پلیس در کشورهای متمدن جان انسان ها را نجات می دهد، در جمهوری نکبت جان می گیرد.
چند روز پیش، دچار حمله ی آسم شدم و خودم را به بیمارستان رساندم. گفتند به خاطر کورونا باید ماسک بزنی. با وجود این که مجوز پزشک برای نزدن ماسک دارم، ترجیح دادم ماسک بزنم و چند دقیقه معطلی با ماسک را به جای توضیح و تفسیر علت ماسک نزدن ام تحمل کنم.
پزشکان فوری به سراغ ام آمدند و آزمایش های اولیه را انجام دادند و بعد مرا به اتاقی بردند تا نتایج آزمایش آماده شود ولی گفتند در اتاق هم باید ماسک بزنم.
داشتم خفه می شدم و قدرت مخالفت نداشتم و صدای ام در نمی آمد که بخواهم توضیح بدهم که من به خاطر این که نفس ام در نمی آید اینجا آمده ام و شما می خواهید همین نصفه نفس را هم از من بگیرید.
دقایقی گذشت و خشم بر من مستولی شد، ولی نهایت سعی ام را کردم که آرام بمانم. ماسک ام را از روی صورت برداشتم، برخاستم و رفتم سراغ قسمت پذیرش، و گفتم من فلان کس هستم و اینجا آمده ام چون نفس نمی توانم بکشم آن وقت شما جلوی همین یک ذره اکسیژن را هم گرفته اید. خیلی ممنون از شما ولی من به منزل می روم.
پرستارها و دکترها دنبال من که داشتم با عصبانیت سمت در خروجی می رفتم راه افتادند که شما برگرد و ماسک هم نزن و چه و چه و من که اکسیژن به مغزم نرسیده بود و کنترل عصبانیت ام را نداشتم گفتم من یک لحظه هم اینجا نمی مانم که یکی از اطبا گفت اگر بروید ما به پلیس خبر می دهیم که من فکر کردم دارد مرا تهدید می کند و با خشم گفتم شما به پلیس که نه به ارتش آلمان هم خبر بدهید، من یک لحظه هم اینجا نمی مانم.
در حالی که رنگم کبود شده بود با بدبختی خودم را به خانه رساندم و اسپری مخصوص آسم را پشت سر هم استفاده کردم و قرص های ضد التهاب را خوردم و دراز کشیدم که دیدم زنگ خانه به صدا در آمد. پلیس دنبال ام آمده بود.
در را باز کردم و منتظر زد و خورد جانانه با پلیس بودم که دیدم دو پلیس غول پیکر با نهایت احترام و ادب حال مرا می پرسند و می گویند شما در بیمارستان بودید به ما گفتند حال تان بد شده و به منزل برگشته اید. الان حال تان خوب است؟ می خواهید شما را به بیمارستان برگردانیم؟
ماجرا را خلاصه وار بیان کردم و تشکر کردم از آمدن آن ها و گفتم در وضعیت کورونا و ماسک بهتر است در خانه بمانم. به خودم گفتم: این ها هم پلیس دارند، ما هم پلیس داریم...
****************
در جمهوری نکبت اسلامی ولی وضع به گونه ای دیگر است.
پلیس منحوس، که باید حافظ جان انسان ها باشد، جان انسان ها را می گیرد.
انسان های عادی. انسان های معمولی. نه جنایتکاران، نه تبهکاران، نه خلافکاران بلکه جان زن و مرد و پیر و جوان را.
امروز بعد از یک روز پر التهاب، دختر عزیز ما، مهسا امینی را که اتفاقا حجاب مناسبی هم داشت و بد حجابی و بی حجابی هم نکرده بود لابد به خاطر چند سانتی متر عقب رفتن روسری، پلیس های نامحترم ارشاد، گرفتند و زدند و کشتند.
فردا هم کی بود کی بود من نبودم و به بوته ی فراموشی سپردن این جنایت مهیب.
زهرا کاظمی را هم همین طور گرفتند و بردند و کشتند بعد گفتند که شی سخت به سرش بر خورد کرده است.
مهسا را گفتند قلب اش ناراحت بوده و موقع «ارشاد» و درس دادن چگونه حجاب بر سر کردن در کلاس «وزرا» سکته قلبی و مغزی کرده است.
مردم هم کور، لابد ندیده اند که گوش دخترک خونریزی کرده و سکته قلبی چه ربط دارد به بیرون زدن خون از گوش؟
نه آقایان!
ابله خودتانید!
این همه فیلم تا کنون پخش شده که دخترک ها را با ضرب و شتم و قلدری به داخل ون می افکنید، افراد را با ون های تان زیر می گیرید، دختر وحشت زده را از ون بیرون می افکنید و لابد فکر کرده اید، این بچه های ترد و ظریف، بدن آرنولد دارند و چیزی شان نمی شود.
نه جناب مسوول ترسو که جرات قبول مسوولیت کشتارت را نداری!
یک جا یک چَک، یک مشت، یک هل دادن، یک سر به جایی خوردن، باعث خونریزی می شود و انسان می میرد.
شما هیولاهای ما قبل تاریخ البته ضد ضربه هستید ولی انسان های امروزی ظریف هستند و بدن شان تا حد معینی تحمل آسیب دارد. از آن حد که فراتر برود انسان می افتد و می میرد.
دیدم فریبا خاتمی و سید حسن یادگار امام نکبت برای ریخته شدن آبروی اسلام به خاطر به کُما رفتن مهسا اظهار تاسف کرده اند.
مهسا جان عزیز ش را از دست داد و شما هم تاسف تان را نگه دارید برای روزی که پدر مادر مهساها خشم شان را بر سر شما ها و فرزندان تان -البته اگر در کانادا و امریکا نباشند- خالی کنند و آن روز چه روز دیدنی خواهد بود.
چنین روزی فراخواهد رسید و ان شاءالله شما را بر فراز درخت ها برای فرار از چنگ مردم خواهیم دید...