خودمانیتر از این نمیشود. ما صبر کرده بودیم. هشت ماه بیشتر. از کف خیابان آمده بودند کنارمان. فقط خارجنشین نبودیم. آخر کجای این تنور ناسور خامپز یک همچین همگامی را دیده بودیم؟ بعد گفتم نان و خمیر ترش اپوزیسیون را درز بگیر خواهرجان، برادرم! نگاه کن! من با زبان خودت حرف میزنم. چهل و سه سال است چوب برداشتهایم و سیبل را اشتباه گرفتهایم. میزنیم و از جایی که خوب میدانیم کجاست دوباره و دوباره میخوریم اما باز همدیگر را میزنیم.
کم نبودند آدمهایی که آمدند گفتند خارجنشین جماعت را چه به این غلطها! آنها چه میدانند کف خیابان وطن چه میگذرد. درد نان چیست یا غم آزادی و حکم زنجیر و طناب. انگار آنکه مهر خروج گرفته، ایرانی بودن را پشت سرش مچاله کرده و انداخته در سطل شیک فرودگاهشان. پس لابد دیوانهاند این جماعت دلار و یورو دربیار! دیوانهاند که عمری در دانشگاههای غرب و شرق با ناخن اسمشان را روی دیوارها کندهاند تا مدرکی بگیرند و اسم ایران و ایرانی را بالا ببرند، حالا به جای گشت و گذار در ویلا و کنار دریا و بار و دانس یا حتی کتابخانه و شکار گرنت و تولیدْ پشت تریبونهای دانشگاهی، شب و روزشان را سر میبُرَند پای حوض خون آن خاک. صبحانه و شام و نهارشان شده است واویلا با سس چهکنم. دستکم با خودمان مهربان باشیم. همینها که دور از وطن میخوانیشان و میتوانستند بروند و پشت سرشان را هم نگاه نکنند. میتوانستند با همان پاسپورت تیپا خورده که تمدید میکنند بیایند ایران و خوش بگذرانند و ملک و ویلا بخرند و بروند. اما نامشان را مالیدند به انگ اپوزیسیون. همینها که میگویی از کف خیابان هیچ نمیدانند. همینها که میگویی چپ و کمونیستند یا شاهاللهی، جمهوری خواهند یا تجزیه طلب.
سایبری را نمیبینیم که پشت این القابْ پنهان شده و خودش را فرو میکند در جمع انگ زنندگان. بعد هم فاکتورش را میزند و میرود خانهاش. بقیهاش بماند به فحش و فحشکشی و بازار داغ انگ و ننگ به خودمان. سایبری فاکتورش را میزند، ما ریشه همدیگر را. چطور میشود این بلاهت و منیت اینطور کش بیاید آنهم چهل و سه سال؟
حالا زنان و مردانی شیردل و وطنخواه آمدهاند از همان کف خیابان کنار جماعتی دماغ بالا و بالانشین و غربمسلک لابد! اینطور میبینیشان نه؟ اینطور تریبون را از زیر پایشان میکشی؟ اینطور و به اسم پرستش کسی که خودش تاج را گذاشته پای اتحاد و دارد میگوید که حامی گروههای متحد شده است، بلوا میکنی و انگشت اشاره «فقط و فقط» ت را بالا میبری؟
مردمی آمدهاند از خیابان کنارمان اما باز نمیبینی چون مشغول پیدا کردن ایراد و چسباندن انگی. کار دیگری آخر نداشتهای. اتحاد مال مردم کف خیابان است؟ کسی هم نیست بپرسد مگر میشود مردم را رها کرد و منتظر ماند؟ چراغ را چه کسی روشن خواهد کرد؟ دستشان را که خواهد گرفت؟ عمری در غرب چه یاد گرفتهایم جز آمار بورس و رنگ پرچم و آرم جناحی؟
راستش میدانی چیست؟ چه بخواهی چه نخواهی ما دست همیاری به هم دادهایم. این دست را به سمت دیگری دراز کردهایم چون پذیرفتهایم درعین اختلاف میان خودمان، یک دشمن مشترک داریم. شورای ملی تصمیم رینگ چشم در چشم شدن اختلافها، قبول تفاوتها و رسیدن به یک «آن» بود و همانجا این مهم را تمرین کردیم و هنوز میکنیم. نگو که نمیدانی سخت است. دیوانهکننده است. پریشانی میآورد دندان روی جگر گذاشتن و فقط به هدف فکر کردن. اما آنوقت که خونت به جوش میآید و میزند به رگهای شقیقه و پرههای بینیات را گشادتر میکند تا بگویی نه و این من نیستم و با فلانی نمینشینم و اسم بهمانی را نمیآورم، عکس جنایتکاران جمهوری اسلامی را بگذار روبرویت. تصویر بدنهای تکه تکه شده جنایت پرواز اوکراینی را. سوراخ روی پیشانی پویا بختیاری را دقیق ببین. زوم کن روی خون بیرون جهیده از بینی و دهان و سینه ندا که به چشمهایش فرو میرود. یا نه، کمی همین اطراف اینترنت دستی بگردان و بنویس «قتل حمید حاجیزاده و کارون». عکسهای پدر و پسر را که دیدی، دستت اگر جلوتر رفت، روایت قتل فریدون فرخزاد را تماشا کن. همه اینها را که از سر گذراندی و هنوز نفسی برای منات داشتی، سری به مادرهای اعدامهای دستهجمعی دهه شصت بزن. اگر جانی برایشان مانده باشد، عکس دخترها و پسرهاشان را نشانت خواهند داد و گورهای بینامشان را.
