در شرایطی که جمهوری وحشت اسلامی در سراشیبی سقوط قرار گرفته است، و شکاف میان مردم و حکومت سرکوب و سرب هر روز بیشتر از دیروز سرباز میکند، دوباره پرسش از اصلاحپذیری جمهوری اسلامی پرطنین و مکرر شده است. این پرسش هر چند تازه نیست، اما از آنجا که به تازهگی شکاف مردم و حکومت بهطور چشمگیری نه تنها به شکاف مردم و اصلاحطلبان که حتا به شکاف مردم و اصلاحطلبی هم کشیده شده است، اهمیتی بیشتتری مییابد؛ و باید چند و چون آن واکاوی شود.
در باور و داوری من پرسش از اصلاحپذیری یک نظام کلیشهای، سطحی، بیمعنا و حتا گاهی خطرناک است. در این فشرده تلاش خواهم کرد نشان دهم که چرا این پرسش بیمعناست؟ و چرا میتواند بسیار خطرناک باشد؟
الف) چرا پرسش از اصلاحپذیری یک نظام سطحی، و بیمعنا است؟
زیرا فراتر از گفتارهای رتوریک شبهسیاسی رایج، هرگاه به طور جدی از اصلاحپذیری یک سیستم پرسیده میشود؛ پاسخ به پارامترهای بسیار مربوط میگردد. پارامترهایی همانند ساختارهای سیاسی، فرهنگی، دینی، اجتماعی و تاریخی، نیروهای خواهان، حامل و مجری اصلاحات، نیروهای مخالف و منتقد و کم و کیف آنها، انرژی موجود برای اصلاح، راهبردها، تاکتیکها و سازوکارهای موجود، تحولات فشارهای جهانی، رهبران، و هزار و یک چیز کوچک و بزرگ دیگر. آشکارا هر پاسخی به پرسش بالا، اگر بخواهد به دقتی نظری و اطمینانبخش مسلح گردد پیشتر و بیشتر در گرو پاسخ به پرسشهای بسیاری دیگری است که به طور معمول در گفتوگوهای سیاسی روزمره از قلم افتاده است. در نتیجه آن که با این پرسش پیش آمده است یا امر سیاست را نمیشناسد و نمیداند چه میگوید؛ یا میداند اما برای برداشتن کلاه ما آمده است.
یکم. براندازی یک حق ملی است؛ یعنی اگر مردم حکومتی را نخواهند و نپذیرند حق دارند، که به برانداختن آن اقدام کنند؛ این حق در مناسبات حقوق بشری هم آمده و تضمین شده است؛ ممکن است بتوان در چند وچون این فرایند گفتوگو کرد، اما هیچ تصور دیگری با تعادلات دمکراتیک نمیخواند و قابل دفاع نیست.
دوم. هیچ سیستمی به طور مطلق اصلاحناپذیر نیست! و از طرف دیگر در هیچ سیستمی اصلاحات همیشه آسان و آسوده به بار نمینشیند. به زبان دیگر در غیبت نسبتسنجی دقیق شوندها، بنارها و پارامترهای بالا گمانهزنی در مورد نتیجه و آینده اصلاحات، چندان معنادار نیست. همچنان که حکومتهای نامشروع، ناروا و غیرقانونی هم نیازمند مشروعیت، روامندی و نوعی از قانونیت هستند، محافظهکارترین ساختارها و حاکمان هم به سطحی از اصلاحات تن خواهند داد؛ و میدهند.
سوم. اگر انرژی لازم، اطلاعات و امکانات کافی برای تغییرات کوچک (اصلاح) فراهم نباشد، تغییرات بزرگ اصلاحی (انقلاب) ناممکنتر خواهد بود.
