قربان عباسی / روزنامه نگار و دکترای جامعه شناسی
در مقام انسان بودن یعنی زیستن در یک جهان؛زیستن درون واقعیتی که نظم داده می شود و به زندگی معنا می بخشد.همین خصوصیت بنیادی هستی آدمی است که اصطلاح«جهان زیست» درصدد توضیح آن است.جهان زیست امری اجتماعی است.نظم معنایی عرضه شده آن برای زندگی انسان،محصول یک توافق جمعی است.اما برخلاف جهان سنتی و جهان زیست آن که راکد و ایستاست و از پویایی کمی برخوردار است جهان زیست جهان مدرن چندگانه،پرشتاب،سیال و مدام در حال دگرگونی است.انسان مدرن مدام و مکرر بین جهان زیستهای مختلف در حال تردد است.دیگر آن یکپارچگی جهان سنتی ازهم فروپاشیده است.بودلر راست می گفت:«انسان مدرن دم به دم دگرگون می شود».
این تغییر آگاهی پیاپی در انسان مدرن بیش ازهمه وام دار رشد رسانه های ارتباط جمعی مدرن است.کتابها،مجلات علمی،ادبی و روشنفکری،تلویزیون و ماهواره و اینترنت مدام ما را به چالش می کشند.چه بسیاراز ما که با دیدن یک فیلم یا با خواندن یک کتاب زندگی مان متحول شده است.هرروز و هرلحظه که موبایل خود را روشن می کنیم با هزاران تصویر و خبر بمباران می شویم.ذهن و زبان روزمره ما کاملا ازاین جهان زیست متنوع و پلورال و پر تکثر و سرشار از تنوع و تعدد تاثیر می پذیرد.دیگر به هیچ وجه نمی توان فقط یک روایت رسمی از یک رویداد را بر اذهان مردم قالب کرد.امری که حکومت اسلامی درایران از درک آن سخت غافل است و به طرز آزاردهنده ای عقب افتاده.
این حاکمان نمی فهمند که منابع تعلیم و تربیت نسل مدرن فقط کتاب های ایدئولوژیک نظام نیست.بلکه این منابع متکثر و متنوع هستند.اگر این نظام رقص و موسیقی را ممنوع می کند همان دختر و پسر با دیدن همتایان خود آرزو می کند که ایکاش او هم می توانست برقصد و آواز بخواند.می فهمد که رقص نه تنها گناه نیست بلکه یک هنر است و حتی منبع درآمد. نه تنها موسیقی بد نیست بلکه موسیقیدان بودن درجهان یک هنر و یک ارزش متعالی است.اینجاست که دچار دوگانگی می شود.به نظرتان کدام یک را اتخاب خواهد کرد؟
جواب ساده است.آنی را که با غریزه زندگی او در تضاد نباشد.نظام آموزشی این کشور کاملاً درتضاد با غریزه زندگی است که بر شادی،نشاط،خودجلوه گری،اظهار وجود،آزادی مبتنی است.انسان ذاتاً لذت جوست و در پی کامروایی و کامرانی است.از این رو هرچه دربرابر کامروایی او قراربگیرد و کام ستانی را براو تلخ کند موجبات لعن و تنفر از خود را فراهم خواهد کرد.این یک مورد که چرا جوانان نسل هشتاد و نود در تضاد با الگوهای رفتاری حاکمیت عمل می کنند.
مورد دوم همانطور که پیتربرگر و هانسفرید کلنر در کتاب «ذهن بی خانمان» اشاره می کنند اصلی به نام برنامه زندگی است.این لایف پلن منبع اولیه هویت یابی درجامعه مدرن است.منظور از هویت یعنی تجربه واقعی فرد درباره خود دریک موقعیت اجتماعی خاص است.به دیگر سخن منظور از هویت طریقی است که درآن افراد به تعریف خود می پردازند.برنامه زندگی اصل اساسی سازماندهی زندگی انسانی است.فرد زندگی نامه خویش را به عنوان پروژه ای طرح ریزی شده می فهمد.به بیان دیگر او می خواهد شخصاً هویت خود را شکل دهد.اینکه چه کسی باشد،چگونه زندگی کند،کجا زندگی کند،چطور زندگی کند مسائلی هستند که فرد خود باید شخصاً آنها را تعین ببخشد. وجود یک نظام تمامت خواهانه،مداخله گر و فضول این برنامه زندگی را مختل می کند.حکومت با تحمیل الگوهای رفتاری دینی،تکرار رسوم استبدادی گذشته و به قول استوارت میل با استبداد رسوم و آیین گذشته تلاش می کند امکان هویت یابی مستقل فرد را زیر سوال ببرد.فرار هزاران مغز و جوان نخبه ایرانی را باید در این امتداد نگریست.جوانانی که امکان هویت یابی مستقل ازآنها ستانده شده است.
مورد سوم همانا هویت مدرن مشخصاً باز و گشوده است.فرد مدرن موجودی همواره ناتمام است.او مستعد تغییر است درحالی که هویت سنتی مورد تایید حاکمیت هویتی بسته،منفعل و ایستاست.فرد شیعه دوازده امامی تا آخر باید همانطور بماند اگر روزی منابع تازه معرفت فراهم شود و متوجه اشتباه دید و معرفت خود بشود نمی تواند دست به ارتداد بزند و یا آزادانه اعلام تغییر دین بکند.این در مورد اقلیت های جنسی هم حاکم است.آنها نمی توانند از هویت باز و گشوده برخوردار بشوند و باید هویت و گرایش خود را کماکان پنهان کنند و با ترس و لرز و اضطراب زندگی کنند.
