در این روزهای آشفته بارها در خود شکستم، بارها همهچیز را در سرم گذراندم، بارها ترسیدم، بارها به مادر مهسا فکر کردم
خشمگینم
این خشم سالهاست در وجود من هست
سالهاست احساس تحقیر و از دست دادن مردم وکشورم را با خود دارم
سالهاست کشته شدن دختران سرزمینم را نظاره کردم و کاری از دستم بر نیامده و در خود شکستم .
و حالا انگار تکرار دوبارهی درد
تکرار دوبارهی ظلم
ما کنار همیم
از دست دادهایم ، همه از دست دادهایم
من کنار دختران سرزمینم میایستم
من کنار دختران سرزمینم میایستم
در هر دو دیار کشتهشدگان برجا ماندهاند
چه بر سر ما میآید در این نقطه از زمین؟
چند فرخنده، چند مهسا باید کشته شوند؟
تا کی باید سکوت کرد ؟
چرا رنج در این نقطه از زمین بی پایان است؟
چرا میمیریم دائم؟
چرا میکُشیم دائم؟
کنار کسانی هستم که درد مهسا شکستهشان کرده
کسانی که تصویر مادر پدر مهسا قلبشان را بدرد آورده
کنار زنانی هستم که در افغانستان شلاق میخورند به جرم زن بودن
کنار دوستانم هستم که روحشان مرد در هجوم توحش طالبان
کنار تمام انسان هایی که فقط زندگی را میخواستند !
در هر کجای این خاورمیانهی طلسم شده
اما نفس هایشان با مظلومیت و غربت برای همیشه خاموش شد.
وحشیها! کوبیدن سر زن معترض به جدول خیابان +۱۶