چهارم. فارغ از آماج براندازی و رویاهای براندازان اگر نقد اصلاحطلبی به نفی آن برسد، کار خرابتر خواهد شد؛ یعنی در این حالت منتقد میگوید: دست از اصلاح بکشید، بگذارید سیستم از هم بپاشد!» این تجویز هم خردمندانه نیست و هم انتخاب یک اجتماع زنده و هوشمند نمیتواند باشد. چه، فروپاشی یک سیستم در بهترین حالت بازگشت به جهان پیشاسیاست (جامعهی طبیعی) است و میتواند بسیار خطرناکتر و پرهزینهتر از شرایط موجود باشد. انقلاب در این مفهوم همیشه به یک جامعه تحمیل میشود. در نتیجه کسانی که منادی آن یا مشوق آن هستند، دوستدار مردم و جامعه نیستند؛ آنان جامعه را مرداری میخواهند که برای مردهخوری آنها مناسبتر است.
دوگانهی اصلاحطلبی و براندازی ساختهگی، نادرست، نالازم و برساختهی حکومت سرکوب و سرب است؛ نباید گذاشت این شکاف به جریانهای دمکراسیخواه تحمیل شود.
ششم. اگر جریانی از اصلاح امور ناتوان و ناامید باشد، نمیتواند و نباید به براندازی به هر قیمتی رضایت دهد! تا جمهوری نکبت اسلامی هست باید شجاعت مدنی داشت و نگذاشت استبداد کار خود را پیش ببرد. باید با تمام توان در برابر سرکوب ایستاد و سرکوبگران را پس زد. سالها است که گفتهام و از گفتن آن خسته نمیشوم. در ایران و پیشادمکراسی سیاستورزی همیشه براندازانه است و خواهد ماند. یعنی راه دیگری نیست! در نتیجه تا برساختن دمکراسی آنکه خود را اصلاحطلب میخواند اگر آماج دمکراسی و برساختن آن را نداشته باشد و به گذار از استبداد و براندازی آن چشم نداشته باشد، اصلاحطلب نیست؛ و آن که خود را دمکرات میداند و هواخواه دمکراسی میخواند اگر در تاکتیکهای خود برای گذار از استبداد اصلاحطلبانه نمیاندیشد و نمیکوشد، دمکرات نیست.
همچنان که اصلاحطلبان یککاسه نیستند، براندازان هم گونهگونهاند. براندازان را میتوان به دو گروه براندازان معطوف به اصلاح و براندازان معطوف به ویرانی صورتبندی کرد. اگر اصلاحطلبان معطوف به صندلی نان اصلاحطلبی را میخورند و دم برای استبداد تکان میدهند، براندازان ویرانیطلب هم هرچند برای مردم اشک تمساح میریزند اما به جسدهای آنها هم چشم دوختهاند. اصلاحطلبان معطوف به صندلی و براندازان ویرانی طلب در جایی به هم میرسند. هر دو با ویران کردن ایران زمین بازی استبداد را هموار میکنند.
براندازان غیراصلاحطلب برای من گاهی تداعی لاشخورهایی را دارند که آسمان پهنهی سیاست را تاریک و راههای گذار از جمهوری نکبت اسلامی را باریک میکنند. آنها با کشتههایی که پشته میشود فاصلهی خود از صندلی قدرت را محاسبه میکنند.
اگر ایستادهگی شجاعانه و هوشمندانه ادامه داشته باشد، یا حاکمان ستمگر خواهند رفت، یا حکومت ستمبار حاکم. انتخاب مردم همیشه اصلاحات و دمکراسی است؛ و باید باشد. حکومتها باید میان اصلاحات و رفتن (انقلاب) یکی را انتخاب کنند.
ب) چرا پرسش از اصلاحپذیری یک نظام خطرناک است؟
زیرا این پرسش حد ایستا و مشخصی ندارد. یعنی همیشه امکان آن هست که گروههایی پیدا شوند (و میشوند) که با طرح آن خواستار عبور از نظام شوند. این تاریخ راستان ماست که سر ایستادن ندارد و تاریخ نداشته (یعنی دیگران آن را برای ما نوشتهاند)ی ما را گسسته و ناپیوسته ساخته است!
یکم. در میان براندازان امروز بسیاری از جریانها بهدرستی و با راستی به تمامیت عرضی هم وفادار و هم متعهد هستند. اگر این تعهد را بگذاریم در کنار استدلالهای رتوریکی که برای گذار از جمهوری اسلامی پیش گذاشته شده است، همه چیز خراب خواهد شد. چه، بسیاری از جریانهای تجزیهطلب یا استقلالجو میتوانند با همان استدلالها به براندازی ایران و یکپارچهگی سرزمینی هم فتوا دهند؛ و میدهند. اگر هشت سال ناکامی اصلاحطبان برای گذار از اصلاحطلبی استدلال مناسبی است، چرا پانصد سال ناکامی ایران پس از یکپارچهگی دوباره، برای توسعه و دمکراسی و توزیع برابری و آزادی دلیل مناسبی برای بریدن از ایران نباشد؟ اگر سلطنتطلبها بعد از پنجاه سال درست یا نادرست دلشان برای سلطنت خاندان پهلوی تنگ شده است، و هوای بازگشت سلطنت گیج و مشنگشان کرده است، چرا هویتطلبهای آذربایجان باید هوای بازگشت به بهار آزادی دولت دمکرات فرقهی آذربایجان را از کلهی خود بیرون کنند؟
دوم. گذار هم همانند استقرار آدابی دارد و باید سازوکار و قوانینی داشته باشد؛ و گرنه تا قیام قیامت باید در تکرار گذار از همدیگر همآوردی کنیم. اگر قرار است گذشتهها در غیبت یک نقد جدی و در هیمنهی یک شیفتهگی بیحساب و کتاب دل ما را ببرد، و عقل مان را از کار بیندازد، چرا نباید به بازگشت به دوران اصلاحات خطر کرد؟ و مگر لایههایی از اصلاحطلبان نمیکنند؟ به این جماعت هوادران دوران طلایی امام، سلطنتطلبها و نیز هویت طلبها (که هر کدام دوران طلایی خود را دارند) اضافه کنید، تا پازل ایران امروز تکمیل شود. بدون حلوفصل ملی این دشواریها "گذار" همیشه گذار از یک استبداد و سرکوب به یک استبداد و سرکوب دیگر است. ما باید کنار یکدیگر بودن و زندهگی کردن و همسازی را تجربه کنیم؛ گذار واقعی گذار از این ناهمسازیها و ناهمزبانیهاست.
در این چشمانداز من سلطنتطلبها و بسیاری از جریانها سیاسی هویتپایه را براندازان ویرانگر میدانم. زیرا این جریانها پیشامدرن و توسعهنایافتهاند. آنها خواسته یا ناخواسته و دانسته یا نادانسته ایرانی را به پیشاسیاست و وضعیت طبیعی میبرند. این جریانها لبریز خشم و عصبتاند و تنها از رومانتیسم جان و مایه میگیرند و همانند همهی جریانها رومانتیک خطرناک هستند و میتوانند ایران را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت کنند.
رومانتیزم در هر تعبیری برآمد نوعی نوستالژیا و بازگشت به شکوه گذشته است. فرد رومنتیک دریافت شکوهمند و ساختهگی برشی از گذشته را با گرایشهای ضدتوسعه درهم میآمیزد و در معجونی زهرآگین از ایدیولوژی (ایدآلسیم) و رادیکالیسم در حلقوم خود و دیگران میریزد. رومانتیکها میخواهند ایران (یا ایران خودشان) را دوباره بزرگ و باشکوه کنند؛ در این میان تنها یک مشکل کوچک هست، از چشمانداز "دیگری کوچک" (که هیچگاه به حساب نیامده است) ایران هیچگاه باشکوه نبوده است! ایران هیچزمان ایران او نبوده است. رمانتیزم همیشه نوعی یوتوپیاگرایی است که دیر یا زود به دیستوپیا و ویرانی میرسد.
سلطنتطلبهای عزیز و هویتطلبان جدید و قدیم گرامی، اگر ادعاهای مرا باور نمیکنید به تاریخ جمهوری اسلامی مراجعه کنید و شعارهای حمایت از مستضعفین را در این انقلاب بیمعنا شماره کنید. آنها هم با همین فرمان و هیجان میخواستند به دوران باشکوه حکومت علی بازگردند. آنچه میخواستند (و رمانتیزمی که در جانشان شعله میکشید) چندان اهمیت ندارد، به فاجعهای که آفریدند نگاه کنید تا رستگار شوید.