Sunday, Jun 19, 2022

صفحه نخست » حالا شما رضایت بده بعد از مرگ ات شما را در قبرستان محله تان دفن کنند!؛ ف. م. سخن

CEBEB272-D737-4FCF-AA57-3B1C0515F677.jpegالبته دل ام نمی آید چیزی در باب گریه های تلخ استاد احمد مهدوی دامغانی زمانی که پای اش لب گور بود چیزی بنویسم هم به لحاظ استاد مسلم زبان عربی بودن اش هم به لحاظ احترام متوفی نگه داشتن.

ولی خب، من تنها در قبال جنازه ی ایشان که وظیفه انسانی ندارم بلکه در مقابل چند صد نفر آدم زنده که مطالب مرا می خوانند نیز احساس وظیفه می کنم.

من، کلا سال هاست ترک بستگان و وابستگان کرده ام و تنها کسی که به عنوان وابسته برای من مانده، پسرم است که با او هم ارتباط ام عبارت است از سالی ماهی یک سلام علیک تلفنی و بسیار هم از این موضوع راضی هستم چون ایشان دقیقا طبق خواست من تربیت شده و همان کاری را می کند که به عنوان پدر، آرزو داشتم و دارم که همین گونه عمل کند.

من، بر خلاف والدین دیگر، آرزو داشتم و دارم که فرزندم دقیقا در جهت خلاف مسیری که من در زندگی حرکت کردم حرکت کند و دقیقا صد و هشتاد درجه با آن چه من بودم و هستم تفاوت داشته باشد و ایشان نیز دقیقا به این خواست من عمل کرده و انسانی شده، بر خلاف خودم،،، و دارد زندگی عادی و طبیعی خودش را می کند.

مثلا من به ایشان گفتم دنبال سیاست نرو، دنبال هنر برو، دنبال لطافت ها و زیبایی های زندگی برو، من هم خواستم مانع ات شوم از روی من بی هیچ ناراحتی وجدان عبور کن، سر ت به کار خودت باشد، خودت باش و برای خودت زندگی کن، و اصولا مثل من «نشو»!

خوشحال ام که بر خلاف والدین دیگر که از فرزندان شان گاه شاکی می شوند که به خواست آن ها عمل نکرده، ایشان به خواست من عمل کرده و الان دارد با خوش حالی مطابق پند و اندرزهای من زندگی اش را می کند.

پدر مادرهای امروزی می خواهند فرزندشان شبیه به خودشان شود. حالا اگر نگاه کنی به زندگی این ها خواهی گفت که خودت چه ... هستی که می خواهی بچه ات را شبیه به خودت کنی؟! :)

خواسته های محبت آمیز و احترام ناک این ها هم تبدیل کردن بچه در حد راننده ی آژانس و آمبولانس است:
آخ! قلب ام گرفت، بیا مرا ببر بیمارستان!
وای! پایم درد می کند بیا مرا ببر دکتر!
اوخ اوخ اوخ! کمر م گرفته بیا برو دواهای منو بگیر!

یک روز که پسرم هنوز نوجوان بود و با من زندگی می کرد، دل درد شدیدی گرفتم که دیدم بدون دکتر رفتن، این درد کاهش نمی یابد. برای این که پسرم طبق آموزه های خودم نگران نشود، به او گفتم، من کمی دل درد دارم دارم می روم دکتر. گفت می خواهی بیایم باهات؟ گفتم نه. چیزی نیست خودم می روم. رفتم دکتر، درد چنان شدید شد که وسط مطب پخش زمین شدم و دکتر هم وحشت زده به آمبولانس تلفن زد مرا ببرند بیمارستان. روی برانکار به پسرم تلفن زدم که مرا دارند می برند بیمارستان. دیر می آیم منزل. گفت می خواهی بیایم کمک ات کنم؟ گفتم نه! دو تا تکنیسین و یک دکتر دارند کمک می کنند من از بیمارستان زنگ می زنم بهت.
رسیدیم بیمارستان، عکس و سونوگرافی و این ها کردند گفتند سنگ عظیم صفرا مشاهده می شود بلافاصله باید عمل شوید. همین طور که داشتند مرا که از شدت درد به خود می پیچیدم ولی با پرستاران شوخی می کردم و آن ها می خندیدند گفتم تلفن مرا به من بدهید به پسرم خبر بدهم که در راه جراح خانه هستم. تلفن زدم گفتم مرا دارند می برند اتاق جراحی گفتم با خبر باشی. گفت می خواهی بیایم پهلوی ات. گفت ام نه! تو مگر جراح ی. شما خونه باش، من از آن دنیا بهت زنگ می زنم! :)

