عرفان قانعی فرد - ویژه خبرنامه گویا
عرفان قانعی فرد
اساس فتنه ۱۳۵۷ و بلوای تروریستی پشت سر آن، از نظر گفتمانی چیزی برای عرضه به بشریت به جامعه ایران نداشته و ندارد. و کل ماجرا بر اساس دروغ چرخید و همچنان بنا به روده درازی اهل ۱۳۵۷ هنوز در بر همان پاشنه می چرخد. داستان سازی و قهرمان سازی های تقلبی آخوندپسند، موجب سردرد است. به قول زنده یاد «احمد کسروی» "بدبخت ملتی که تاریخش را نداند و شوربخت تر از آن، ملتی که نخواهد تاریخ کشورش را بداند! "
۳ نمونه مشهور را در اینجا برای نسل جوان به یادگار می گذارم.
- · اول : میرزاده عشقی
سیدمحمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ - ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود در دوره نخستوزیری رضاشاه
افشای مرگ میرزاده عشقی توسط رسام ارژنگی - نقاش معروف ایرانی- به خنثی شدن صدها قصه دروغ و بی شرمانه مُلا ها و چپ ها کمک وافر کرد.
«بعد از شهریور۲۰ و آزادی مطبوعات هر کس به فراخور حال و روز و سلیقه خود قتل عشقی را یکجور نوشته. 100 سال پیش وقتی که از دروازه دولت که بیرون میرفتی همه جا بیابان بود و شمیران این همه خیابان و ساختمان نداشت. جلوی دروازه دولت چند راس الاغ بودند که مرد و زن سوارش شده و به شمیران میرفتند، معمولاً صبح زود راه می افتادند که عصر آنجا باشند. در میدان تجریش یک بلندی بود که به آن سر پل تجریش میگفتند. جوانهای شیک پوش و زنهای زیبا با چادر مشکی ابریشمی و پیچه بند از ظهرها و عصرها آنجا گردش میکردند، سرپل تجریش، جای اسم و رسمداری شده بود، بین زنهایی که آنجا حضور داشتند و اهل دل خوب میشناختندشان، لعبتی بود با قامت موزون و چهره ای زیبا با چشمهای فریبنده و موهای ابریشموار که گاهی باد تارهایی از آن موها را به چهره تابنده او می انداخت.
این دلبر هزاران دلداده داشت،جلوه های ویژه ای داشت که عارف و عامی با یکبار دیدنش بیقرارش میشدند، جوانها که هیچ، پیرها هم وقتی او را میدیدند واله و شیدایش میشدند.در میان شیفتگان او میرزاده عشقی شاعر هم بود که آن زیبارو به او استثنائاً اندک توجهی داشت. دراین میان آدم لات آسمان جُلی بنام ضیاء همایون با او رقابت میکرد. این دو عاشق، هر دو بی پول بودند اما عشقی بخاطر هنرش از ضیاء برتری داشت. عشقی شاعر بود و گاهی با نمایش رستاخیز سلاطین ایران، اسمی در میکرد و مختصر وجهه ای گیرش می آمد، در حالی که ضیاء از این امتیاز بی بهره بود. وقتی عشقی در جریده «قرن بیستم» کاریکاتوری را برای مرتبه اول انتشار داد، ضیاء پیش خودش فکر کرد اگر عشقی را بکشد هم در رقابت با آن لعبت تنها میماند و هم از نظر سیاسی مورد حمایت قرار میگیرد، در واقع کشتن عشقی از نظر او تیری بود که دو نشان را هدف گرفته بود. ضیاء با این فکر تپانچه ای به قیمت 6 ریال خرید و یک پاکت نامه ای بدست گرفت و
به اتفاق یک همفکر درِ منزل عشقی را زدند و نامه را به عشقی دادند. عشقی وقتی مشغول خواندن شد ضیاء یک تیر به او زد و فرار کرد. عشقی را به بیمارستان بردند.از او عیادت کردم،زخمش کشنده نبود، ولی عجیب ترسیده بود،بنظرم ترس از مرگ زودتر از تیر تپانچه، عشقی را از پای در آورد. عشقی وقتی تیر خورد چنان وحشت کرد که بی اختیار فریاد می کشید: ای وای مرا با تیر زدند.ما بارها دیدیم که یک شاهسون با چند تا زخم در سنگر میجنگد و از پای در نمی آید و تفنگ را زمین نمیگذارد. بهر صورت عشقی با یک گلوله کشته شد، اما خواب ضیاء درست تعبیر نشد، عوض اینکه به او پول و کار خوب بدهند دستور توقیف و محاکمه اش داده شد و ضیاء 3 سال زندان ماند و بعد هم آزاد شد. اما طبیعت او را محاکمه و محکوم به مرگ کرد، او در زیر آوار ماند خفه شد و مرد. اصولاً عشقی به زن علاقه داشت وقتی که از اسلامبول آمده بود یک زن خارجی هم با خود آورده بود که در تهران ولش کرد و به سراغ یکی دیگر رفت،
از شعرهایش: خداوندا مگر من دل ندارم /چرا یک خانم خوشگل ندارم
من و او بر سر قاجار با هم اختلاف عقیده داشتیم، از علی دشتی خوشش نمی آمد و همیشه با هم سر لجاجت داشتند،به او میگفتم: تو ول کُن ولی او دست بردار نبود. به زرتشتیها عجیب علاقه داشت و زرتشتیها نیز او را صمیمانه دوست داشتند، میگفت:اگر فرصت و آسایش داشته باشم اُپِرِتهای زیادی از ایران باستان میسازم، ولی او هیچوقت آسایش نداشت. احساسات تند و علاقه عجیبی که به ایران داشت دائم او را مشغول میکرد. عشقی شعرهای نیما را نمیپسندید، اصلاً مسلکشان یکی نبود. او میهن پرست بود و ایران را دوست داشت اما نیما یوش پرست
بود. عشقی از عارف خوشش می آمد. بارها اتفاق افتاد که این سه با هم در نگارستانم دور هم جمع میشدند و بحث میکردند و شعر میخواندند. عارف نیز روحیه و علاقه عشقی را تحسین میکرد.عارف مرد عجیبی بود. همیشه آرزو داشتم پولی میداشتم و در زادگاهش قزوین،آرامگاهی با سبک معماری قدیم ایران بسازم».
خاطرات و روایات زیبای صورتگر نقاش را در وبسایت خانوادگی اش دنبال بفرمائید [https://arzhangihoma.ir/3]
اما هنوز ۵۷ی های بی کتاب و بی اندیشه می گویند، رضاشاه آمده و میرزاده عشقی را کشته!
- · دوم: فرخی یزدی
فرخی یزدی، شاعر خوبی بود. به خاطر طلبکاری و فساد مالی به زندان افتاد و مالاریا داشت و مُرد. افسانه دروغ روزنامه و رسانه ها و مطرح کردن آمپول هوا توسط پزشک احمدی و رضاشاه، چرند محض است! احمد کسروی، وکیل پرونده بود! « تعجب میکنم فرخی، به حکایت پرونده، چند مرض مهلک نفریت و مالاریای مزمن و مانند اینها داشته و چون مرده، طبیب قانونی مرگ او را عادی دانسته و جواز دفن صادر کرده، با این حال اصرار میکنند که او را کشتهشده با دست احمدی وانمایند و به تکلفات باورنکردنی میپردازند! » /دفاعیات احمد کسروی ص.۱۲۱
اما توده ای ها و مُلاها چه می گویند ؟ " در زندان قصر به وسیله آمپول هوا که توسط پزشک احمدی به وی تزریق گردید به قتل رسید. " یا " شاعری که لبانش را با نخ و سوزن دوختند!"
- · سوم : کریم پور شیرازی
اشرف پهلوی برای چهارشنبه سوری که را آتش زد؟ این پرسشی است که معمولا افراد دارای عقل سلیم در مقابل داستان های دروغ توده ای ها و مصدقی ها و مذهبی های هوادار خمینی مطرح می کنند.
اما در واقع امر، کسی کریم پور شیرازی را آتش نزد.پس از تلاش نافرجام برای فرار از زندان،خودسوزی کرد.آنهم با نفت بخاری که به تازگی از داریوش فروهر گرفته بود.فورا به بیمارستان منتقل شد. اگر میخواستند او را بکشند، دیگربه بیمارستان که نمیبردند!
یعنی اگر شرکت کنندگان در بلوای 57 از هر گروهی، بیایند و بگویند که ماست سفید است، قطعا رنگ دیگری دارد. دروغ های سادیسم وار وزیر دادگستری مصدقی هم در روزنامه ها منتشر شد که در اینجا می آید. فرق وی با ابراهیم رئیسی در دروغ گویی و بی شرمی چیست ؟ هیچ!
به تاریخ روزنامه ها و روز انتشار آن نگاه کنید، براستی چه ربطی به چهارشنبه سوری دارد ؟ چرا به دروغ اسم اشرف پهلوی را مطرح می کنند؟ این نمایش آتش سوزی و زنده سوزی در کجا رخ داده ؟ جامعه ایرانی را احمق فرض کرده اند؟ یا انقضای روشنفکری و انقلابی گری و آزادیخواهی، مهمل بافتن و جعل کردن و بایکوت است ؟
جالب است که حضرات جاعل - زبانم لال آزادیخواه - حواسشان نیست که روزنامه های کشور و رسانه های خارجی، خبر بازگشت اشرف پهلوی را 48 ساعت قبل از رساندن کریم پور به بیمارستان، مطرح کرده اند! اما واقعیت مرگ کریمپورشیرازی اززبان تنها شاهد عینی پرویز خطیبی عضو حزب توده هم آمده بود. البته قبلا هم بسیاری از وب سایت ها اسناد جالبی آوردند که از سوابق سیاسی و روانی و خودکشی کریم پور شیرازی سخن می راند [ مانند کتاب "نگاهی به نهضت ملی ایران" اثر سعید رهبر]
- · سکوت در مقابل ترور هژیر به فتوی یک مُلای شیعه
هنوز هم در مملکت، در بر همان پاشنه ۷۴ سال قبل میچرخد! مُلایی بی ریشه، حُکم ترور میدهد و یکی را در جهت منافع شخصی اش نمیداند. امروز هم، طرفداران مُلای شیعه و شیفته مُسکو، با داس و گرز به جنگ با پهلوی برخاسته اند! این بار، جامعه، پریشان فکر، بیسواد، غرق در خرافات و موهومات نیست. اما کسی از تروریست بودن جماعت خودشان سخنی به میان نمی آورند!
مخالفت کاشانی با نخست وزیر شدن هژیر و دستور به ترور او کاشانی مُلا از آخربهار تا اواسط پائیز 1327 مخالف نخست وزیری عبدالحسین هژیر(وزیر کابینه قوام) بود. وقتی مجلس موافق نخست وزیری هژیر بود. کاشانی به نمایندگان موافق هژیر اهانت و تهدید می کرد. بعد دانشجویان دانشگاه را تحریک کرد.
دانشجویان در بهارستان اجتماع کردند تا که هژیر نخست وزیر نشود و در خارج از مجلس، تظاهرات بود، به تدريج گروهی از مردم به آنان پیوستند و پلیس کنترل کرد اما اوباش مُلاها اوضاع را بهم زدند تا تیراندازی شود و شماری هم مجروح. کاشانی 25 خرداد اعلامیه داد تا مردم را علیه هژیر تحریک کند.
در 27 خرداد برخی از بازاریان آمدند و در بهارستان اجتماع کردند و مجتبی نواب صفوی [رئیس جمعیت تروریستی فدائیان اسلام] برای تظاهرکنندگان سخنرانی کرد. اجتماع با دادن شعار تظاهرکنندگان؛ لغو ابراز تمایل مجلسیان و برکناری هژیر بود که باز ماموران انتظامی مداخله کردند و زد و خورد آغاز شد.
سوم تیرماه هنگام سخنرانی هژیر در مجلس، اوباش علیه او از جایگاه تماشاگران شعار دادند و به صحن مجلس کشید و نمایندگان مخالف و کمونیست! هم شدند تظاهرکننده با عکس کاشانی در دست. از 8 تیرماه تظاهرات تا هفته های بعد و پایان کار دولت هژیر ادامه یافت. کاشانی او را بهایی، انگلیسی، خواند . ترمیم کابینه بیفایده شد و هژیر درنیمه آبان (بعد 4 ماه و چند روز) از دولت رفت.28 تیرسال بعد، هژیر وزیر دربار شد. 4 ماه بعد ـ 13 آبان 1328حسین امامی از جمعیت تروریستی فدائیان اسلام هژیر را در مسجد سپهسالار به گلوله بست (تیراندازی در مجلس روضه خوانی وعزاداری عاشورا و سینه زنی!)
از 10 تیر1327 یک مُلا تروریست از نخست وزیر خوشش نیامده، دستور ترورش را داده! یا در۱۶اسفند ۱۳۲۹در حیاط مسجد شاه، رزمآرا نخستوزیر را ترور کردند. و 74 سال بعد، مردم ایران از هیات وزیران فاقد شخصیت در کابینه یک مُلای رئیس جمهور متنفرند، بدون حق اعتراض!
براستی تا این دروغ ها و هذیان گویی ها، از سپهر سیاسی ایران پاک نشود، بازار مکاره سیاست ایران بر همان پاشنه ی می چرخد و نسل جوان هم تمایلی به شنیدن این نوع از اباطیل نداشته و ندارد. و پایان عرایضم سخنی از «آبراهام لینکن» است :
می توان «اندکی از مردم» را برای «همیشه» فریب داد
حتی می توان «همه مردم» را برای «مدتی» فریب داد
اما نمی توان «همه مردم» را برای «همیشه» فریب داد
علی خامنهای و زخمِ پروندههای باز