بسیاری از صاحبنظران سیاسی و اجتماعی به جنبش سراسری این روزهای ایران نام «انقلاب» دادهاند. زیرا جنبش شهریور ۱۴۰۱ با همهی حرکتهای اعتراضی که در ده سال گذشته در ایران انجام شده، متفاوت است؛ از «جنبش سبز» گرفته تا اعتراضهای دیگرِ در سالهای ۹۶ و ۹۷ و ۹۸.
جنبش سراسری کنونی نه از «رای من کو» سخن میگوید، و نه از حقوق عقب مانده کارگران، و نه وضعیت بد و غیرانسانی بازنشستگان و نه از دیگر کمبودهای مادی و معنوی این سالهای پس از انقلاب. البته در میان شرکت کنندگان در جنبش سبز و معترضین تمامی این سالها که خواستار حقوقی بودند، افراد زیادی هم بودند که یا در زندانهای دهه شصت و دههای دیگر، کلا به جمهوری اسلامی نه گفتند، و برخیشان در این راه جان باختند. یادشان گرامی که داغ تک تکشان بر دل هر ایرانی باقی ست. اما هر چه هست، تفاوت این جنبش با دیگر اعتراضها در این است که تنها خواستاش رهایی ایران از چنگال حکومت اسلامی میباشد.
جنبش شهریور ۱۴۰۱ اگر چه با اعتراض به قتل مهسا ـ ژینا امینی، و اعتراض به گشت ارشاد شروع شد، و اگر چه اولین شعار جوانان دانشجو در این جنبش «زن، زندگی آزادی» بود، اما درد سنگین از دست رفتن ژینای نازنین، رها شدن بغض جمع شدهی مردمان سراسر ایران است. مردمانی که برای آزادی سرزمینشان میجنگند. آنها در این جنبش نه خواستاری نان را فریاد میزنند، و نه برای کودکان کارتون خواب و رنج دیدگان گورخواب شعار میدهند. نه از یک سال و دو سال دستمزد عقب افتاده کارگران مان میگویند و نه از نابودی محیط زیست و ویرانی میراثهای فرهنگی مینالند. آنها اکنون فقط رفتن وگم شدن سلطه گران بر سرزمینشان را میخواهند؛ چرا که دریافتهاند، تا اثری از آنها باقی ست، هیچ خواستی به دست نخواهد آمد.
به همین دلیل، این جنبش نه هیچ شباهتی با اعتراضهای گذشته دارد و نه هیچ شباهتی با جنبشهای انقلابی که در دو قرن گذشته در جهان اتفاق افتاده است.
انقلاب
از میان آن چه که در تعریف «انقلاب» در فرهنگهای لغت جهانی به کار رفته دو تعریف عمده که در بیشتر انقلابها بوده برجسته میشوند:
اـ برخاستن گروه بزرگی از مردمان یک جامعه برای سرنگون کردن حکومت موجود ۲ ـ جایگزین کردن یک حکومت یا نظام سیاسی به جای حکومت موجود به شکلی قهرآمیز یا حتی خشن، باز به وسیلهی مردمان یک کشور.
استعمار
ساده ترین تعریف استعمار، مسلط شدن یک گروه، قوم و یا کشور بر مردمان کشوری دیگر است.
در جنبشهای ضد استعماری در واقع مردمان فقط برای به دست آوردن نان و آب و یا تغییر قدرت سلطه گر برنمی خیرند بلکه برای بیرون راندن کسانی برمی خیزند که نه تنها راه بر نان و آبشان بستهاند بلکه هیچ علاقه و توجهی از سوی آنها چه نسبت به مردمان و چه نسبت به سرزمینشان وجود ندارد.
فرق بین جنبش انقلابی با جنبش ضد استعماری
در انقلاب، خودی با خودی کار دارد. آن خودی که به نظر او (درست یا غلط) خائن، ناباب، فاسد، دیکتاتور و یا هر چیز دیگری ست. و با اوست که میجنگند و میخواهند که خودی بهتری را به جای او و دار و دستهاش بنشانند. اما در جنبش ضد استعماری مردمان با بیگانگانی میجنگند که هویت ملی آنها را در خطر انداخته، س و فقط میخواهند آنها را از سرزمین خودشان برانند.