این مقدمه ی طولانی را گفتم تا اصل مطلب را که زیاد بلند نیست خدمت تان عرض کنم:
احساسات چیز خوبی ست، و چون من دچار دپرسیون شدید هستم، احتمال دارد که کل احساسات ام را اعم از رقیق و قسی از دست داده باشم و همان طور که احساس غم و شادی نمی کنم،،، دنیا و مسائل اش برای ام علی السویه شده باشد، اما عقل از احساسات به نظرم خیلی بهتر است، و عقل می گوید، حتی اگر احساساتی داریم، کاری نکنیم که موجب آزار و اذیت دیگران بشود.

آقای مهدوی دامغانی در سن بالا، احتمالا یاد صحن امام رضا و کفش کنی یی که بوی عرق پا و گلاب با هم قاطی شده افتاده، و با گریه و زاریِ احساس بر انگیز، آرزو می کند در ایران به خاک سپرده شود.

قربون شکل ماه تون برم. نه جناب دامغانی که مرحوم شده اید بلکه شما خوانندگان عزیز این مطلب که زنده اید! چرا بازماندگان تان را تووی مصیبت می اندازید تا جنازه ای که دیگر نیست و اصلا نمی فهمد و نمی داند در جهان چه می گذرد، چند هزار کیلومتر با صرف هزینه و زحمت زیاد حمل کنند، جنازه ای را که کم کم دارد بو می گیرد و مضمحل می شود، به مشهد ببرند و او را گوشه ای دفن کنند؟ که چه شود؟ آیا ذرات اتم شده متوفی، با ذرات اتمی شده ی امام رضا به هم می پیوندند و از آن جا با هم به پیشگاه باری تعالی عروج می کنند؟!

شما اگر می توانید در زمان حیات تان به ایران بروید و به طرقبه و شاندیز بروید و در کنار بوی پای حرم مطهر، از بوی کباب های آن جا نیز لذت ببرید. اگر هم نمی توانید بروید در همین جایی که هستید این روزها الحمدلله کباب هایی هست لذیذ تر از کباب های طوس و کوهسنگی مشهد.

حالا بوی پا و گلاب را فاکتور بگیرید که به قول صادق خان، هر چه در مکان های اسلامی می شنویم بوی گند پا است و عرق، بر خلاف مکان های مقدس کافران.

من چند بار به پسر م گفتم، -اگر روزی من زبان خامنه ای لال، زبان رییسی لال، زبان اژه ای لال، هزار سال دیگه البته-، افتادم مُردم، بنا به خواست کسانی که سال هاست برای شان وجود خارجی نداشته ایم، مبادا مرا برای دفن به ایران ببری! همین جا در محله ی ما یک قبرستان کوچولوی نقلی و قشنگ هست مرا همین جا به خاک بسپار و تمام. ذرات اتمی من از همین جا هم می تواند به بارگاه الهی پر بکشد و آن جا را هم به آشوب بکشد! و پسرم البته طبق آموزه های من لبخند گسترده ای می زند و از خدا خواسته می گوید چشم بابا جان! حتما به خواست تو عمل خواهیم کرد! :)



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy