انقلاب مشروطیت در اصل و اساس خود بر بنیاد مشروط کردن قدرت سیاسی به قانون بود. بعبارت دیگر قانون باید بگونهای تدوین میشد که از قدرت سیاسی حکومت و دولت بکاهد یا بخشی از قدرت سیاسی به جامعه مدنی تفویض میشد. یعنی شهروندان جامعه مدنی و قدرت سیاسی تابع قوانینی شوند که قدرت سیاسی در خدمت جامعه مدنی باشد و نه برعکس. اما رقابت میان روحانیت و دربار و همچنین بی پشتوانه بودن قدرت سیاسی نوین از نظریه سیاسی نوین و مناسب، باعث شده تا پس از هفتاد سال مشروعه خواهان که در انقلاب مشروطه نقش داشتهاند با یک پاتک علیه نگره مشروطه خواهی بشورند.
روحانیت ایران اعم از جناحی که از مشروطه حمایت میکردند و البته قرائت مخصوص به خود را داشتهاند و جناحی که به هیچ وجه با مشروطه همراه نبوده و دائم بر علیه آن توطئه میکرده، در انقلاب مشروطیت هر یک نقشهای منحصر بفرد خود را داشتهاند بی آنکه جناح هوادر مشروطیت بتواند اساس نظریهای را اعلام یا تدوین کند که مناسب با خواست مشروطه باشد. هیچ نظام سیاسی بدون پشتوانه یا توجیه نظری شکل نمیگیرند. مضاف بر اینکه حتا روحانیت جناح هوادر مشروطه تمایلی به پیشرفت و فرارویی این انقلاب نداشته و صرفاً به رهبری سیاسی یا مدنی پر قدرت خود میاندیشیده. و این باعث میشده تا رقابت سختی میان دربار و روحانیت شکل بگیرد که هیچ فایده در راه تحقق شعارهای مشروطه نداشته و فقط باعث هرز رفتن نیروهای سیاسی و جامعه مدنی میشده است.
حرکت و ایجاد تحول سیاسی در بطن مشروطیت بستگی کامل داشت به نحوه عملکرد و رفتار روشنفکران و نخبگان آن. بعبارت دیگر این روشنفکران و نخبگان بودند که پرچم انقلاب مشروطیت را به اهتزاز در آوردند. اما این مشروطیت با نظریه سیاسی مدون روشنفکران و نخبگان مواجه نبوده تا بتواند در مقابل عوامل و نیروهای عقب مانده خصوصاً روحانیت شیعی ایستادگی کند. روشنفکران ما میخواستند همان راهی را در خصوص ماجرای اصلاح دینی که مرحلهای از رویداد تاریخی غرب بوده را عیناً در جامعهای پیاده کنند که اصلاً در این فازها نبوده و نقل بر عقل چیرگی داشت. در حالیکه اصلاح دین در اروپا لازمهاش چیرگی عقل بر وحی بوده و اینچنین بود که اصلاح دین تحقق پذیرفت و حاکمیت کلیسا برچیده شد. روشنفکران صدر مشروطیت مانند آخوندزاده و بسیاری دیگر به جای تلاش عقلی در مغلوب کردن نقل برعکس عمل کرده و با مطرح کردن "پرتستانیسم" اسلامی یا "حریت" به جای مفهوم آزادی، عقل و نقل را بهم بافتند. تلاش در ادغام عقل و نقل از سوی روشنفکران به جای ارائه و تدوین نظریه یا اندیشه مناسب با شعارهای مشروطه، فرصتی بوده برای روحانیت شیعی و گروهای عقب مانده تا قوای خود را بتدریج تقویت کنند.
اگر چه رضاشاه توانست بر نیروی روحانیت تفوق یابد و برخی مطالبات نظریه کشف حجاب زنان ایرانی که پیش از رویداد مشروطه بیان شده بوده، اجرایی کند یا بسیاری از موارد اصلاحی دیگر در دوره محمد رضاشاه که به اوج مدرنیزاسیون رسیده بود، با این وجود، بنا به همان دلیل که متذکر شدیم یعنی فقدان نظریه یا اندیشه بکر سیاسی که بتواند بر نیروی هوادر نقل یا وحی بر نظام سیاسی پیشی گیرد، نتوانستند بر قوای عقب مانده جامعه فائق آیند. تا اینکه بالاخره با همدستی گروههای عقب مانده چپ ایران، مشروعه مطرح در مشروطیت در رویداد شوم شورشی شیعی به ثمر نشست و قال قضیه مدرنیزاسیون بی پشتوانه نظریه سیاسی مدون، کَنده شد.
نیکروز اعظمی
فرزندانی که انقلابِ مشروطه را کشتند، علی افشاری
جستجوی بقاء در شکافِ نه جنگ نه آشتی، احمد علوی