نمی خواهم به گذشته ها بر گردم. گذشته هایی سراسر وحشت و خون. ولی پایه های این حکومت نکبت را که امروز نگذاشته اند.
اوین ی که دیروز در آتش و خون غرق بود، همان اوین دهه ی شصت است. با سلول هایی که کنسرو انسان بود.
جا برای خوابیدن نبود. عده ای باید بیدار می ماندند تا نوبت شان برای دراز کشیدن و خواب برسد. باید به پهلو می خوابیدند تا جا شوند، عین ماهی ساردین.
در آن دوران سیاه، در آن دوران وحشت مطلق، زندانیان را دسته دسته می بردند به سالن های اعدام و بر دارها آونگ می کردند و جسدها را با کامیون ها روانه ی خاوران می کردند.
کسی از سرنوشت زندانیان با خبر نبود.
وسایل خبر رسانی امروز در آن سال ها وجود نداشت.
صدای خِر خِر بچه های جوانی که گلوی شان با طناب فشرده می شد و گاه نمی مردند و زجر کش می شدند تا جلاد بیاید به آن ها آویزان شود تا خفگی شان کامل شود کسی نمی شنید....
بگذریم....
این اوین همان اوین است.
این بار بچه ها را از خیابان ها گرفته اند و برده اند به صورت کنسروی در اوین بر روی هم انباشته اند.
کاری که قبلا در سوله های کهریزک کردند.
فاجعه ای که در آن سال کذایی بازگشت به دوران امام راحل آفریدند مشابه اش امروز تکرار می شود. تکرار شده است.
ببینید طی این روزها چند نفر را دستگیر کرده اند؟ فکر کرده اید این ها را کجا می برند و کجا نگه می دارند؟
و آتش.
آتشی که این بچه ها در آن محاصره شدند.
نه راه پیش نه راه پس.
اسم اش را اول شورش گذاشتند، بعد درگیری اراذل و اوباش و آتش گرفتن خیاط خانه.
خیاط خانه ای که در آن ساعت تعطیل بوده برای خاموش کردن آتش در آن گلوله شلیک می کنند؟
چه می کشند پدر مادر زندانی ها. آیا می رسد زمانی که این ترس و وحشت از جان فرزندان مان، فرزندان خودمان یا فرزندان ایران، تبدیل به خشم شود، و این خشم دروازه ی اوین را در هم بکوبد و بچه ها نجات پیدا کنند؟ :(