ویرانگر در سال 1357 و نتایج ناشی از گسترش این بیماری به منطقه، لزومی به اصرار در ادامه ابتلا به غربستیزی و دادن سرنوشت کشور به دست ماجراجویی پوپولیسم ارزان نیست. از سویی دیگر باید پرسید که اگر نگاه ما به حوادث تاریخی باید از مجرای عدسی معیوب دوربینی از همان زمان باشد، امتیاز نگاه به گذشته در چیست؟ اگر ما امروز نُرمها، عادات و حاکمان امروزی را نقد میکنیم، دلیل دعوت به رفتار خطاپوشانه در مواجهه با حوادث دیروز در چیست؟
هر دو طرف را باید دید!
در نظر برخی از هموطنان، نگاه منتقدانه به حماسه نهضت ملی مصدق، کاشانی و جبهه ملی، نباید بدون برخورد با طرف مقابل این حماسه یعنی دربار و حکومت پهلوی انجام شود. گویی نگاه به تاریخ، چیزی شبیه تقسیم غذا در بین جمعی گرسنه است که در صورت عدم رعایت دقیق عدالت، میتواند به بهای مرگ برخی از گرسنگان تمام شود! با این منطق، باید در تاریخنوسی را گل گرفت. چون نقد همزمان همه نیروها حتی در صحنهای کوچک که بجز چند بازیگر در میدان وجود ندارد، عملا غیرممکن است. از سوی دیگر، این کتاب نه حاوی "نظرات" نویسنده یا کسی، بلکه مجموعه بزرگی از اسناد دست اول حوادثی است که در پس هیاهوی مصدقیها و ضدمصدقیها گم شدهاند.
نگاه به حوادث آن سالها، بخصوص امروز که آخرین بازماندگان آن نسل هم بندرت در میان ما هستند، امتیاز مهمی چون امکان نگاه خالی از حُب و بُغض به یکی از طوفانیترین و از نظری مُخربترین دوران تاریخ ما باشد. خواننده این مجموعه باید توجه کند که سعید رهبر در این مجموعه بزرگ، تنها به آسان شدن امر دشوار قضاوت در مورد یک دوره مهم از تاریخ ایران کمک میکند و خودش قضاوت آمادهای را تحویل مخاطب خود نمیدهد. کار سعید رهبر در اصل کمک به نسل امروزی است که بتواند در برابر مدعیان متولیگری "نهضت ملی" سوالات دقیق مطرح کند. حدس من این است که مثل معمای چرایی ظهور نازیسم در آلمان، پاسخ به معمای بزرگ چرایی ظهور انقلاب اسلامی در ایران (و مثلا نه در فلسطین) ذهن نسلهای متوالی ایران را بخود مشغول خواهد داشت. برعکس هزاران تحلیل ضعیف از علتالعلل بروز این فاجعه در ایران، مجموعه حاضر، افقهایی در برابر ذهن خواننده باز میکند تا حل معمای انقلاب اسلامی ایران را در یک مقاله و تظاهرات طلاب حوزههای دینی قم، جستجو نکند.
کنجکاوی عوامانه ما و غفلت از عمق ماجرا
در همه سالهایی که در این 68 سال سپری شده از عاشواری جبهه ملی و مصدقیون در ظهر 28 مرداد 1332 تا کنون، جامعه ما با کنجکاوی مشغول این بحث بوده است که بالاخره حوادث آن روز، یک "کودتا" بود یا یک "قیام ملی"؟ نقشه طراحی شده اجانب به رهبری سازمان سیا و MI6 بریتانیای کبیر بود یا "دستپخت" شعبان جعفری و "مردم" تحت فرمان وی؟
در دو سه دهه اخیر نیز با باز شدن هر پرونده از آرشیوهای کشورهای غربی و انتشار هر نیم جمله از زبان دولتمردان و دولتزنان غربی، بازار کنجکاوی ما در مورد جزئیات پشت پرده و پلیسی و جنایی و جاسوسی ماجرا، گُر گرفته است. این یک رفتار طبیعی است که تماشاگر تئاتر تاریخ، بیخیال پروسههای پیچیده اجتماعی و سیاسی در طول زمان شده، به دنبال برانگیختن احساسات و هیجان باشد. و به لذت ناشی از شنیدن یک جمله کوتاه بیاد ماندنی یا شرح یک فقره جاسوسی پیچیده، اکتفا کند. تا اینجا ایرادی نیست که چرا این همه تمرکز بر حوادث یک روز و روزهای منجر به آن؟ اما همزمان با آن سطحینگری تماشاگر این پرده مهم از تئاتر تاریخ ایران، نپرداختن به پروسه ایجاد این حماسه از روز صفر آن و ندیدن سود و زیان ماجرا و مهمتر از همه، ماندن در حد شور و شعف و افتخار و خشم بدون وارد شدن به محاسبه سود و زیان و تأثیر مجموعه حوادث آن سه سال بر زندگی یک و چند نسل در این دهههای سپری شده، گناهی نابخشودنی است.
لولای اتصال محمد مصدق با اندیشه ولایی
جستجوی ریشههای فاناتیسم اسلامی از دلمشغولی برحق نسلهای متعدد ایرانیان بوده و خواهد بود. برخی از این جستجوها به افکار روحانیت سنتی در قرون گذشته معطوف شده است و گاه این جستجوگران متوسل به تئوریهای توطئه شدهاند. با توجه به وجود 57 کشور اسلامی در دنیا، علل ظهور فاناتیسم دینی در ایران و جلوس آن به اریکه قدرت دولتی را باید توضیح داد و عوامل این پروسه سیاه را شناسایی کرد.
پوپولیسم
وعده مجانی کردن آب و برق و اتوبوس و مسکن در اول انقلاب اسلامی، برای اولین بار نبود که در صحنه سیاست ایران سر داده می شد. 25 سال قبل از سخنرانی آیتالله خمینی در بهشت زهرا، محمد مصدق به مدت سه سال ذهن عالم و عامی را با وعده شیرین دادن سیصدهزار لیره استرلینگ به مردم، مشغول کرده بود.
برای سه سال، هرکس با حداقلی از دانش ریاضی، سرگرم محاسبه سهم خود از آن سیصدهزار لیره استرلینگ بود. ماجرای خدمتکاری که از شغل خود استعفا داده و به امید دریافت این "سهمالنفت" توصیف گویایی از این ماجراست. پوپولیسم به معنی راه میان بر و سریعالسیر برای درمان معضلات بزرگ است. این حادثه بسیار گویاست که یک قربانی سادهدل وعدههای مصدق، با گفتن اینکه: "روزی 5/17 تومان به من، این پول را دم خانهام میآورند و به من و زنم 35 تومان جمعاً می دهند" از محل کار خود بهعنوان پیشکار یک خانواده متمول استعفا میدهد. ارتقای "مردم" و "ملت" به اولوهیتی قابل ستایش و معرفی نخبگان به عنوان خائن و وطن فروش و عامل اجنبی، وجه اشتراک پوپولیسم در چهارگوشه جهان ماست. از نظر پوپولیسم، دشوار بودن راه وصول به رفاه و عدالت، ادعای نخبگان فاسد و خودفروش برای پنهان کردن خیانت خودشان است. در تبلیغات پوپولیستها، راه میانبُر برای رسیدن به مقصود، خلع ید از نخبگان فاسد حاکم و اربابان خارجی آنها و دادن اختیار اداره مملکت به دست "مردم" است. آنها ادعا دارند که بهشت در یک قدمی است و تنها مانع در راه این وصال، حاکمیت نخبگان خودفروش است.
یکی از مهمترین وجوه مشخصه پوپولیسم، خزیدن به قدرت با توسل به ابزار دموکراسی و از بین بردن امکان منتقدین و مخالفین برای استفاده از همان دموکراسی است. دکتر مصدق به راحتی با استفاده از کرسی مجلس شورای ملی و انتخابات به قدرت رسید، حکومت نظامی اعلام کرد و در بستن مجلس شورای ملی هم تردیدی به خود راه نداد و از همه توان عملیاتی اوباش برای سرکوب مخالفین سیاسی حداکثر استفاده را برد.
خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و اشغال سفارت
این دو حادثه با فاصله 28 سال هر دو، اعلام جنگ به جامعه جهانی بود. یکی از این دو مورد باز کردن جبهه علیه موازین جهانی همکاری اقتصادی، فنی و جلب سرمایه و تخصص بینالمللی بود و دیگری یک جنگ علیه همه موازین دیپلماسی و روابط بینالمللی. در مورد تغییر مفاد قراردادهای موجود با شرکتهای نفتی بینالمللی قبل از حماسه خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، ونزوئلا، عربستان و کویت بدون حماسهآفرینی و بدون اینکه مشت محکم بر دهان جهان بکوبند، موفق شده بودند که از طریق مذاکره و مصالحه، تغییرات مطلوب خود حتی قبل از پایان دوره اعتبار قراردادهای موجود عملی کنند. در مورد ایران هم، طرف انگلیسی قراردادهای موجود، حاضر به مذاکره در مورد بهبود مفاد قراردادها به نفع طرف ایرانی شد و موارد متعددی از این توافقات به عمل آمد. در یکی از این موارد قرارداد جدید الحاقی به قرارداد قبلی از سال 1313 معروف به قرارداد «گس ـ گلشاییان» مشتمل بر 11 ماده، بسیار زودتر از حماسه خلع ید در 26 تیرماه 1328 به امضای نمایندگان دو طرف رسید. این طرح به مجلس شورای ملی هم ارائه شد اما با مجاهدت یاران دکتر مصدق از سوی مجلس رد شد. طرح مصاله دیگری هم حتی به تأیید شخص پیشوا مصدق هم رسید اما حسب یک عادت مألوف با ملاقات یکی از یاران مخالف قرارداد، نظر خودش را بلافاصله تغییر داد. معروف بود که نظر پیشوا مطابق نظر آخرین فرد مورد اعتمای وی است که ملاقاتش میکند، قابل تغییر است و از جمله نوشته شده است که شایگان و حسیبی و زیرک زاده و فاطمی قبل از عملی شدن یکی از مهمترین شانسهای سازش تعیینکننده، نظر او را عوض کردند.
اگر رابطه میلیاردها انسان جمع شده در 200 کشور در سطح روابط بین کشوری و جهانی، از موازین دیپلماسی پیروی میکند، روابط میلیونهای بازیگر اقتصاد جهانی شامل کشورها و شرکتها، از یک سری قوانین و سنتهای پذیرفته شده تبعیت میکند. اگر اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در سال 1358، اعلام جنگ به موازین دیپلماسی بینالمللی بود، توسل به حماسه برای برهم زدن یک طرفه قراردادی معتبر قبل از پایان مهلت اعتبار، بازکردن جبهه جنگ از سوی یک بازیگر علیه همه مقدساتی بود که جهان برای تنظیم رابطه خود بدانها نیازمند است. روشن است که مسئله بر سر "عادلانه" بودن قرارداد 1313 یا هر توافق دیگری نیست و نبود. اتفاقا طرف متضرر از یک توافق ناعادلانه، اصولا باید انگیزه بالاتری برای رعایت قواعد بازی داشته باشد و بهجای قیام یکطرفه علیه همه قواعد شناخته شده بازی و در نتیجه تقابل با همه بازیگران، در چهارچوب همان قواعد برای احقاق حقوق خود تلاش بکند.
توسل به قدرت لایزال قوه چماقیه
به میدان کشیدن نیروهای ضربت سریع از میان لایههای فقیر تحقیر شده به رهبری لومپنهای شناخته شده و ملقب کردن آنها به نام مبهم "مردم"، از مشخصات دیگر پوپولیسم است. دولت پیشوا مصدق، لشکری چند هزار نفری از این اوباش را در تهران در اختیار داشت. این لشکر، بهراحتی به تظاهرات مخالفین حمله میکردند، به کتابفروشیها، به دانشگاهها، به سالنهای تئاتر، به مرکز فرهنگی شوروی و به هر تجمع و مکان فرهنگی دیگری حمله میبردند و بهراحتی آدم میکشتند. این جنایات هرگز منجر به پروسه تعقیب قضایی و محکومیت کیفری در دادگاههای کشور نمیشد و مطبوعات جبهه ملی میتوانستند از کشتن جوانان مخالف مصدق در تهران با عنوان "سگکُشی" تمجید بکنند.
نیروی هزاران نفری این اوباش به رهبری شعبان جعفری و دیگر لاتهای مشهور تهران مثل رمضان یخی، حاج طیب رضایی، هفت برادر معروف به "هفتکچلان"، با آزاد کردن فلهای چاقوکشان زندانی از سوی مصدق تقویت شد. در گزارشات پرهیجان و تأیید آمیز مطبوعات جبهه ملی از این نیروها، یافتن القابی مثل "هنگ تحت رهبری شعبان جعفری" به کرات استفاده میشد.
لومپنهای میدان ترهبار و اوباش ریز و درشت اهل زورخانه هم در دولت مصدق و هم دوران حکومت اسلامی، بدنه اصلی نیروی سرکوب خیابانی و چماقکشان بودند. بسیاری از شکنجهگران و شلیککنندگان تیرخلاص به اعدامیان در جمهوری اسلامی از میان همین نیروها دستچین شدند. جالب است که "قیام 15 خرداد 1342" علیه سیاست اعطای برخی آزادیها به زنان، از سوی عناصری رهبری و تأیید شد که دهسال قبل از آن، در جنبش پیشوا مصدق فعال بودند. حاج طیب رضایی که مهمترین چهره اعدامی (همان "شهید"!) "قیام 15 خرداد 1342" بود، در همه تحرکات خیابانی در دهسال قبل هم در کنار شعبان جعفری از سردمداران اوباش مصدقی بود.
رجعت به دوران توحش
از اصلاحات ناشی از اجرای قانون اساسی مشروطه در دوران پهلوی، کنار گذاشتن رفتارهای عهد توحش با مجرمین و مظنونين بود. شلاقزدن در ملاء عام یا حلق آویز کردن علنی افراد در میادین شهر از اقداماتی است که در نظر نسل امروز ایرانیان، از ابداعات رژیم جمهوری اسلامی است. در حالی که هر دوی این کارها، بسیار زودتر از رژیم اسلامی در دوران رژیم ملی مصدقی در پایتخت کشور اجرا شدند. صفحات روزنامه اطلاعات در آن دوره، از اخبار شلاقزنی در ملاء عام و حتی در موردی از حلقآویز کردن مجرمی با جرثقیل در میدان سپه تهران است. عکس مراسم شلاقزنی افراد در ملاء عام با مشایعت گروه موزیک نظامی (!) بارها در میان اخبار روزنامه اطلاعات آن دوران منعکس شده است.
زنان در دولت ملی مصدقی!
طرح فکر اخراج زنان از ادارات دولتی، از سوی شخصیتهای جبهه ملی به جرم "پرت کردن حواس آقایان محترم"(!) نشانگر حاکمیت نگاه زن ستیزانه امروزی رژیم جمهوری اسلامی در آن دوران است.
در مورد دادن حق رأی به زنان نیز، موضع پیشوا مصدق، موکول کردن آن به عدم مخالفت روحانیت بود. یعنی وی حاضر به دادن کوچکترین هزینه سیاسی در این راه نبود و روشن بود که جنبش پوپولیستی نیازمند پشتيبانی بیشترین اقشار "مردم"، نمیتوانست هزینه سیاسی دفاع از حق رأی زنان را تقبل کند. برای مقایسه میتوان، به هزینهای اشاره کرد که محمدرضا شاه با تصویب همین حق، مجبور به پرداخت آن شد. این هزینه در جریان قیام ارتجاعی 15 خرداد 1342 نمایان شد که با توجه به زنجیره بعدی حوادث میتوان نقش این هزینه در از دست دادن تاج و تخت پهلوی را هم مدعی شد.