درست به همان شکلی که مردمان هند و مردمان افریقا و دیگر کشورهای زیر سلطه استعمار کهن، یا استعمار نو، در سدههای نوزده و بیست جنگیدند و آنها را از سرزمینهاشان بیرون راندند.
استعمار مذهبی
ما یکی از افتخارات تاریخی مان این بوده که «هیچوقت مستعمره نبوده ایم» غافل از آن که از دوران شاه اسماعیل صفوی، و تحمیل تشیع با زدن و کشتن و خفه کردن مردمان، ما نیز زیر سلطهی استعماری مذهبی بودهایم.
شاید این عنوان «استعمارمذهبی»، برای خیلیها قابل هضم نباشد اما نگاه کنید به آن چه که در این چهار پنج قرن اخیر (جز در مواردی که دست «روحانیون» از قدرت کوتاه میشد) چه بر سر ما آمده است. نه لازم نیست راه دور برویم فقط نگاه کنید که در ۴۳ سال گذشته چه وضعی داشتهایم و (با توجه به تفاوت زمانی) مقایسه کنید اعمال استعمارگران اروپایی در هندوستان و کشورهای افریقایی در سدههای نوزده و بیست را و اعمال و رفتار حکومت اسلامی را با ما.
نگاه کنید به این جماعت، که نه تنها هیچ مهر و الفتی با فرهنگ و تاریخ و هویت ملی ما ندارند؛ بلکه دشمن همهی آن چه هایی هستند که ما به عنوان ایرانی به آنها میبالیم؛ از طبیعت و آب و خاک مان گرفته تا تاریخ و میراثهای فرهنگی مان.
آنها از گوهر آزادیهای جنسی و جنسیتی، که در فرهنگ ما هست نفرت دارند و با جوهر شادمانی و مهربانی که پس از قرنها استعمار مذهبی هنوز در وجود ما حضور دارد بیگانهاند. و با این که قرنها با ما زیستهاند، هنوز هیچ چیزشان شبیه ما نشده، و هنوز همچنان کارشان چپاول داشتههای ما، و بخشیدن آن به سرزمین هایی ست که آنها را از خود میدانند و ما را بیگانه.
آنها در همین مدت کوتاه، به سبک استعمارگران کهن، مردم را به دو بخش تقسیم کردهاند: بخشی سرسپرده و صاحب مال و منال و امنیت که کارشان یا جاسوسی ست و یا زدن و کشتن هر آن کسی که تن به اسارت استعمارگران نمیدهد و بخشی بزرگتر که در وطن غریباند و با آنها چون دشمن رفتار میشود.
خوشبختانه مردم ایران پس از قرنها، در این چهل و سه سال آنقدر با ماهیت این استعمارگران آشنا شدهاند که به خوبی این چیزها را درک میکنند و چنین است که در این جنبش رهایی بخش ضداستعماری هیچ خواستی جز بیرون راندن آنها از سرزمین مان را ندارد و اکنون با سربلندی و شجاعت خواستار رفتن و «گم شدن» آنها میشود.
میدانم و میدانیم که این خواست شریف و انسانی به سادگی اتفاق نمیافتد، و همت و تداوم و مهم تر از همه متوسل شدن به مردمان کشورهایی را میطلبد که رهبرانشان (به دلایلی روشن) آنها را از رنجهای ما بی خبر نگاه داشتهاند.
نگاه کنید به روسای جمهور کشورهایی که اکنون با یکی از جنایتکارترین سلطه گران ما در سازمان ملل قرار ملاقات و گفتگو و توافق و تفاهم میگذارند. آن هم درست وقتی که در سرزمین ما صدها هزار انسان جان بر کف، رویاروی استعمارگرانشان فریاد رهایی سر دادهاند.
شکوه میرزادگی