آرش عزیزی - ایندیپندنت فارسی
اگر به اندازه کافی در اینترنت گشت زده باشید حتما به مقالهای در این مورد برخوردهاید که میگوید ملکه الیزابت دوم احتمالا از نوادگان محمد بن عبدالله، پیامبر اسلام، بوده است. آیا این امر حقیقت دارد و یا از شایعههای اینترنتی است که در گروههای واتساپ دست به دست میشود؟
احتمال خویشاوندی بین رسولاللهِ مسلمانان و ملکه بریتانیا بهخصوص در سالهای اخیر مطرح شده و برای برخی صرف نظر از واقعیت تاریخی راهی شده برای التیام روابط بین جهان غرب و اسلام. چند سال پیش روزنامه «الاسبوع» مراکش مقالهای به قلم تاریخدانی به نام عبدالحمید العونی منتشر کرد که شجرهنامه ملکه را از پیامبر تا خودش در طی ۴۳ نسل نشان داده شده بود. این مقاله مورد توجه گسترده رسانههای جهان قرار گرفت و حتی علی جمعه، مفتی اعظم سابق مصر، از این خبر استقبال کرد. روزنامههای عامهپسند بریتانیا همچون «دیلی میل» و «دیلی اکسپرس» نیز وسیعا به آن توجه نشان دادند و رسانههای جدیتر همچون هفتهنامه «اکونومیست» و مجله «هیستوری» نیز مقالاتی در این مورد منتشر کردند.
اما این اولین بار نبود که این موضوع مطرح میشد. هارولد بروکس بیکر، بانکدار و روزنامهنگار آمریکایی-بریتانیایی که به تحقیقات خود درباره نسبشناسی معروف بود، در سال ۱۹۸۶ در نامهای به نخستوزیر وقت بریتانیا، مارگارت تاچر، نوشته بود: «مردم بریتانیا کمتر میدانند که خون محمد در رگهای ملکه در جریان است.»
بروکز بیکر البته در طول زندگیاش نظریات عجیب و غریب زیاد داشت و حتی مدعی بود که در تاریخ انتخاباتهای آمریکا همیشه آن نامزدی پیروز میشود که خون خاندانهای سلطنتی بیشتر در رگهایش جریان داشته باشد.
اما بالاخره تکلیف شجرهنامه «الاسبوعِ» مراکش و دعاوی مختلف چه میشد؟ آیا ملکه الیزابت واقعا نواده پیامبر اسلام است و بدینسان خویشاوند دور علی خامنهای؛ ملک عبدالله، پادشاه اردن؛ امامِ اسماعیلیها و نویسنده این سطور (که طبق روایت خانوادگی «سید» است) محسوب میشود؟
از اندلس تا لندن
ادعای «الاسبوع» بیبنیان نیست، گرچه چنانکه دو ایراد عمده در مورد آن وجود دارد. اما باید نگاهی به این شجرهنامه انداخت و دید نسب این ملکه اروپایی اصلا چطور ممکن است به خاندان بنیهاشم در جزیرهالعرب بازمیگردد؟
در مرکز این ادعا زنی از قرن یازدهم میلادی قرار گرفته که مثل بسیاری زنان تاریخ، چند و چون زندگیاش در هزارتوی تاریخ گم شده: شاهدخت زائده اندلسی از شهر اشبیلیه (امروز، سویلِ اسپانیا.)
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
زائده متولد دهههای آخر قرن یازدهم میلادی و عضوی از خانواده سلطنتی بنوعباد بود که بر اشبیلیه فرمان میراندند. بخش اعظم شبهجزیره ایبریا که امروز اسپانیا و پرتغال است در سدههای اول اسلام به دست مسلمانان افتاده بود و تمدن الاندلس در جنوب اسپانیای کنونی حاصل این گسترش تاریخی بود. در اواسط قرن هشتم میلادی که حکومت امویان در دمشق در جریان «انقلاب عباسی» ساقط شد، سران بنی امیه به ایبریا گریختند تا «امارت قرطبه» با مرکزیت کوردوبای امروز برپا شود. این حکومت ۲۰۰ سال بعد از «امارت» به «خلافت قرطبه» ارتقا یافت و در تاریخ به عنوان یکی از مهدهای عصر طلایی اسلام به یاد مانده که دستاوردهای بزرگی در زمینه فرهنگ، هنر، معماری و دانش داشت. این خلافت هم اما مثل تمام حکومتهای تاریخ روزی به زوال کشیده شد و در اوایل قرن یازدهم از میان رفت تا جای خود را به حکومتهای طوایفی مسلمانان در شهرهای مختلف الاندلس بدهد. بنوعباد از جمله این حکومتهای طوایفی بودند که در شهر مهم اشبیلیه (سویل) به قدرت رسیدند.
حکومت بنوعباد هم اما دیری نپایید. سومین و آخرین حاکم این دودمان، المعتمد ابن عباد بود، شاعری قهار که با تمام ادیبیاش توان حفظ حکومت را نداشت. امروز از معدود یادگارهای فیزیکی او «ستون المعتمد» در قصر سلطنتی آلکازارِ سویل است؛ قصری که در قرن چهاردهم به دست حکام مسیحی کاستیل بر ویرانههای «قصر المورق» بنا شد که در جریان سقوط اشبیلیه در قرن سیزدهم ویران شده بود.
