ارزشهای فرهنگ ما که در رفتارها و مناسبات مان نمود پیدا میکنند داراییهای تلمبار شده از سطح فکری ما هستند. و بیان این که، چگونه به جهان هستی و انسان مینگریم. برای شناخت "سطح فکری" ما ایرانیان، باید آن الگوهایی را مد نظر قرار دهیم که در شکل هنجاریاش، رفتار کنشگران جامعه و مناسبات اجتماعی را تعین و تنظیم میکرده است. در دو تحول دینیِ زردتشتی و اسلامی، ایرانیان قدیم پس از گذر از الگوی آزادیِ دینی به حکومت دینیِ ساسانی که "نامه تنسر" اساسش بوده، رسیدند. و در دوره اسلامی، با کُشتار دینی میآغازد و تأثیر شگرف ارزشهای اسلام بر شئونات زندگی و تشکیل نظام اسلامی در رویداد ۵۷، همگی برآمده از کتاب "قرآن" بوده است. یعنی دو کتاب در دو رویدادِ تحول دینی، پایههای حکومت دینی را در ایران قدیم و جدید میسازد.
"ایران نوین" در دوره جدید ایران و غرب، با شکست مواجه شد. چون از نظر اجتماعی و فرهنگی بی عمق و نابارور بوده است. به همین جهت نیرومندی ارزشهای فرهنگ اسلامی آن را زمینگیر و متلاشی کرد. همه آنچه را که ما برای خودمان دست و پا کرده بودیم و در دوره مشروطیت به اسم "تجدد"سرریز شده بود تحت تأثیر مدرنیته غرب و ظاهری بوده است. ذهن ایرانی به دلیل اینکه یک پا در سنتهای ارزشی فرهنگ اسلامی داشته و پای دیگرش در مظاهر غرب نمیتوانسته بارور شود. پارادوکس چنین ذهنی، "ایران نوین" را از تداوم و مقوم شدن ناممکن کرد.
اگر در بطنِ نوع کنش و واکنشهای انقلاب جاریِ ایرانیان (زن زندگی آزادی) معلوم گردد که این انقلاب ریشه در تحول فرهنگی و اجتماعی دارد (که من اینگونه فکر میکنم) در اینصورت میتوان ادعا کرد که ایرانیان در حال گسست از "فرهنگ دینی" و اسلامیاند. اگر این انقلاب برآمده از دگرگونی فرهنگ و اجتماع، بتواند ذهن ایران را از آن پارادوکس پالایش دهد بطوری که هر آلایش سنتی و نیاکانی را از آن بزداید یقیناً زمینههای پادزهر "فرهنگ دینی و اسلامی"فراهم خواهد شد. بی آنکه چیزی را پروتستانیسم یا رویدادی همچون روشنگری اروپا را سرمشق خود کرده باشد. معلوم نیست به چه دلیل ما ایرانیان برای برونرفت از مخمصه فرهنگ بومی خودمان که موضوعاتش بهیچ وجه با موضوعات غرب همشکلی و همانندی ندارند، بایست همان راهی را برگزینیم که اروپائیان در پنج مرحله برگزیدهاند؟
انقلاب "زن زندگی آزادی" اگر با همین مضمون جا افتاده در نزد نسل امروزی به راه خود تا سرمنزل نهایی تداوم بخشد آنوقت معلوم خواهد شد که کُپی برداری از رویدادهای اروپا و بطورکلی غرب یا سرجمع کردن "ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت"، هزل و مطایبه بیش نبوده است. چونکه این انقلاب با همین مضمون کنونیاش، نه مشرف به آن رویدادها هست - که صرفاً از میان نسل جوان ایرانی برخاسته - و نه میتوان رشتههای پیوند ایرانیت و اسلامیت را در آن مشاهده کرد. به همین جهت پادزهری که در ابتدا از آن سخن راندیم گسست کامل از ارزشهای فرهنگ نیاکانی ایجاد میکند. این گسست، نقطه زایش و بنیادگذاری ارزشهای فرهنگ نوین خواهد بود. اگر اینطور که ما میپنداریم و گمانه میزنیم تمام و کمال رخ دهد، از آن فردیتی بر خواهد خاست که در هیچکدام از آن دو الگوی نظام سیاسی دینی در ایران قدیم و جدید، کمترین حضوری نداشته است. الگوی "آزادی دینی" دوره هخامنشیان که در دینِ رسمیت یافتهی نظام سیاسی ساسانی متلاشی شد و پس از آن هزار و سیصد سال زیست اسلامی ما، فرد و فردیت در مخیله ایرانی کمترین جایی را اشغال نکرده بود. از این جهت، انقلاب "زن زندگی آزادی" که ندای شهروندین به مثابه حقوق فردیت در تمام ابعاد و اشکال آن است هیچ پیوند و اساساً هیچ سنخیت با دو الگوی یادآوری شده دوران قدیم و اسلامی ندارد. از اینرو وضعیت پیش آمده، یعنی رویداد انقلاب نوین با خصلت و ویژگیهای آزادی و دموکراتیکاش، قطعاً نیرویهای "انقلاب" مشروعه ۵۷ که برآمدی از ارزشهای فرهنگ اسلامی ما بوده را به حاشیه خواهد راند.
نیکروز اعظمی
۱۰ سوال از نایاک که صدای آمریکا نپرسید