"اگر این درنده خویی زطبیعت بمیرد
همه عمر زنده باشی بروان آدمیت"
سعدی
اگر انسانها، به این بیت گهربار سعدی توجه میکردند، با هم در صلح و صفا زندگی میکردند و درنده خویی از هستی رخت بر میبست و بجای آن انسانیت تمام عیار پا میگرفت و اختلاف خلق به دوستی و صلح منتهی میشد! ولی چرا انسانها اینقدر به خود سخت میگیرند و این چند صباح عمر را به خود و دیگران زهر میکنند؟
بله زیاده خواهی انسان حد و مرز نمیشناسد و همیشه با هم به زد و خورد هستند؟ چون طمع و قدرت، آن دیو درون، اگر کنترل نشود، فاجعه ببار میاورد، که در طول تاریخ دیدهایم و درس عبرتی نگرفتهایم!
جنبشهای اجتماعی در ایران هر از گاهی سربلند کردهاند برای عدالت و آزادی، ولی حکام وقت تا توانستهاند زور گفتهاند و درسی از حکام قبلی نگرفتهاند! و ناتمام رها شدهاند!
ما در این صد و پنجاه سال دو انقلاب مشروطه و یک کودتا و اعتراضهای خیابانی بیشماری دیدهایم، ولی مشکل کجاست؟
اگر از صد و پنجاه سال قبل شروع کنیم، ما کشف حجاب را، در وجود قره العین دیدیم و در دوره ناصرالدین شاه، ما زینب خاتون را داریم که از تبریز در جنبش تنباکو فعال بود و باعث اعتراض و بستن بازار تبریز شد ولی اسمش کم آورده شده است! زنان زیادی هستند که در دانش و مدیریت بی همتا هستند، میتوان از سه زن پارسی سُرای ایرانی نام برد، رابعه بلخی، مهستی گنجوی، سیده ملک خاتون شیرازی، که ستارههای ادب ایران هستند.
جامعه ایرانی همیشه مقاومت و پایداری در برابر اصحاب ظلم و قدرت بسیار داشته است ولی مداومت و پی گیری تمام و کمال نداشته است. ولی در قیام اخیر نسل جوان، بخصوص زنان و جوانان پیشرو آمدهاند تا گذشته را جبران کنند. نسل جوان نسبت به نسلهای گذشته این برتری را دارد که هم باسواد و هم به روز هستند، زندگی و شادی و عشق میخواهند، دوست دارند از نعمات زندگی سود ببرند و وعده و وعید حکام تاریک اندیش را قبول ندارند و فراتر از حکومت به افقهای باز و زندگی بخش رهسپارند!
با قتل ژینا (مهسا) امینی تاریخ ایران دوباره ورق خورد و نسل جوان متوجه شد، برای زندگی باید بها پرداخت و اینبار به نسل گذشته که ساده و زودباور بودند، اقتدا نکنند، و به پداران و مادرانشان بفهمانند که این نسل دیگر گول نخواهد خورد و پی گیر حقوق حقه خود تا رسیدن به آنها از پا نخواهند نشست!
حافظ شیرین سخن، چه زیبا میگوید:
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
عاشقان همان دختران و پسران دهه هشتاد هستند که زندگی میخواهند و عشق میخواهند و دوست دارند به روز باشند.
و مولانا گفت:
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
کوی نومیدی مرو امیدهاست
جوانان آگاه و روشندل ایران زمین میدانند که از مرز تاریکی و نومیدی باید گذشت تا امید و خورشید زندگی بتابد و هیج قدرتی تاب مقاومت با گردآفریدها و کاوههای ایران زمین نخواهند داشت.
آمدهاند تا حرف آخر را بزنند و ایران سرزمین مهد دلیران را زندگی تازه ببخشند و آن گم شده سالیان را در آغوش بگیرند و با هم به زندگی دوباره لبخند بزنند! دو دانگ تا صبح روشنایی باقی ست، به پیش تا فردایی روشن! ایدون باد.
امیدوارم بزودی رویاهای قشنگ خلقی برآورده شود که قرنهاست بدنبالش میگردد!
زن، زندگی، آزادی!
گم شده سالیان
زندگی رویاهای ناتمام ماست
برای دیدن و زندگی کردن
زندگی رویاهای ناتمام ماست
برای عاشق شدن و عشق ورزیدن
زندگی رویاهای ناتمام ماست
برای یکی شدن در شبهای بی حوصله گی
زندگی رویاهای ناتمام ماست
تا تو بیایی و ما بی تابیهایمان تمام شود
زندگی رویاهای ناتمام ماست
تا خلقی خود را آزاد کند، از تاریک اندیشان
زندگی من و توییم، با آرزوهای بی شمار
تا یک صبح بدون دلیل بخندیم و شاد شویم
از شبهای هول و تکانی که سحر کردیم
زندگی رویاهای ناتمام ماست
تا من و تو ما شویم
و گم شده سالیان را در آغوش بگیریم
که قرنهاست بدنبالش میگردیم!
امیر کراب