آنچه به نام پوشش اسلامی یا حجاب در ایران بعد از شورش ۵۷ به زنان تحمیل شد، امروز، با اتکا به گفتمان آزادی طلبی و برابری زنان با دیگر اقشار جامعه (نمیگویم دیگر «مردان» چرا که این قلم قائل به گفتمان heteronormative یا دیگرجنس-طلبی و زن و مرد انگاری غالب در ایران نیست) تبر بر ریشه ظلم و استبداد رژیم جمهوری اسلامی میزند و کلنگ جامعهای آگاه و روشن اندیش را به خاک میکوبد. این تیشه میتواند از حنجره سپیده رشنویی بیرون بیاید که امروز، زخم دستگاه جور بر صورت و تن و تمام جوارحش آشکار است.
اما بیایید مقوله حجاب را از دریچهای دیگر بازبینی کنیم. در غرب امروز، پدیده «اینسل*» یا «تجرد غیراختیاری» به عنوان یکی از ریشههای نوظهور تروریسم تَکانه* (single) یا زیرشاخه به اصطلاح گرگهای تنها* شناخته میشود. افرادی که بدون امر آمر، بی قبیله و هموند، دست به اقدامات تروریستی میزنند چراکه خود را به «پاک سازی» با خون محق و موظف میدانند.
اینسل که از تجمع دو واژه «تجرد*» و «ناخواسته/غیراختیاری*» میآید، در واکاوی و روانکاوی آن دسته از مردانی به کار برده میشود که به علت تنهایی، عدم وجود جاذبه جنسی برای زنان یا نداشتن مهارتهای لازم برای ارتباط با زنان، درگیر عقدههای سایکوپت یا اختلال روانی شده و مردان یا حتی زنانی که دارای روابط جنسی یا احساسی هستند را به قتل میرسانند. این پدیده نوظهور، در دوران فراگیری یا پاندمیک کووید-۱۹ نمود بیشتری در جوامع غربی داشت و متخصصین مطالعات تروریسم، نهادهای امنیتی و پلیس و روانکاوان را درگیر خود کرد.
اینسلها، در اغلب موارد، افرادی زنستیز، هوموفوبیک و حتی حامیان گروههای راستگرای افراطی طبقهبندی میشوند. اما آنچه این افراد را در نقطه جوش ناهنجاری اجتماعی قرار میدهد، تشنگی جنسی و احساسی این افراد برای داشتن رابطه با زنان است. اینسلهای مورد تلقی غرب، لزومن افرادی کریه منظر و ناتوان در برقراری ارتباط نیستند. با این وجود، گفته میشود که زنستیزی ذاتی و درونی شده این افراد از یک سو و خود کم بینی ریشهدار در برابر مردان و زنان از سوی دیگر، میتواند در عدم توفیق آنها در برقراری ارتباط بیتأثیر نباشد.
از آنجا که اینسلها به ناتوانی خود در ارتباط گیری وقع افزودهای میگذارند و از طرفی، قادر به کنترل یا رفع عطش جنسی خود نیستند، اقدام به قتل مردانی میکنند که در اتصال با زنان، نمایش موفقی دارند! در مواردی نیز، این قتل، زنانی را هدف قرار میدهد که به طور اخص، در مرکز توجه ویژه مرداناند.
حال، اگرچه این تروریسم جنسی و جنسیتی در غرب پدیدهای تازه و نوظهور تلقی میشود، با نگاهی به برخی از کشورهای خاورمیانه برای مثال افغانستان و پاکستان، به ویژه ایران، میتوان «دلواپسان»، «آتش به اختیاران» و حتی «گشت ارشاد» را در حیطه اینسلهای ایدئولوژیک با بهانه حجاب اما درگیر عقدههای فروخورده و درونی مورد بررسی قرار داد.
اینگونه است که رهبر یک رژیم دیکتاتوری به حربه تئوکراسی استبدادی، آمران خود خوانده «امر به معروف» را آتش به اختیار میخواند و حکم غیررسمی حکومتی مبنی بر هتک حرمت و قتل خیابانی زنان را ضمنی و در خلل سخنرانیهای خود میدهد. سخنانی که میتوانند قائل به تعبیر آزاد باشند و دست قاتلان ایدئولوژیک نظام و دلداده به ساز و کار خونی رژیم را آزاد بگذارند.