مدل کلاسیک پوپولیسم
صرفنظر از مختصات کشوری و زمانی پوپولیسم در موارد مختلف ظهور آن، فرمولبندی ساده گفتمان پوپولیستی، در دسترس بودن رفاه و امنیت و نشان دادن "نخبگان" بهعنوان خائنین سد راه این خوشبختی است. رهبران پوپولیستی خود را کاشف این حقیقت معرفی میکنند و نه مخترع آن. گویی نخبگان و مقامات دولتی مشتی سادیست هستند که فکر و ذکرشان از بین بردن رفاه و امنیت مردم است و کافی است که "مردم" رهبر پوپولیست را در از میان بردن آن جماعت سادیست همراهی کنند. طبق این فرمولبندی کلاسیک پوپولیستی بود که مصدق، شرکت نفت ایران و انگلیس، دربار و ده هزار نفر خائن دارای پرونده مکتوب خیانت در بایگانی شرکت نفت (!؟) را بهعنوان موانع سر راه خوشبختی ابدی ملت ایران معرفی میکرد. بیرون آمدن از مجلس شورای ملی بهجای مقید ماندن به قواعد بازی و "مجلس" نامیدن جمع طرفداران خودش در خیابان هم در تبعیت از این مدل استدلالی پوپولیستها بود. این همان مدلی بود که 25 سال بعد، رهبران انقلاب اسلامی هم وعده راه میانبُر رسیدن به خوشبختی و هم نشان دادن دربار و همه نخبگان طراز اول کشور بهعنوان دشمنان سادیست، همان نوای سحرآمیزی بود که میلیونها ایرانی را در ماجرای نهضت ملی مصدق به حرکت در آورده بود. درست مثل ماری که با نوای فلوت ماربازان به رقص درمیآیند.
استفاده از تعصبات دینی مردم
یک جامعه بیسواد را میتوان بهسادگی با کمک تعصبات دینی به هیجان و حرکت درآورد. جامعه پایان دهه 1320 با نرخ باسوادی حول 10 درصد، نمیتوانست حساسیت زیادی نسبت به کش و قوس حقوقی روابط ایران و شرکت بریتیش پترولیوم داشته باشد اما توسل به کدهای شناخته شده دینی، تصور عمومی از "کافر" بودن کشورهای اروپایی و بیگانگی شدید با فرهنگ و مردم و سیاست در اروپای آن زمان، یاد کردن از غرب و بهخصوص انگلستان با نام "اجانب" کافی بود که امواج سهمگینی از بدنه جامعه را به حرکت درآورد. در فهم اهمیت این نکته و لحاظ کردن آن در طرح شعارها و اتخاذ تاکتیک سیاسی، همه روشنفکران و سیاسیون صد سال اخیر ایران، رویه مشابهی داشتهاند. هم روشنفکران صدر مشروطیت و هم کمونیستها و شاهان پهلوی، واهمه بزرگی از تقابل با عقبماندهترین تعصبات دینی جامعه داشتند. علیرغم وجود استثناهایی، رویه کلی نخبگان ایرانی یک برخورد "عقلانی" توأم با احتیاط با واقعیت بیسوادی بدنه جامعه و غلظت سنگین اوهام دینی بر فکر و ذکر مردمان این کشور بود. مسلماً ملاحظات و محافظهکاری مصدق و جبهه ملی تحت رهبری وی نیز در حد این برخورد "عقلانی" سنتی، قابل قبول است. اما آنچه مصدق را از دیگر نحلههای سیاسی از کمونیستها تا دربار، متمایز میکند، دست و دلبازی وی در توسل به دین و سنت برای کسب مشروعیت و پشتيبانی مردمی است.
