پونه (نام مستعار) - ویژه خبرنامه گویا
ًتاریخ در پیشروی بسوی غایتِ ناشناختهی رازناکش، واگشتهای شگرفِ نادریافتنی بسیار دارد، همچنانکه به هنگام سیلابههای عظیم همهی سدها و بندها فرو میشکند، حقوق فرا چنگ آمدهی انسان ها نیز نابود می شود. در چنین دورانهای هراس آوری، بشریت رو به قهقرا نهاده، گلهوار بسوی توحشِ آغازینِ خود ، واپس می رود.ً
اما و به هر حال، همچنان که از پسِ سیلابها، آب ها به ناگزیر فرو می نشیند، همهی خودکامگیها نیز سرانجام از توان می افتند، پیر و فرسوده می شوند و از پا در می آیند.
همهی ایدئولوژی ها « فاشیزم - اسلام - کمونیزم » وابسته به زمانند و زمانه ی آنها روزی به پایان خواهد رسید.
به باورِ من با هر انسانی که زاده می شود ذهنی نو پا به عرصه ی وجود میگذارد و همواره یکی از این میان خواهد بود که بر تکلیف معنوی خویش آگاهی یابد و برای دفاع از حقوق گرانبهای انسانی، قامت برافراشته، به میدان این نبرد دیرینه سال پا بگذارد و بجنگد.
و اما در میهنِ نفرین شدهی ما بهاران خجسته نبود! زمستان بود و باد در هیچ شقایقِ ناهنگامی رقصی بازیگرانه نداشت.
و حالا این برای ما دومین آزمونِ تاریخی ست و وایمان اگر فرصت مان از کف برود. اگر در غفلت بزرگ پنجاه و هفت فرصت سوزی ها کردیم و برایش دلیل ها تراشیدیم و توجیه پذیرش کردیم ، هم اکنون دیگر هر توجیه و دلیلی قالب تهی می کند و مثل شبنمی بخار می شود و ما ناگزیر زیرِ نگاهِ بیرحم زمان ، حیرت زده بر جای می مانیم. دیگر هیچ دلیلی مانع و رادع نمی شود تا همان کنیم که آزمودنش میلیون ها کشته و زخمی ، ده ها هزار اعدامی، و بی سرانجامیِ ادامه دار کنونی به دنبال داشت . که اگر چنین شود، وای ما ..... و تاریخ بر ما قضاوتی دیگر گونه خواهد داشت.
آری در این کج و پیچ سرما، و در این برهوتِ بدگمانی و شک، رضا پهلوی در هیئتِ یک انسان ایرانی قامت برافراشته است تا چون دیگران تلاش کند، همین اندک امید ایجاد شده در باورِ آدمیان، بر باد نرفته، به تباهی کشیده نشود.
اما دریغ که برخی از سازمان ها و تشکل های سیاسی که در شرایط نرمال با هیچ چسبی به هم نمی چسبیدند، هم اکنون متحدا هم کاسه، هم پیاله، برای خوار و خوردینه شمردنِ رضا پهلوی از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کنند، تا همین اندک کور سوی امید را در دل ها به خاموشی سوق دهند و در این راه، هولناک ترین دروغ ها هم مجاز می شمارند.
برخی از این تشکل ها هیچکدام از رفتارشان با منافع مردم ایران همگون نبوده است و نیست.
منباب مثال:
ـ کوبیدن بر طبل هاشمی رفسنجانی
ـ بی آبرو کردن شریعتمداری، تا جامعه از حالت دوقطبی بیرون آمده، خمینی ولی مطلق شود.
ـ پیشنهاد مسلح کردن پاسداران به سلاح سنگین
ـ هورا کشیدن برای اعدام افسران ارتش در پشت بام مدرسه ی رفاه
خبرچینی برای رژیم ـ
ـ و این رشته سر دراز دارد .......
عجبا آدمیزاد ..... یعنی آدم باید تا چه پایه بی چشم و رو باشد که خود شریک کشتار تبهکاران باشد و حالا مستقیم در چشمان مردم نگاه کرده، بخواهد رضا پهلوی را که هیچ نقشی در خوب و بد بودن پدر و پدر بزرگش نداشته ، به جرم شاهزادگی بی اعتبار کند
و خام خیالی است اگر گمان برده شود که به خشک اندیشان چیزی می توان آموخت . حتی می توان به اینان کینه هم نداشت . چه آدم های محصور در حصار ایدئولوژی بیشتر به ربات مانندند.
اینان فرومایگانند که دم به دم خود را نفی می کنند و به ترمیم و جبران نفی خود باز هم خود را نفی می کنند و زندگان و زندگانی را نفی می کنند . فرومایه به جز نفی و نابودی، چشم اندازی به زندگانی ندارد . فرومایه انباشته از تواضعی دروغین و کبری دروغین تر، نمایش نیروهای خود را ـ پشتوانه ای اگر بشناسد ـ از هیچ مانعی پروایش نیست.
از کجای خاک به در جوشیده اند این هرز بوته ها، از پستان کدام مادر آیا شیر نوشیده اند؟
چشمان کدام پلید بر خون جوان های به رگبار بسته شده در نیزارهای خوزستان به شادمانی تواند نگریست.
به گمان من، آدمی در هر شرایطی می تواند بی رحمانه همدیگر را نقد کند و این برای جامعه یکی از بهترین هاست ، اما قصه ما و رضا پهلوی حکایت نفی است نه نقد ، که متاسفانه برخی از تشکل های سیاسی هم که ۴۳ سال است با جمهوری اسلامی مرزبندی دارند و مبارزه می کنند به نفی رضا پهلوی پرداخته اند و انگار از همه سلسله های پادشاهی نفرت دارند .
ما سلسله ی قاجار را داشته ایم که شاهانش ایران را بر باد دادند ، اما در همین خاندان ، شاهزادگانی چون دکتر محمد مصدق و عباس میرزا قامت برافراشته اند که هردو از افتخارات مردم ایرانند .
به هر حال روی سخنم با آن هایی است که عمری به نیکنامی زیسته اند ... و عمری به نیکنامی زیستگان را مباد که پیرانه سر ، همگام و هم کاسه با کسانی بشوند که نام بردن از آن ها، شأن آدمی را آلوده می کند.
من با توام برادر خوبم ، توئی که سال ها در تبعید ، نان به نرخ خون جگر خورده ای، تویی که حتی نام شرکت کیسون را هم نشنیده ای . آری برادر خوبم ، من حاضرم در تبعید بمیرم ، محاکمهام کنند ، زندانی ام کنند ... اما خواهرانم به فاحشگی به کشورهای خلیج صادر نشوند، اما کودکانم در سطل های زباله دنبال غذا نگردند، بهداشت و درمان و تحصیل برایشان مجانی باشد و اگر پدرانشان به خیابان ها آمدند و به رسم اعتراض اتوبوس های شرکت واحد را آتش زدند، کسی فرمان آتش ندهد .
و باز هم ای برادر خوبم ، من حاضرم اینجا بمیرم اما ایران و مردمش بمانند , راستی یادت هست سال ها پیش ، یک روز در ساحل رودخانهای قدم می زدیم ، تو درآمدی گفتی کاشکی از بختیار پشتیبانی شده بود و من خندیدم و گفتم : ما که آن روزها نوجوان بودیم و مثل امروز هیچ کاره، اما تا دنیا دنیاست ناسازگاری بین آزاد اندیشی انسانی و خشک اندیشی ایدئولوژیک برقرار خواهد ماند و تو می بینی که گفتار و نوشتار نفی کنندگان رضا پهلوی با گفتار و نوشتار رهبر عملههای ستم علی خامنهای مو نمی زند ، همه با هم مرگ بر آمریکا می گویند، خیرباشد ؟؟؟ بیچاره روس های مهربان ...؟؟؟؟؟
بله فرق است بین آنها و جان های آرامی که جز نگهداشت حرمت آدمی و شادی کودکان خواستی ندارند و ما نیز همین کار اندکی که ازمان ساخته است ًبی ترس از تکفیر ، انجام می دهیم.
اکنون دوباره موزه ی تاریخ این دیار
از پرده های پیر و نقوش جوان پر است
ای مونس عزیز قدیم من
در ازدحام این همه تصویر
یا در میان این همه تزویر
آیا مرا تو باز توانی دید ؟
یا من تو را دوباره توانم یافت ؟ً ً
شیفتگی سیاسی، نابینائیِ سیاسی، مسعود نقره کار