هنوز چهره ویرانِ اسید دختران اصفهانی را از یاد نبردهایم. بانیان خون در ایران، خود را دلواپسان نظام مینامند و به اختیار خود، اسید به صورت دختران میپاشند. حتی موارد شخصی و عشقی این اسیدپاشی هم مصداق آزادی دست و رهایی ذهن در خودْ محقْ پنداری مردان اینسلی در ایران است. شاید بتوان گفت که «تروریسم اسید» تنها یک طبقهبندی از تروریسم است که هنوز مورد توجه چندان موشکافانه پژوهشگران واقع نشده است و حالا با ظهور اینسلها در غرب، شاید بشود این تروریسم را در زیرمجموعه آنها قرار داد.
اما اینسلهای وطنی! در ایران ویژگی دیگری نیز دارند: زنان اینسل علیه زنان.
هرچند مطالعه اینسلها در غرب در بررسی زنان کمکار بوده است، اما این پدیده را در ایران خوب میشود ردگیری کرد. زنان چادری و محجبه که آتش به اختیار، با داعیه صیانت از «عفت» و زیر لوای حجاب ودلواپس عصمت جمعی به گفته خودشان، در سه دسته ۱) مأموران حکومتی تزریق شده میان مردم با جلوه هموطن اما در خدمت رژیم دیکتاتوری ۲) متحجرانی که حجاب را امری اجباری با سرنهادن به دین و دیانت میبینند و جایی برای «انتخاب» نمیگذارند چون همواره به رسم پیروی از جامعه و دین مردسالار، «تمکین» جنسی و عقیدتی را به تن و مخیله خود حقنه کردهاند و ۳) زنان بخیل، تشنگان جنسی و درگیر پیچ و واپیچهای روانی همجنس-گریزی و هوموفوبیا. البته شاید باید ادعا کنیم که آن سوی دیگر این هوفوموبیای بیرونی میتواند تمایلات درونی سرکوب شده و نقطه مقابل این گریز جنسی نیز باشد.
اگر دسته اول را مزدوران و بساطیهای شرف تحت لوای حمایتی جمهوری جهل و جنایت ببینیم و دسته دوم را فریبخوردگان و ناآگاهان خو گرفته به جهل و هراسیده از نگاه نو به مقوله مبارزه با اجبار حجاب، دسته سوم اینسلهایی هستند که «آگاهانه» برای سپردن دختران و زنان «شُل حجاب» به گفته خودشان، به تیغ قانون، فرار از فشار حسادت و بخل و به امید خالی کردن معرکه از رقیبهای زیبارو، جسور و آگاه به حق خود، حاضر به سلاخی دیگر زناناند. هر سه دسته این زنان، اینسلهایی زنانه اما در خدمت دین حکومتی و نظامی زنستیز و زنگریز و زنسوز محسوب میشوند. جرم این زنان، از دلواپسان و آتش به اختیاران و سردمداران نرینه تروریسم اسید به مراتب بیشتر و ناامید کننده تر است.
این میان، «رایحه ربیعی» بیشک جمعی از این سه گروه است. دختری که «به سپاه گزارش میدهد» و زن دیگری را در چنگال پرونده سازان حکومتی میاندازد. رایحه ربیعی، اینسلی چارقد به سر است که مزدوری، تحجر و بخل و تشنگی جنسی را با هم دارد. او بدون ترس از دیده شدن توسط دوربینهای مردمی و با حمایت اطلاعات رژیم، همجنسان خود را به تیغ میسپارد.
شاید پر بیراه نباشد اگر از همین تریبون و امروز، اولین زن اینسلی ایران را «رایحه ربیعی» نامید، اگرچه او هرگز اولین نبوده است اما بیشک مردم آزاده و دادخواه ایران، چهره این دختر اینسلی مزدور را به یاد خواهند سپرد.
و اما بعد...
رسم نقد رژیم و رژیمْدوستان میطلبد که به نقد برخی از مدعیان اپوزیسیون یا به لفظی تکانده، افراد «اپوزیسیوننما» هم بپردازیم.