اهمیت فاکتور زمان، انحصار قدرت و حق تقدم
قضاوت امروزی ما از شباهتهای حکومت مصدقی و رژیم فقاهتی برای رعایت دقت باید دو نکته را در نظر بگیرد. اولا برخی از آن شباهتها که در این پسگفتار بدانها اشاره شد، با وجود محدود بودن دامنه اعمال آنها در دولت مصدقی، بهخاطر تقدم زمانی (به مدت 25 سال) اهمیت کاربست آنها در دولت مصدق را برجستهتر میکند. 27 ماه بود. اگر عمر حکومت اسلامی معادل عمر حکومت مصدق بود، باید نقطه پایان رژیم اسلامی در 12 خرداد 1360 گذاشته میشد. از سویی دیگر، دوران زعامت پیشوا مصدق در اریکه قدرت کوتاه بود و در همه این دوران کوتاه، هرگز مزه انحصار قدرت دولتی از نوع انحصار رهبری رژیم اسلامی بعد از انقلاب اسلامی را نچشید. این استدلال برای مقایسه دو رژیم کاملا متفاوت در دو دوره کاملا متفاوت از تاریخ ایران نیست و تنها تأکیدی است بر اهمیت دوران 27 ماهه حکومت مصدقی از نظر بدعتگذاریهایی است که بعدا به شیوه حکومتی رژیم اسلامی تبدیل شدند.
حلقه انسانی اتصال حکومت مصدقی به رژیم اسلامی
فاصله زمانی دوران مصدقی با انقلاب اسلامی 25 سال بود که میتوان با عمر 42 ساله رژیم جمهوری اسلامی در زمان نوشتن این سطور مقایسه کرد. فاصله زمانی نه چندان زیاد 25 ساله این امکان را به بسیاری از دست اندر کاران نهضت مصدقی داد که دوران انقلاب و سالهای اولیه بعد از انقلاب را دریابند. برخی از یاران دکتر مصدق در ابتدای پیروزی انقلاب نقش معلم رهبران رژیم اسلامی در ابتدای حکومتداری را بازی کردند که در خاطرات رهبران انقلاب اسلامی بارها به اهمیت این نقش اشاره شده است. چنین خدماتی میتوانست از سوی نیروهای غیرمذهبی مثل کمونیستها هم به رهبران جدید ارائه شود. اما وقتی این نقش در کنار بقیه موارد مشابهتها میان دو نهضت مصدقی و اسلامی قرار میگیرد، میتواند پازل روابط و خویشاوندیهای عملی، فکری و ایدئولوژیک را کاملتر کند.
توسل به خشونت سیاسی مشروعیت یافته از واپسگرائی فاناتیسم دینی
در دهه 1950 میلادی یعنی دوره تاریخی وقوع نهضت مصدقی در ایران، ترور سیاسی، ربط خاصی به اسلام نداشت. بعدها هم که ترور به یک وسیله اعمال سیاست تبدیل شد، بیش از همه از آبشخور ایدئولوژی مارکسیستی بهره داشت. با این وجود، نقش مصدق در ترور حاجعلی رزمآرا، از قدیمترین نمونههای توسل یک سیاستمدار به نیروی فاناتیزم دینی برای از میان بردن مخالفان سیاسی خود است. مصدق در تبدیل کردن یک تروریست اسلامی به قهرمان ملی، از زیر پا نهادن، اصل تفکیک قوای قانون اساسی مشروطه نیز، مضایقه نکرد. او با ترور حاجعلی رزمآرا در یک انتخابات مسئلهدار مجلس شورای ملی به پیشنهاد جمال امامی به قدرت رسید و سپس با تکیه بر قدرت ناشی از ریاست قوه مجریه، قوه مقننه را وا داشت تا حکم قطعی قوه قضائیه در محکومیت قاتل را ابطال کند! جالب است که در همه مراحل اجرای این عملیات غیرقابل باور، از حمایت و همدلی تا همکاری عملیاتی فاناتیسم دینی هم در رهبری این روحانیت به رهبری آیتالله کاشانی و هم در بازوی اجرایی فاناتیسم اسلامی یعنی فدائیان اسلام، برخوردار بود.
تاریخ، اسطوره، ایدئولوژی و حقوق
تاریخ و ایدئولوژی، هیچکدام جهانشمول و همه شمول نیستند و نسخ متفاوت آنها، با یکدیگر در رابطه ناسخ و منسوخ بوده و درگیر جنگ دائمی با یکدیگر هستند و بالنتجه، پیروان خود را درگیر ستیز ابدی میکنند. رژیمهای کمونیستی و رژیمهای اسلامی ولایتفقیهی، طالبانی، القاعدهای و داعشی، محصول ایدئولوژی بودند و هستند و رژیمهای هیتلر و موسولینی، مدعی کسب مشروعیت از تاریخ بودند.
معیارهای زندگی انسان مدرن، از حقوق استخراج میشود و نه ایدئولوژی یا تاریخ. حقوق (حقوق فردی، حقوق بشر، حقوق جمعی اقلیتها و حقوق بین الملل) برخلاف ایدئولوژی و تاریخ، یک روایت مشترک جهانی دارد که هم جهانشمول است و هم شامل همه آحاد بشر به یکسان. در ضمن برای قضاوت در میان قرائتهای احتمالی متفاوت از متن واحد قوانین، مراجع حقوقی برخوردار بازوهای اجرایی وجود دارند اما برای قضاوت در باب صحت و سقم هزاران قرائت موجود و ممکن از تاریخ، هیچ مرجعی وجود ندارد.
داستان "نهضت ملی" تحت زعامت پیشوا مصدق، بخشی از تلاشهای ویرانگر انجام شده برای تبدیل روایتی از تاریخ به اسطوره و ایدئولوژی بود. در این ایدئولوژی، بازیگران تاریخ، تبدیل به اسطوره شده و برای بازتولید نفرت ابدی، زندگی جاوید یافتند. در این اسطوره سازی از تاریخ، ظهر 28 مرداد 1332 تهران همان کربلای ظهر عاشورا در دهم محرم سال 61 هجری قمری در تاریخ اساطیری شیعه است. در نگاه از این پنجره تاریخی به جهان، هدف شرکت کشور ایران در میدان بازی روابط بین المللی، دیگر نه منافع ملی قابل تعریف در هر لحظه از جهانی دائما متلاطم، بلکه نبرد پایان ناپذیر حق با باطل تا دمیده شدن شیپور اسرافیل در قیامت موعود است.
اگر هدف از وضع قوانین ملی و بین المللی، تأمین حقوق فرد و کشورها در یک دنیای متمدن است، هدف از اسطورهسازی یا حداقل نتیجه عملی آن، همانا گرم نگاه داشتن میدان نبرد حق و باطل است. تعریف کردن "شرکت نفت ایران و انگلیس" به عنوان دشمن و تبدیل صنایع غربی و کشورهای صنعتی خریدار نفت خام به مشتی غارتگر بی وجدان همراه با اعطای نقش نگاهبان خائن و سادیست منافع اجانب به دربار پهلوی، به مثابه ایجاد زمینی با شیب ملایم بسوی یک نبرد آخرالزمانی با "دشمن" بود. جامعه ایران هم که به نوبه خود، فاقد هرگونه تربیت سیاسی و تجربه دموکراتیک بود و با حرکت در این زمین شیب دار، سر از نبرد یاقوت و طاغوت و اشغال سفارت بزرگترین اقتصاد و بزرگترین نیروی نظامی دنیا در 13 ابان 1358 در تهران درآورد. اگر پیشوا مصدق، زدن مشت محکم به دهان انگلستان غارتگر را شروع کرد، انقلاب اسلامی و رژیم مولود آن، 43 سال است که به زدن مشت به دهان جهان، ادامه میدهد.
20 نوامبر 2021
استکهلم
پیامد های سفره خالی فقر، هرمز عابدی