چنانکه از این تاریخها میبینید باز پس گرفتن سویل توسط مسیحیان قرنها پس از المعتمد و سلسله بنوعباد صورت گرفت. در سال ۱۰۹۱ اما حکومت المعتمد نه به دست مسیحیان که به دست سلسله بربرتبار و مسلمان «المرابطون» با مرکزیت شهرِ مراکش خاتمه یافت. المرابطون در واقع با کنار زدن دودمانهای ضعیف محلی مثل بنوعباد موفق شدند نگذارند الاندلس به دست مسیحیان بیافتد. پنج سال پیش از فتح اشبیلیه آنان به رهبری یوسف بن تاشفین در نبرد تاریخی «الزلاقه» (ساگراخاس) سپاه مشترک سه پادشاهی مسیحی کاستیل، لئون و آراگون را در شمال باداخوز امروزی (در استان اکسترمادورای اسپانیا) شکست دادند. حکومتهای محلی مسلمانان در آن نبرد به فرمان «جهاد» المرابطون «آری» گفته بودند و کنار آنها جنگیده بودند و العتمد نیز در کنار حکام محلی دیگری همچون عبدالله بن بلقین از قرناطه (گرانادا) و القادر بن ذیالنون از والنسیا از مهمترین حامیان المرابطون در نبرد بود. در پایان اما المرابطون به دنبال ایجاد مرکزیت بودند و این بود که بنوعباد را از تخت پایین کشیدند. المعتمد به شهر اغماتِ مراکش تبعید شد.
شاهدخدتِ پناهجو
از میان درباریان بنوعباد اما یک نفر بود که فرار و پناه جستن در دیار مسیحیان را به تبعید در دیار مسلمانان ترجیح داد: زائده، شاهدخت اشبیلیه. او چند صدکیلومتر به شمال گریخت تا وارد قلمروی آلفونسوی ششم، پادشاه کاستیل، شود. آلفونسو متولد پادشاهی مسیحی لئون بود و پس از به سلطنت رسیدن در ۲۵ سالگی، اراضی مسیحیان را گسترش داده بود و حتی به خود لقب «امپراتور تمام اسپانیا» را داده بود (گرچه هنوز نیمی از ایبریا را نیز در اختیار نداشت.) هم او بود که در نبرد الزلاقه ۱۰۸۶ از سپاه مسلمانان، و از جمله المعتمدِ بنوعباد، شکست خورده بود. اینکه حالا شاهدخت یک طایفه مسلمان به دربار او پناه میآورد امتیاز مهمی برای آلفونسوی معروف به «ال براوو» (بیباک) محسوب میشد. زائده به مذهب کاتولیک گروید، نام «ایزابلا» را برگزید و معشوقه آلفونسو شد. حاصل این ازدواج پسری به نام سانچو آلفونسز بود که علیرغم نامشروع بودن تنها پسر آلفونسوی بیباک بود و جانشین بالقوه او. او اما یک سال پیش از مرگ پدر درگذشت و فرزندی هم نداشت.
پس زائده که تنها یک پسر داشت و آن پسر هم فرزندی نداشت چطور میتواند از اجداد ملکه الیزابت باشد؟ اینجا است که وارد نظریه تاریخی جالبی راجع به آلفونسوی بیباک میشویم. در تاریخ نام همسر چهارم او به نام ایزابل ثبت شده و مشخصات چندانی در مورد او موجود نیست. آیا امکان ندارد که این ایزابلِ بی نام و نشان همان «زائده» که پس از مسیحی شدن «ایزابلا» شد بوده باشد؟ یعنی زائده تنها معشوقه و کنیزِ آلفونسو نبوده و همسر قانونی و چهارم او؟ تاریخدانان اسپانیا نظرات مختلفی در این مورد دارند. اما اگر این نظریه را قبول کنیم آنوقت دو دختر آلفونسو که مادرشان «ایزابل» دانسته میشود در واقع دختران زائده محسوب میشوند. (این نظریه به عنوان یکی از احتمالهای ممکن در منابع معتبری همچون کتاب «پادشاهی لئون و کاستیل در زمان پادشاهی آلفونسوی ششم، ۱۱۰۹-۱۰۶۵» به قلم برنارد ریلی، به انتشار دانشگاه پرینستونِ آمریکا مطرح شده است.) این دو دختر، الویرا و سانچا، نام دارند. الویرا به همسری راجر دوم، پادشاه سیسیلی، درآمد تا اولین ملکه سیسیلی باشد. به نظر از طریق نسب او است که چند سال بعد به زن دیگری میرسیم که وصل کردن نسبش به ملکه الیزابت دشوار نیست: ماریا ده پادیا، متولد بورگوس و معشوقه پدرو، پادشاه کاستیل در قرن چهاردهم که به پدروی «خبیث» (ال کروئل) یا «عادل» (ال خوستو) مشهور است. همان پدرویی که قلعه آلکازار سویل را بر بنیان خرابههای قلعه مسلمانان بنا کرد اما «ستون المعتمد» را پابرجا گذاشت. یکی از فرزندان ماریا و پدرو، ایزابل، نام داشت و طبیعتا فرزندی نامشروع به حساب میآمد.
قصه زندگی او اما وقتی عوض شد که به همراه خواهر بزرگترش، کونستانزا (دختر رسمی پِدرو و زن قانونیاش، ملکه کاترین) به انگلستان رفت. کونسنتانزا با جان، اشرافزادهای انگلیسی و صاحب لقب دوک لنکستر، ازدواج کرده بود و ایزابل در کشور جدید خود توانست بر پیشینه نامشروعش غلبه کند و با برادر کوچکترِ شوهرِ خواهرش ازدواج کرد: ادموند لنگلی، دوک یورک. این بود که ایزابلِ نامشروع حالا به لقب «دوشسِ یورک» رسید. او دو پسر و یک دختر به دنیا آورد که همگی به نوبه خود اشرافزادههای انگلیسی به شمار میآمدند که رابطه نزدیکی با خانواده سلطنتی داشتند (پسرعموی بچهها، هنری پنجم، پادشاه انگلستان شد.) این نزدیکی اما در ضمن پرمخاطره بود. پسر دوم ادوارد و ایزابل، ریچارد، نام داشت و در سال ۱۴۱۵ به دسیسه «ساوتهمپتون» پیوست که طی آن گروهی کوشیدند هنری پنجم را سرنگون کنند. ریچار به دلیل نقش خود در این دسیسه گردن زده شد. اما تبار او ادامه پیدا کرد؛ و حتی به تخت سلطنت نیز رسید. جنگهای داخلی بر سر تاج و تخت در انگلستان قرن پانزدهم همهجا شعلهور بودند. پادشاهی انگلستان در سال ۱۴۶۱ به ادوارد چهارم، نوه ریچاردِ مقتول، رسید. فرزند اول ادوارد، الیزابت، خود به تخت سلطنت نرسید اما با هنری هفتم، اولین پادشاه خاندان تئودور، ازدواج کرد تا ملکه غیرحاکم انگلستان باشد. این ملکه الیزابت قرن پانزدهمی نیای مستقیم ملکه الیزابت دومِ قرنهای ۲۰ و ۲۱ است. با این حساب میتوان نسب ملکه الیزابت دوم را به پیامبر اسلام رساند؟
دو ایراد اساسی
این نظریه دو ایراد اساسی دارد. یکی اینکه چنانکه در بالا میبینید اساس آن نظریهای در مورد زائده است که هرگز نمیتوان از صحت آن کاملا مطمئن بود. یعنی معلوم نیست او واقعا با آلفونسو ازدواج کرده و مادر الویرا و سانچایی که اجداد ملکه الیزابتاند، بوده باشد.
ایراد بزرگتر اما اینجا است که اصلا معلوم نیست خود زائده از نوادگان پیامبر باشد. وقتی او از قلمروی مسلمانان به پادشاه مسیحی کاستیل گریخت، طبیعتا بسیاری میخواستند او را اشرافزادهای مهم معرفی کنند و گفتند که او دختر المعتمد بوده است. المعتمد خود نسبش را به امام حسن و پیامبر بازمیگرداند و زائده بدینسان از اسلاف پیامبر میبود. اما حتی اگر ادعای المعتمد و حاکمان مسلمان اشبیلیه را بپذیریم، تمام منابع اسلامی تاکید دارند که زائده عروسِ المعتمد بوده است و نه دختر او. تنها منابع مسیحی با فاصله بسیار بیشتر هستند که زائده را عروس المعتمد ثبت کردهاند؛ اما منابع مسلمان در این مورد معتبرترند. با این حساب ملکه الیزابت، نه نواده پیامبر اسلام که نواده شاهدخت مسلمانی بوده است که پیشینه او در تاریخ گم شده است. دو زنِ عضو خانواده سلطنتی با هزار سال فاصله بین همدیگر.
تاریخِ تنگاتنگ
اما چنین چیزی اصلا چرا باید حائز اهمیت داشته باشد؟ ارتباط نسبی بین پیامبر اسلام و ملکه الیزابت به خودی خود ارزش تاریخی خاصی ندارد. اما کاوش در این سوال و نشان دادن جابجاییهای متعدد تاریخی میتواند یادآور تاریخ تنگاتنگ بشر باشد. هرچه باشد تمام بشریت ریشهای مشترک دارد: چند صد نفر از نیاکان تمام ما بودند که چند ده هزار سال پیش از جنوب قاره آفریقا مهاجرتی بزرگ را آغاز کردند و اسلافشان تمام کره زمین را پوشاندند. تمام بشریت بدینسان خویشاوندهای دور و نزدیکند. به گذشته نزدیکتر و همین هزار سال پیشین که نگاه کنیم نیز داستان زائده اندلسی و اسلافش یادآور ارتباط تگاتنگ تاریخ غرب و جهان اسلام است.
نامه شدیداللحن بسیج دانشگاه تهران به اژهای