چهارمین مورد این است که هویت انسان مدرن مشخصاً تفکیک شده و متمایزشده است.برخلاف جهان سنتی که می خواهد همه را همگون و همسان و همشکل باربیاورد جهان مدرن مشخصه اش آفریدن هویت های متمایز حتی دریک خانواده است.درجهان پیشامدرن افراد معمولاً مشاغل اجدادی خود را پی می گرفتند.اما درجهان مدرن دریک خانواده ممکن است فرزندی فلسفه غرب بخواند و فرزندی دیگر جراح مغز و اعصاب بشود و فرزند دیگر به کار دامداری بپردازد که قطعاً جهان زیستهای متکثری برآن خانواده حاکم خواهد بود.نمونه اش همین فرزندان حاکمان است که دربرابر پدران دیندار و سنت اندیش خود تمرد می کنند.هویت مدرن هویتی گشوده،بی ثبات و دستخوش تغییرات دائمی است.انسان مدرن مکرر می خواهد که خود را متمایز و متفاوت جلوه دهد و هرچه متفاوت تر و متمایز تر به همان اندازه موفق تر.
مورد پنجم را با هویت مدرن مشخصاً اندیشنده(reflective) پی می گیریم.انسان مدرن برخلاف انسان پیشا مدرن دریک جهان اجتماعی منسجم و دست نخورده با پیش انگاشتهای غیر قابل تغییر زندگی نمی کند.او نمی خواهد بخشی ازآن تصویری باشد که ادموند برک،محافظه کار انگلیسی آن را «آرامش چراگاه گله گاو» نام داده بود.جامعه مدرن چنین آرامش رخوتناکی را برنمی تابد.جامعه مدرن فرد را با چشم اندازهایی پبیوسته درحال تغییر مواجه می کند که او را به اندیشیدن و تامل و تعمق فرا می خواند.بنابراین هویت مدرن هویتی اندیشنده و تامل گر است.نمی توان الگوی ثابت و ایستایی ازیک فکر منسجم و لایتغیر را براو تحمیل کرد.امری که حکومت درایران با ناشی گری هرچه تمام برآن پافشاری می کند.سانسور رسانه ها،پارازیت اندازی،سانسور کتابها و فیلترینگ سایتهای مخالفان همه برای این است که مانع این اندیشه گری چالشگرانه بشود.
و سرانجام اینکه هویت فرد مدرن همانطور که بریجت برگر اشاره می کند هویتی فردیت یافته است.این تفرد و فردیت یافتگی مستلزم آزادی فردی،خودمختاری و اوتونومی،منزلت تعین یافته فرد است.تمام جوامع مدرن به این حق بنیادی انسان مدرن مشروعیت داده اند جز نظام جمهوری اسلامی و نظام تمامت خواه و توتالیتر و ستمگر کره شمالی.تفرد امری است که با زندگی انسان مدرن گره خورده است.تفرد درمفهوم اساسی خود یعنی اینکه فرد بتواند آزادانه ذهن و عین خود را یکی بکند.چند چهره نباشد و شخصیتی واحد و قابل پیش بینی داشته باشد.دروغ نگوید و از تظاهر و تمارض و نقش بازی کردن دست بردارد.در جامعه ای که ترس و ارعاب و ایدئولوژی سرکوب برآن حاکم باشد امکان فردیت یابی لامحال می شود.این است که در جامعه سرکوبگر ما فردی که ظاهری دیندار دارد و ادای مسلمان خوب را درمی آورد در باطن جز سعید طوسی نمی شود.
خلاصه کلام این است که حاکمیت کنونی نمی تواند با تحمیل سنتها و رسوم،با تحمیل هویتی منسجم و یکپارچه جامعه پر ازتنوع و تکثر کنونی را زیر یوغ خود دربیاورد.نسل امروز به یاری رسانه های جمعی و شبکه های آگاهی متعدد منابع معرفتی و حتی الگوهای کنشگری خود را متکثر کرده است.او می خواهد از خودمختاری و استقلال و منزلت و حقوق فردی خود برخورداربشود و خود شخصا زندگی خود را شکل ببخشد و هویت و کیستی اش را خود تعریف و تعیین کند.او در مقام انسان اندیشنده ،با ذهنی باز و گشوده،پرسه زن،زایر جهان زیستهای مختلف استقلال و خودبیانگری و متمایزبودن خود را می خواهد.دیگر این نوع نظام تربیتی و نظام سیاسی و حکمرانی سنتی نه تنها کارساز نیست بلکه عملاً به فضایی مملو از نفرت،کین،تمرد،شورش های فردی و جمعی دامن می زند.جهان یکپارچه و منسجمی که بخواهند درقالب یک ایدئولوژی و دین بسته بندی شده ارائه دهند به قول مارکس دود شده و به هوا رفته است.دیگر اصلاحات که گرامشی آن را انقلاب منفعلانه یا انقلاب ازبالا می داند که رژیم برای تداوم و بقای خود ازاین ترفند استفاده می کند به پایان رسیده است.نمی توان خواهان تحول بنیادین بود اما کماکان هژمونی و گفتمان حاکمیت را که بر بقای خود پافشاری می کند پذیراشد.
این انقلاب اجتناب ناپذیر است.به تعبیر ویکتورهوگو،متفکر و سیاستمدار فرانسوی،هیچ چیز به اندازه عقیده ای که زمانش فرارسیده است قدرتمند نیست و نخواهد بود.گفتمان انقلاب،دگرگونی بنیادین و تغییر درراستای پیشرفت و نه تباهی فرارسیده است.گواه می خواهید؟
خیابانها و شعارها!