تمام اینها بوی خون میدهد برادر. تمام اینها کارنامه دشمن مشترکمان را باید جلوی چشممان آویزان کند خواهر.
ما خارجنشینها، ما که شاید به «ایسم» های مختلف آلوده باشیم، دردمان درد توست. دشمنمان هم همان که شب و روز برای پایین کشیدنش دهانت تلخ و خشک میشود.
خوب نگاه کن! مردم کف خیابان هم آمدهاند کنارمان. فکر کن لحظهای. چطور میشود در میان آن سیمهای خاردار و طنابی که بالای سر خانهات آویزان است، فریاد آزادی و گذار از دیکتاتور و دیکتاتوری بزنی؟ با آن اینترنت کنترل شده و سکتهای، چند قِسم شده میان ترس و امید و از جان گذشتگی، برای آن فردایی که قرار است بیاید و مردمت را از بند برهاند، به جلسات شورای ملی تصمیم بیایی و صبوری کنی و امید بپروری؟ چطور میشود این را ندید؟
در پی توجیه یا دادن مدال به شورای ملی تصمیم نیستم که امروز برای چنان ادعا و باد غبغب انداختنی زیادی نطفهایم. اما خوب میدانم که دیگر امروز کسی نمیتواند بگوید صبر کنیم ببینیم چه میشود. صبر کنیم شاید رژیم به راه آمد. سکوت کن عزیز من! تمام شد. این رژیم باید برود. باید لوث وجود نحسش را از جهان آدمیزادها پاک کرد. چیزی به نام «بزک» مبارزه نه پذیرفتنیست نه شدنی.
برخیز و اگر همراه هم نمیشوی، دستکم آگاه شو! شورای ملی تصمیم نه الیتانگار و نخبه مرکز است و نه بالانشین و خارجی. نه کسی را بیرونی و غیرخودی میخواند نه الک برداشته برای کسی، جز رژیمی جماعت و مزدوران خون و جنون جمهوری اسلامی. باورت بشود که ما با گذرنامههای دیگر هم ایرانی ماندهایم. گوشه گوشه دنیا فریاد آزادی و عزت وطن سر دادهایم. در سرما و گرما همراهت به خیابان آمدهایم. منتی نیست اما شاید ندانی سرمای منفی ۳۵ درجه در تورنتو و استکهلم چطور پوست میسوزاند و شعار در دهانت میماساند. و این فقط شرح دو خانه بوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان. ما همیشه ما بودهایم هموطن. رژیم عهد تیرکمان سنگی نتوانست دستکم این را از ما بگیرد. ما همانیم که پیه بازنگشتن به سرزمین مادری را به تن مالیدهایم برای آنکه کف خیابان گلوله میخورد، آنکه در زندان فریاد میزند، آنکه در انفرادی، روز و شبش را گم کرده است، آنکه بالای دار دست و پا میزند. ما برخاستهایم برای دختران سرزمینمان. در برابر چاقوهای آماده و تفنگهای گلن گدن کشیده شده در چاردیواریهای امن. برای اسیدی که در کیسههای سیاه انتظار زیباییهای معصوم را میکشد و اسپریهای فلفلی که به آن چشمهای جوان شاداب و مشتاق بازی مردانه پاشیده میشوند. برای دخترانی که پشت درهای بسته و محض دفاع از شرافتشان، مردان متجاوز را به درک واصل میکنند اما دادگاهی برای شنیدن فریاد مظلومشان نیست. مردکشی اعدام دارد حتی اگر آن مرد متجاوز بوده باشد.
ما برخاستهایم برای نوجوانانی که از مُهر بزهکار به پای طناب دار میروند و هیچ امضا و پتیشنی جان هجده سالهاشان را نجات نمیدهد.
ما برخاستهایم و آنقدر لیست بایدهایمان بالا بلند است که باید بنشینیم و کنار هم و دست در دست هم برای هرکدامشان فکری بکنیم.
به جای انگ و ننگ و چرا و چطور و حکمهای سرد و خشن و هیجانی دادن، کمی صبوری کنیم و همراهی.
شورا با شورا، شوری در جهان خواهیم انگیخت و شر جمهوری جهل و جنایت و جنون اسلامی را از سر جهان و جهانیان کم خواهیم کرد.
صبوری باید.
ونوس ترابی