اینسلهای اپوزیسیون یا اپوزیسیوننمایان که از بختیاری، تنها اندکی انگشتشمار در میان مردان میداندان، آگاه و پر وزنه اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند، از قضا تیغ برکشیده و سطل اسید در دست ندارند! آنها آتش به اختیارانی زنستیز اما پنهان شده در نقاب روشنفکرند. مردانی (و در مواردی شاید زنان) با داعیه تحصیلات و غربنشینی چند ده ساله که همچنان میراث رژیم جهل و جنون اسلامی را، با زبانی فکل زده، در کلام و قلم خود به یدک میکشند. اپوزیسیوننمایان، محجبهترین مردانند که از عریانی زبان نقد میهراسند اما خود دهانْ شُلهای بی پرنسیپ آهار زدهاند! آنها لچکهای متحجرانه به سر زبان و ذهن خود دارند و عمامههای تیره بر قلم. چنین اینسلهایی بیمهابا زنان را به تیغ تهمت و فحشهای ایدئولوژیک (پرستو خواندن زن قلم به دست) که هرگز از زیر ناف بالاتر نمیرود، میکوبند. نه بالاتر از ناف، چرا که خود تشنگان جنسی و فرودهندگان فانتزیهای لب گزاناند. قاتلان حرمت زنان و شرافت گفتگو و حضور.
و چگونه است که در تقابل با همجنسان خود در انتقاد، هرگز به مرد دیگری برچسب جنسی نمیزنند؟ همان رویکرد و نگاهی که حتی در گفتمان فمینیستی در غرب مورد نکوهش است: مردان موفق در کمرنمایی (!) را stud و زنان توسری نخور یا دارای قدرت انتخاب را slut خواندن! پرسش اینجاست که چرا در گفتمان لفاظانه اپوزیسیون، برای مردان رژیمی نفوذی در صف مبارزان و براندازان، تنها از «سایبری» و «ساندیسخور» نام میبریم بیآنکه ذرهای بار معنایی جنسی و جنسیتزده در کلاممان باشد؟ بدین معنا که در پس ذهنی متحجر که میراث رژیم ملایان است، هنوز تنها ابزار «قدرت» زنانه را دستگاه جنسیاش میبینیم نه قدرت استدلال و کلام و قلم! از سوی دیگر، در دایره ادبیات مبارزه و براندازی، زن میشود «پرستو» و مرد اما متخصص تیزهوش تونلزنی در ساز و کار اینترنت! اگر این دید اینسلی و کشتن هویت و فردیت زن نیست پس چه باید نامیدش؟ آن روی سکه شاید نگاه دیگری نهفته است. به نظر میرسد این پدیده، زیرپوستی و ناآگاهانه ریشه در هوموفوبیای ذاتی دارد که به مردان اجازه نمیدهد دیگر مردان نفوذی را کارگران جنسی رختخوابی ببینند اما راه تونل زنان فقط از تونیکه میگذرد چون تازه سر و کلهاش پیدا شده و صد البته جوان است!
در نهایت،
آنچه «اپوزیسیوننما» نمیداند شاید این باشد که کاکتوس هم از عهد تیرکمان سنگی و دایناسورها بوده و هنوز هم هست و خواهد بود چون به بیآبی ذهنی و فکر بایر مخاطب خاص خود عادت کرده است و فقط در برهوتهای نمک زده بالا میرود. گوشتی پر تیغ که گهگاه گلی میدهد ولی تیغش نمیگذارد گل را لمس کنی که همواره، بو و تصویر گل را نفله میکند.
اما چنان که «سپیده رشنو»ها و «ندا آقا سلطان»ها در تاریخ زنانه ایران ماندگارند، اینسل اپوزیسیوننما باید بداند که دُور، دیگر هنگامه لاله و سنبل است. خاکی که پیاز لاله و سنبل را تا بهار در خود میخواباند خوب میداند که آزمون ماندگاری، زمستان سخت و خاک یخ زده است تا همان پیاز دوباره سنگ بتراکند و بیرون بزند و بدرخشد.
کاش یادمان بماند که اینسلی از نوع وطنی، تنها تروریسم فیزیکی اسید و شکنجه و آدمفروشی به سپاه نیست برادر کراواتی دلواپس!
ونوس ترابی
دانشجوی دکترای علومانسانی بینارشتهای/دیجیتال با تخصص مطالعات تروریسم
*Incel
* celibate
*involuntary
*single
*Lone wolves
شاه به روایت قاضی ربیحاوی، مسعود کدخدایی
جمهوری یا پادشاهی، محمد هادی افشار