Friday, Oct 14, 2022

صفحه نخست » فریاد‌های شبانه، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_2.jpgآه،‌ ای صدای زندانی / آیا شکوه یأس تو هرگز / از هیچ سوی این شب منفور/ نقبی به سوی نور نخواهد زد؟ ـ فروغ


ینجره‌هایی باز می‌شوند در شب. با امید و آرزو به سوی فردا. به سوی روزهای روشنی که در راهند.
مردمی از پیر و جوان ایستاده بر پشت این پنجره‌ها "مرگ بر دیکتاتور" را فریاد می‌زنند. صدایشان در شب می‌پیچد. از پنجره‌های بسته‌شده با وحشت عبور می‌کند. دیکتاتور سرآسیمه، وحشت‌زده به اطاق‌های بی‌روزن می‌گریزد. اما این صدای مردم است. صدایی که کوه‌ها را می‌شکافد. از حصارهای سنگی کشیده شده بر دور ستمگران حاکم. بر دور دشمنان مردم، دزدان و غارتگران عبور می‌کند طنین‌انداز می‌گردد. وحشت بر دل سرکوبگران می‌افکند. "

دیکتاتور دست بر گوش‌های خود می‌گذارد. اما این فریاد‌های برخاسته از دل، از جنس پوست، گوشت و استخوان است. آمیخته با بغض سال‌ها تحقیر، سال‌ها سرکوب، سال‌ها ناامیدی.
حال در گذر زمان نسلی جدید، نسلی که دیگر حاضر به زندگی مشقت‌بار زیر سایه مشتی عقب‌مانده تاریخی، فرومایگان نان به نرخ روز خور نیستند. نسلی که می‌داند نوع دیگری از زندگی هست که توسط حاکمی سخت مستبد، خود رأی، مالیخولیایی و مطلق‌العنان که هرگز قادر به دیدن و شنیدن صدای هیچ کس نیست، از آنان دریغ شده است.
نسلی که می‌خواهد آن‌گونه زندگی کند که معاصران او در دیگر کشورهای پیشرفته جهان زندگی می‌کنند. نسلی که نمی‌خواهد برای پیشوا سرود "اَن‌جزه"، سرود "سلام فرمانده" بخواند.
از فرمانده نفرت دارد. از شیوه زندگی تحمیل‌شده بر خود نفرت دارد. از لباسش، از مکتبش، آئینش، از مداحش، از مراسم‌های دل به‌هم زن ابلهانه‌اش. از فضای بسته و تیره تحمیل شده‌اش. از چهره‌های فریبکار پیشانی به تزویر و دروغ داغ کرده‌اش، از مقنعه، از چادرهای سیاهش که نام حجاب بر آن نهاده و به جبر بر سرش کشیده‌اند، نفرت دارد.
از گشت ارشادی که تحقیرش می‌کند. به خاطر تار مویی شکنجه و عذابش می‌دهد واعتراضش را به مرگ جواب می‌دهد نفرت دارد.
ازتحمیل فرهنگی به‌غایت عقب‌مانده، از روابط قرون وسطایی تحمیل‌شده نفرت دارد. از خمینی‌ها، خامنه‌ای‌ها نفرت دارد. از رئیس جمهور جنایتکار و بی‌سوادش نفرت دارد. از امامان جمعه از بلندگو‌های تبلیغاتی که عباسی‌ها در آن نعره می‌کشند و با وقاحت یک هرزه سیاسی خاک در چشم مردم می‌پاشند، نفرت دارد.
از صداوسیمایش که جز دروغ، نفرت‌پراکنی، نمایش بلاهت و، عقب‌ماندگی، تراوشات فکری مشتی عقب‌مانده ذهنی و دادن تصویری سیاه از زندگی مدرن و جهان غرب و کوبیدن بر طبل خشونت و نفاق کار دیگری ندارد، نفرت دارد.
از هنرش که تصویری جز یأس و حرمان جز رنگ‌های تیره، چیزی برای نشان دادن ندارد، نفرت دارد. فریاد می‌کشد. چطور بگوئیم؟ که "ما از شما متنفریم!! "
بغض گلویش را می‌فشارد زمانی که می‌بیند هیچ کس حاضر به شنیدن صدای او، درک میزان نفرت او از حکومت نیست.
زمانی که می‌بیند نه تنها حکومت بلکه جامعه‌ی گرفتار در روزمرگی و محافظه‌کاری ناشی از آن نیز او را به گوشه‌ای می‌راند و تنها و بی‌حمایت رهایش می‌کند. عصیان می‌کند. نفرت تلنبارشده با نیاز در هم می‌آمیزد امید زندگی بهتر توانش می‌بخشد. گدازه‌ای از درد، رنج، خوناب و امید از درون خود بیرون می‌دهد.
سرازیر می‌شود. نسلی پای در میدان می‌نهد که حاضر نیست! لاک‌پشت‌وار به زندگی آرام به گردن کشیدن در غلاف سر در ازای نان‌پاره‌ای و جرعه‌آبی از گنداب جمهوری اسلامی تن دهد. آن‌ها از نفرت و شهامت پرچمی می‌سازند برای رهایی!
یا مرگ یا آزادی!
این بار پنجره‌های گشوده‌شده درشب به سوی نور است. با فریاد "زن، زندگی، آزادی" که نیروی خود را از زمین، از مردم، از آینده می‌گیرد. نه از گذشته. نه از آسمان.
این دستاورد بزرگی‌ست. کنده‌شدن از آسمان و گذشته. دل‌سپردن به زمین و آینده.

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy