چرا مدعیان جمهوری خواهی امروز، مانع وحدت مردم ایران برای گذار از جهنم حکومت اسلامی هستند؟
ابتدا و بی مقدمه بگویم:
من اگر فرانسوی میبودم قطعا جمهوری خواه میبودم اما چه کنم که ایرانی هستم و در کشوری زاده و بالیدهام که ویژگیهای تاریخی، فرهنگی و قومی وجغرافیاییاش آنر از بنیاد با کشورهای اروپایی متفاوت و غیر قابل قیاس کرده است!
من نیز چون سایر هموطنانم ۴۳ سال فاجعه خسرانبار و ویرانگر نظام اسلامی را که به نام جمهوری بر مردم ایران تحمیل، شد زیستهام!
همچنین وجود به اصطلاح جمهوریهای مادام العمر مستبدان جنایتکار درکشورهای عربی را دیدهام و نیز با افکار و آرزوها و نظرپردازیهای جاه طلبان خود محور و گروه محور ایرانی آشنایی یافته و به ریز و درشت و زیر و بم افکار کسانی دقت کردهام که چهل و اندی سالست با آویختین به ایدئولوژیهای شکست خوردۀ وارداتی سودای ریاست قبیله را در سر میپروردهاند!
از این رو باصراحتی که همواره ویژگی بیان من بوده است اعلام میکنم که:
بازگشت به قانون اساسی مشروطیت، یعنی همان که شاپور بختیار درراهش کوشید و بر سر آن جان باخت، کم ضرر ترین و مناسب ترین راه برای گذار ازوضعیت نکبت بار فعلی و نجات ایران و ایرانیان است تا روزی که مردم، خود در روزگاری آرام و در موقعیتی عاری از خشونت و درهم آشفتگیهای اجتماعی و سیاسی آزادانه و همراه با ارادهای مستقل و برخوردار از حد اقل ِ آگاهیهای سیاسی و اجتماعی (که زمینه آنرا وجود آزادی بیان و حضور مطبوعات و رسانههای آزاد و مسئول و عاری از لکنت، فراهم کرده بوده باشند) بتوانند در باره نوع حکومت خود و قانون اساسی کشور خود تصمیم بگیرند!
بازگشت به قانون اساسی مشروطیت آری اما به شرط آن که ماده متمم تحمیلی مربوط به حق وتوی پنج اخوند مستبد و مرتجع ونیز مادهای که بر وجود دین رسمی در ایران تأکید داشت حذف شوند!
به هرصورت امروز دراین آشفته بازار فکری و سیاسی و گروهی و مذهبی و مسلکی که ایران را به سوی بن بستی خطرناک و جانکاه رانده و ملت ایران را گروگان مشتی غارتگر وآدم کش نگاه داشته است، بر جبین کشتی جمهوری خواهی نور رستگاری نمیبینم!
متآسفانه باید گفت که گروهها و تشکیلات و افراد گونانی که زیر نامهای متنوع، بیرق جمهوری خواهی در ایران را به دوش میکشند، در این برهه از تاریخ، نقشی جز تفرقه افکنی و پراکنده کردن نیروهای گِره گشا و کارساز برعهده ندارند، زیرا هریک از آنان درآینه صبحگاهی، خود را طاووس علیین شدهای ملبس به فراک ریاست جمهوری مینگرد وهمسایه و هموطن دیگر خود را رقیب یا دشمن به شمار میآورد!
بنا بر این، چنین «جمهوری خواهی» هایی بیش و پیش از آن که عامل همبستگی و اتحاد میان مردم باشند عامل تفرقه و پراکندناند و به زبان حافظ متأسفانه از آنگونه طبیبان مدعی هستند که اولی تر آن که درد مردم ایران بر آنان نهفته بماند!
به نظر میرسد که علت اصلی چنین وضعی آنست که در میان اینگونه مدعیان مخالفت با نظام حاکم، هریکی از آنها ــ چه خود آگاه و چه ناخودآگاه ــ خود را درنقش رئیس جمهور آینده ایران تصور میکند و بدینگونه شهروندان جمهوری خواه ِدیگر را رقیب خود میداند ونگران آنست که مبادا در ا مسابقۀ دست یافتن به ریاست، همسایه ازو پیشی گیرد و گوی سبقت از وی برباید!
ازین رو همه انرژیاش به جای اندیشیدن به سرنوشت مردم وقدم نهادن در راه نجات کشور و نسلهای آتی، صرف بیرون راندن دیگری ازین میدان مسابقه به نفع موقعیت فردی یا گروهی خویش ست!
این حقیقتی ست که متآسفانه چهل و اندی سالست ما شاهد آنیم و ریشه همه پراکندگیها و پراکنده کاریهای مخالفان حکومت که حضور یک جایگزین نیرومند و معتبر و مطلوب همگان را ناممکن ساخته در همین حقیقت تلخ پنهان است.
ما در میان اپوزیسیون هزاران مدعی ریاست جمهوری داریم که دعوای اصلی غالب آنها بر سرِ جاه طلبیهای شخص خودشان و انگیزههای اساسیِ آنان نه نجات ایران، بلکه حکومت یافتن و سروری کردن بر مردم این کشورست است زیر نامها و بیرقهای گوناگون و رنگارنگ
و اینگونه است که تقریباً در شرایط فعلی اتحاد وهم بستگی نیروهای پراکندهای که از بیداد و تباهکاری سلطۀ آخوند بر ایران به جان آمدهاند امری محال به نظر میرسد!
از سوی دیگر یک سنت دیرینه و جا افتاده هزاران ساله به نام پادشاهی داریم که ریشه در فرهنگ و اساطیر و تاریخ کشور ما دارد و نیز انقلاب مشروطیتی داریم که اساسنامه آن حاصل رنجها و مرارتهای اندیشمندان واز خود گذشتگی آزادیخواهان قرن نوزدهم و بیستم میلادی ست و برگه زرینی در تاریخ کشور ما ست، که سنت پیوسته پادشاهی و تداوم تاریخی کشور مارا ـ که با همه اشکالات شناخته و ناشناختهاش همواره ضامن بقای مُلک استمرار تاریخی ملت ایران بوده است ـ از طریق مشروط کردن حکومت به قانون اساسی با دنیای مدرن وبا آرمانهای دموکراتیک و ارزشهای نوین (برآمده از انقلابهای فکری و سیاسی و فلسفی و صنعتی درغرب) آشنا کرده و آشتی داده است.
و کسی بر سر وارث فعلا برکنار مانده این پادشاهی مشروطه هم اختلافی ندارد
از این رو میتوان اورا نقطه اتحاد همه ایرانیان برای گذار ازین دوزخ
ایران سوز دانست و به توانایی بالقوۀای که تاریخ و سرنوشت به او سپرده، امید بست!
به خصوص آنکه روزگار به دست حکومت ۴۳ ساله ملاها بلایی بر سر ایران و ایرانی آورده است که بنا به شواهد روشن و هر روزه مردم ایران نه تنها ناخشنودی و حتی إحساس گناه خود را از آنچه بر پادشاه پیشین و خاندان او رفته است ابراز میکنند، بلکه به نوعی درناخودآگاه جمعی خود، شرمسارند از این که در بلوای ملاها شرکت کرده و پادشاه را از کشور راندهاند!
این حقیقت را درعذرخواهی علنی و شرمسارانه بسیاری از نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از نوع سحابی، نوریزاد، دکترمحمد ملکی، خانم هما ناطق و دکتر اسماعیل خویی و خیلیهای دیگر میتوان دریافت!
و صد البته شعار «رضاشاه روحت شاد!» بیان عاطفی همین حس ملی ست که چند سالی ست در گوشه و کنار ایران از حنجره بسیاری از مردم رنج دیده و بلاکشیده این کشور فریاد میشود!
از این گذشته نیازی به گفتن ندارد که نخستین جمهوریت در ایران چیزی جز رذالت و نکبت و ایرانفروشی و قساوت و جهل و خودفروشی و انحطاط اخلاقی و فرهنگی به ارمغان نیاورد و با کمال درد و دریغ میباید گفت که این سنت شوم ۴۳ ساله که روحانیت شیعه به نام جمهوری پایه گذار و مجری آن بود برای هریک از مردم این آب و خاک یاد آور رنج و درد و شکنجه و تحقیر و ترک وطن و جدایی و نفاق و شکست اخلاقی و فرهنگی و دینی و افول عنصر ایرانی و غارت و ویرانی کشور مابوده است. نماد پایه گذار جمهوریت در ایران نه کورش کبیر است نه جرج واشنگتن و نه ربسپیر بلکه یک آخوند محیل عاری از إحساس وطنی وملای یک دروغگو و حیله گر و قسی القلب بوده است که هرگز برای جمهوری خواهان ایران تا ابد الدهر افتخاری به حساب نخواهد آمد و در واقع وقاع دوران اخیر چنان کرد که در تاریخ ایران جمهوریت به نام انقلاب اسلامی برپایه بلوا و آشوب متشرعان و مشروعه خواهان ویاری اوباش و حمایت توطئۀ آمیز قدرتهای بلامنازع بیگانه بناشود.
بنا بر این جمهوری خواهان آتی در این کشور به نوعی میباید مدیون ودرحقیقت جانشینان سید روح الله الموسوی الخمینی ملقب به «امام» تلقی شوند که صد البته هیچ افتخاری نصیب آنان نخواهد کرد.
حال آنکه ضروت تاریخ و اعادۀ حیثیت ایرانیان حکم میکند که این پرانتز شوم بسته و نام خمینی از تاریخ ایران محو شود!
جمهوریهای مطلوب خلق گرایان روسوفیل هم ۷۰ سال در همسایگی ما و در اروپای شرقی امتحانش را داده بود و چنانچه خدای ناخواسته در ایران توفیقی مییافت ما امروز کشوری به نام ایران نمیداشتیم.
زیرا در آن سالها شعار «جمهوری دموکراتیک خلق» زیر چتر تبلیغات و «خلقها» به پشتوانه ایدئولوژیک وحمایتهای سیاسی و گاه نظامی هولناک روسیه شوروی در میان انقلابیون و سیاسیون چپ (هم مارکسیست و هم اسلامیست) رواج داشت و بدل به آرمان سیاسی و فکری بسیاری از فعالان سیاسی و انقلابیون در کشور ما شده بود و تحقق احتمالی آن در دوران جنگ سرد و دو قطبی بودن جهان، جز به معنای بلعیده شدن ایالتهای شمالی و شمال غربی و شمال شرقی ایران از سوی قدرت جهنمی روسیه شوروی نبود. قدرتی که وارث تزاریسم تجاوز گر بود و پیش از سلطه بلشویکها بخشهای مهمی از کشور ما را ضمیمۀ امپراتوری خود کرده بود!
جمهوری خواهی مادام العمر آدم کشهای مستبد عرب مثل صدام و قذافی و حافظ اسد هم که برای مردم جهان شناخته شده است و نیازی به معرفی و توصیف ندارد!
خلاصه آنکه جمهوری خواهی در ایران در ذهنیت ایرانیان تصویری خوشایند و زمینهای و سابقهای متکی به فرهنگ دموکراتیک ندارد وبرای ایرانیان بهشت گم شدهای در مفهوم جمهوری تعبیه نیست و هیچ فیلی را به یاد هندوستان از دست رفته نمیاندازد!
متأسفانه ملت ایران به واسطه عقب ماندگی فرهنگی و خیانت آخوندها و جنایت اسلامیستهای مدعی آزادی در سال ۱۳۵۷ دست به قماری سراسرباخت زد و به طناب پوسیده یک آخوند ضد ایرانی به چاه رفت که باورهای عصرحجری و ضد پیشرفت وتجدد را نمایندگی میکرد و از جهل عمومی زور میگرفت وبه عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی وخرافات ریشه دارِ عوام تکیه داشت!
ناگفته نگذارم که نقش بسیاری از خواص بی خاصیت چهار کلاس خوانده هم فراموش شدنی نیست.
زیرا آنان بر آتشی دمیدند و هیزم بر اخگری نهادند که ریشه ایرانیت و آینده فرزندان این آب و خاک را سوزاند و خاکستر کرد و از ایران ویرانهای ساخت که چشم تاریخ الی الابد به حال آن خواهد گریست.
بنا بر این شعار جمهوری خواهی که در خود آگاه و ناخود آگاه فردی و جمعی ایرانیان هم در ایران و هم در کشورهای همسایه امتحان شکست خوردگی خود را داده است وجههای و اعتباری ندارد و آرمان و آرزوی مردم ایران را فعلا تا اطلاع ثانوی چراغان نمیکند!
این شعار برای بخشهای مهمی از اوپوزیسیون ایرانی فقط از این لحاظ جذابیت دارد که غالب مدعیان در رؤیاپردازیهای رنگینی که داشته و دارند صرفاً به جاه طلبیهای فردی و گروهی خود فکر میکنند و کمتر به سرنوشت ایران و نسلهای آتی!
جمعی از آنها هم هدفشان حفظ همین نظام است البته با تعدیل یا جا به جایی هایی سطحی در نظام شترگاوپلنگِ شوم و ایرانسوزی که نام جمهوری بر خود نهاد به دست و به خدعهءآخوندی بدخیم و بدخواه پایه گذاری شد و هرجمهوریای در ایران چه بخواهد و چه نخواهد تا قیام قیامت خود را مدیون او خواهد دانست!
از اینرو جمهوری اسلامی دست آورد تاریخی دستهها و گروه هایی محسوب میشود که روزی در کنار ملاها و در صف انقلابیون بودند اما امروز دعویهای دیگری دارند!
خواه نام مجاهد یا حزب کمونیست یا چپ و سوسیالیست و توده و خلق یا نمایندۀ سیاسی تنوعات قومی برخود گذاشته باشند خواه با القاب وعنوانهای نامتجانسی و بی معنا و البته متناقض و جعلی از نوع «ملی ـ مذهبی» یا «روشنفکر دینی» پا به میدان قدرت طلبیهای جمهوری خواهانه نهاده یا حتی از بازماندگان ظاهراً بریدۀ بسیج دانشجویی یا سپاه سرکوبگر پاسداران یا حتی فرستادگان و عناصر صادراتی ِ به ظاهر مخالف حکومت باشند!
کوتاه و با نهایت تأسف و دریغ بگویم که جمهوری خواهی این گروهها و افراد هیچگونه اصالتی و هیچگونه اتکایی برایران خواهی و آرمان آزادی ملت ایران ندارد!
بیشترآنان یا اسیر ایدئولوژیهای شکست خوردۀ دهههای سی و چهل و پنجاه هستند یا به مشروعه رسیدگانیاند که جمهوری اسلامی را دست آورد و حاصل کوششهای انقلابی خود میدانند و برای حفظ آن به جلد مخالف حکومت خزیدهاند، یا دلبستگان به افکار ایران شکنانه و قوم گرایانهای هستند که انگیزه دیگری جز بازگشت به خانخانی و ملوک الطوایفی در ایران کهنسال چراغدار راه آنها نیست و پیداست که تحریکات و توطئههای سیاسی وحتی نظامی کشورهای ذینفع بیگانه همواره نیروبخش ومشوق و آنها بوده است!
آنها هم مثل خمینی ایران را پلکانی میخواهند که بعد از بالا رفتن میباید آنرا ویران کرد و پلی که میباید خراب شود تا قدرت و نظمِ جهنمیای که به دنبال پی نهادن آنند ابد مدت گردد!
چهل سالست گروه اندکی از دلسوزان و ایراندوستان فریاد میزنند که به ایران فکر کنید، ایران را دریابید اما دریغا که هریک از آنان دیگ خودشان را بار گذاشته و آینده مردم این مملکت را چون هیزم در اجاق خودمی سوزاند و غافل است از آن که با تداوم چنین روشهای خود پرستانه و با پی گیری اینگونه جزم اندیشیهای فرقه گرایانه، آبی برای احدی گرم نخواهد کرد، اما برای سوزاندن تدریجی آرمانهای آزادی خواهانه ملت ایران و برای ویران کردن بنیانهای اخلاقی و فرهنگی و نابود ساختن سرمایههای انسانی و ملی این اجاق را همچنان شعله ور نگاه خواهد داشت!
تاریخ معاصر داوریاش را کرده و چنان که آثارش را در تجمعات پراکنده مردم ایران میتوان دید، دوپادشاه پهلوی علارغم اشکالاتی که داشتهاند و نیز به رغم انتقادات درستی که برخی مورخان بی غرض در دوران معاصر و کارشناسان وطنپرست سیاست و فرهنگ بر شیوه حکومت کردن آنان دارند، از این کورۀ گدازان دوران سیاه استبداد دینی نسبتاً سالم و سربلند بیرون آمدهاند!
مردم ایران دریافتهاند که حکومت پهلویها ایراندوست، تجدد خواه و خواستار پیشرفت کشور بودهاند! به عکس بسیاری ازمخالفان و دشمنان آنان، چه زیر علم و کتل اسلام سیاسی و چه زیر خیمه ایدئولوژیهای ورشکسته چپ یا قوم گرا، که دانسته یا نادانسته سوداهای دیگری به جز سعادت ملت ایران و پیشرفت کشور در سر میپروراندهاند ونشان دادهاند که زیر نام آزادی خواهی و عدالت طلبی بویی از آزادی نبرده بودند! زیرا آنچه را که آنان آزادی مینامیدند یا تسلط جابرانه اردوگاه روسیه شوروی در لباس دیکتاتوری پرلتاریا بوده یا بر خواستهای تجزیه طلبانه و جدا سریهای قبیله گرایانه و ایران شکنانه تکیه داشته یا سلطه تباهی و خشونت گرای اسلام سیاسی زیر بیرقِ قیادت صنف ملاهای هیچ ندان و واپس گرا و ضد ملی بوده است!
اکنون نه محمد رضا شاه وجود دارد و نه رضا شاه اما سرگذشت تراژیک و شوم تاریخ معاصر ایرانیان پیش چشم ماست.
خود را به ناشنوایی و نابینایی نزنیم. حقیقت آنست که اگر از همین امروز به سال ۵۷ برگردیم ایران را سیصد سال به جلو راندهایم.
من این یادداشت را در اینجا، تنها به انگیزه ایرانخواهی و به آرزوی نجات ملت از توحش خونریز و غارتگر حکومت دینی ملاها مینویسم، نه برای این که به ایجاد تغییری درافکار فعالان سیاسی چپ و راست چهل و سه ساله امیدی بستهام بلکه مینویسم باشد تا اکنونیان نگاه دقیق تری به أوضاع سیاسی کشور خود داشته باشند و نیز مینویسم تا برای آیندگان به یادگار بماند!
شاید هم از روی خودخواهی مینویسم تا از رفتارها و روش و نگرش اینگونه مدعیان سیاست و مبارزه در ایران ابراز برائتی کرده باشم!
تا آنجا که به شخص خودم مربوط میشود به هیچ حزب و گروه و فرقه و خان و خانبالا و سلسلهای هم وابستگی و دلبستگی نداشته و ندارم اما وجدان انسانیام به عنوان یک ایرانی و زاده یکی از کهنسال ترین روستاهای نواحی مرکزی ایران به من نهیب میزند که حقیقت را کتمان مکن و آنچه را که در اثر تعقل و نگاه بی غرض و عاری از سموم مسلکی و ایدئولوژیک به آن رسیدهای بازگو کن و از احدی ُخرده بُردهای نداشته باش و از هیچ اتهامی باک مدار!
از این رو خود را ناگزیر از گفتن حقایقی میدانم که در حد و حدود عقل و تجربۀ خود طی ۴۴ سال نگریستن به حال و روز کشورم و اندیشیدن به سرنوشت ایران درک کردهام.
خوشوقتم ازاین که راه خطیر و پر سنگلاخی را که پیمودهام و سلوک و روشی که در زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری خود داشتهام، مرا در برابر هرگونه تیر اتهامی روئین تن کرده است. هرکس طلبی از اینجانب دارد میتواند علنا همراه باسند مطالبه کند!
م. سحر
جواب به تیرهای ملامت شرطی شده! ابوالفضل محققی