Wednesday, Nov 16, 2022

صفحه نخست » اعتراض ۲۴ آبان در مشهد؛ تعبیر همه رویاهای بعید

mashad_banner.jpgگیسو یغمایی، شهروندخبرنگار، مشهد - ایران وایر

روز چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، شهر مشهد نیز هم‌زمان با ده‌ها شهر دیگر ایران، صحنه اعتراضات مردم در سومین سالگرد اعتراضات آبان ۱۳۹۸ بود.

بر اساس گزارش‌ شاهدان عینی و ویدیوهایی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده‌اند، چندین محله این شهر، از جمله «هفت تیر»، میدان «احمدآباد»، ایستگاه مترو «آزادی» و سه‌راه «راهنمایی» دست‌خوش التهاب و حضور مردم معترض بودند.

شهروندخبرنگار «ایران‌وایر» با گشتی در خیابان‌های شهر مشهد در روز چهارشنبه و گفت‌وگو با شهروندان معترض و ره‌گذران، از دیده‌ها و شنیده‌های خود نوشته است.

سه‌راه راهنمایی

امشب برای اولین بار اتفاق عجیبی را دیدم؛ در سه‌راه «راهنمایی» مشهد، ماموران لباس‌شخصی و نیروی انتظامی کوله‌پشتی‌های پسران جوان و نوجوان را می‌گشتند. من هم کوله‌پشتی به‌همراه داشتم، بنابراین همان‌جا وارد یک خیابان فرعی شدم و با یک خانواده با هم شروع به حرکت کردیم. تجربه بسیار خوبی بود و از همیشه احساس امنیت بیشتری داشتم، چون با یک خانواده بودم. پدر خانواده خیلی مهربان بود. اساسا فکر می‌کنم همین‌ که اعتراضات کم‌کم دارد به سمت خانوادگی‌ شدن می‌رود و خانواده‌ها با هم برای حضور در تجمع می‌آیند، یکی از زیبایی‌های این روزها است.

شلیک به ره‌گذران و بگو و مگوی نیروهای یگان ویژه

در همان خیابان‌های اطراف سه‌راه راهنمایی داشتیم راه می‌رفتیم. فقط راه می‌رفتیم؛ نه شعاری در کار بود و نه چیز دیگری که نیروهای گارد از کنارمان رد شدند. بعد ناگهان یکی از آن‌ها بی‌هیچ بهانه‌ای شلیک کرد به پای یک دختری که او هم فقط داشت راه می‌رفت. همین هم باعث شد که بین خودشان دعوا بیفتد.

👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

من ایستادم و به طور کامل بگومگوهای‌شان را گوش کردم. یکی از نیروهای گارد به دیگری می‌گفت: «مگر نگفتند با زنان درگیر نشوید، پس چرا این یکی درگیر شده است؟ چرا هماهنگ نیست؟»

همان‌موقع نیروهای گارد دختری که به پایش شلیک شده بود را کشیدند در فرعی. یکی دیگر از نیروهای یگان ویژه آمد و به من گفت: «راهت را برو.»

من هم مجبور شدم آن‌جا را ترک کنم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی برای آن دختر بیچاره افتاد.

اعتصاب مغازه‌داران؛ حتی آجیل‌چی هم بسته بود

در راه بازگشت به خانه، از ایستگاه مترو «آزادی» تا اول «بزرگمهر» را پیاده رفتم. بسیاری از مغازه‌ها بسته بودند. فروشگاه «آجیل‌چی» هم بسته بود. فقط پنج یا شش مغازه‌ شخصی و چند مغازه شرکتی باز بودند. سر راه ایستادم و با فروشنده‌های «شاهین موتور» صحبت کردم. از یکی از آن‌ها پرسیدم وقتی همه تعطیل هستند، شما چرا آمده‌ای سر کار؟ در جوابم گفت: «ما کارمندیم و دستور از بالا آمده است که کرکره مغازه نباید پایین بیاید.»

به صورت تلویحی گفت که اگر خودش هم امروز را مرخصی می‌گرفته، شرکت برایش مشکل ایجاد می‌کرده است. باید جوابش را می‌دادم که مردم دارند کشته می‌شوند ولی تو حاضر نیستی حتی توبیخ هم بشوی؟ ولی واقعا حال و حوصله جر و بحث در آن شرایط را نداشتم، برای همین به راهم ادامه دادم. با این همه، به‌شدت خوشحالم که اکثریت مغازه‌ها بسته بودند. خیلی برای مشهد عجیب بود.

حضور گسترده نیروهای لباس شخصی در خیابان‌ها

در اعتراضات دو ماه گذشته، همیشه تعداد لباس شخصی‌ها از مردم معترض در مشهد بیشتر بوده است. امروز هم تعداد افراد «حزب‌اللهی‌» در خیابان خیلی خیلی زیاد بود. همین‌طور در خیابان راه می‌رفتند. مامور مترو به من گفت: «برو آن‌طرف خیابان، این‌ها بی‌ترمز هستند!»

منظورش این بود که «آتش به اختیار» هستند و هر وقت دل‌شان بخواهد، شلیک می‌کنند یا آدم را زیر باتوم می‌گیرند.

سر خیابان «فلسطین» هم پر از نیروهای لباس شخصی بود. جاسوس‌ها نیز ریخته بودند. من وقتی از آن خانواده جدا شدم، ۱۰ بار افراد مختلف آمدند کنار گوشم و گفتند مراقب باش، لباس شخصی دور و برت است! نمی‌دانم واقعا مردم توهم می‌زنند و از سر خیرخواهی این را می‌گویند یا این‌که کار خودشان است که ما را بترسانند تا برگردیم برویم خانه‌های‌مان.

هم خودت قشنگی، هم موهات!

من امشب بیشتر مسیر را بدون روسری بودم. شالم را سُر داده بودم دور گردنم. چند نفر از دخترانی که مثل من برای تظاهرات آمده بودند، بین مردم شکلات پخش می‌کردند. بعضی هم تکه کاغذهایی را از پیش آماده کرده بودند که روی آن‌ها نوشته شده بود: «هم خودت قشنگی، هم موهات!»

این کاغذها را به هر زنی که روسری سرش نبود، می‌دادند. عکسی که این‌جا می‌گذارم، از هدیه‌هایی است که امروز از زنانی مثل خودم در خیابان گرفته‌ام.

وقتی نشسته بودم روی یک نیمکت و منتظر چند نفر از دوستانم بودم تا با هم راه بیفتیم، یک پسر جوان با کلی ترس و لرز آمد جلو و در حالی که صدایش می‌لرزید، گفت: «شماها به ما درس شجاعت می‌دهید. آمده‌ام تشکر کنم و بگویم به همه شما افتخار می‌کنم.»

آن‌قدر نازنین بود که می‌خواستم بغلش کنم.

ابزار دفاع از خود، هدیه پسرهای کوله به پشت به دخترهای معترض

در مسیر برگشت به خانه، در تاکسی دو دختر نوجوان هم با من سوار شدند. بچه مدرسه‌ای بودند. از میان حرف‌های‌شان فهمیدم که آن‌ها هم در تجمع بوده‌اند. بعد باهم کلی حرف زدیم. یکی از آن‌ها از کیفش یک لوله با چند تا میخ درآورد و گفت پسرها این را به ما دادند و گفتند اگر گاردی افتاد دنبال‌تان، بیندازید زیر موتورش و فرار کنید. فکر کنم برای همین در سه‌راه راهنمایی کوله‌پشتی پسرها را می‌گشتند.

نکته جالب این که امروز متوجه شدم این بچه‌ها در هر تجمع با هم درباره هماهنگی و مشارکت و این‌ که کجا هم‌دیگر را پیدا کنند، هماهنگ می‌شوند. با هم حرف می‌زنند که چه‌طور حساب گاردی‌ها را برسند و به قول خودشان، دهان‌شان را «صاف» کنند! به هم اعتماد دارند و با هم همکاری می‌کنند. با این‌ که این قدر با اینترنت عجین هستند، راهش را یاد گرفته‌اند که حضوری با هم قرار بگذارند و به نوعی برای خودشان سازمان‌دهی دارند. آن قدر عاشق این بچه‌ها شدم که کرایه تاکسی‌ همه را حساب کردم.

نیروهای‌شان آماده بودند

امروز چهارشنبه ۲۴ آبان، سه بار مردم در جاهایی که من بودم، منسجم شدند تا تجمع شکل بگیرد ولی هر سه بار ماموران لیزر انداختند و نیروهای موتوری سریع هجوم آوردند به سمت تجمع. مردم هم ناچار شدند متفرق شوند. جمعیت خیلی زیاد نبود ولی کم هم نبود.

نکته جالب حضور در اعتراضات این روزها این است که با این‌ که حجابی ندارم، کسی مزاحم نمی‌شود و متلک نمی‌اندازد. در مشهد چنین چیزی بعید بود. امروز دو تا پسر تصادفی به من برخورد کردند و هر دو خیلی مودبانه عذرخواهی کردند و به راه خود ادامه دادند. در مترو هم که کلا دیگر شالم روی شانه‌هایم است. امروز دو بار مامور مترو تذکر داد که محل ندادم. یک بار هم یک مرد جوانی که مشخص بود بسیجی است، گفت: «شالت افتاده!» من هم خیلی بی رو در بایستی به او گفتم: «نیفتاده، عمدا انداخته‌ام!»بدون هیچ اما و اگری گفت مهم نیست، فکر کردم شاید متوجه نشدید و راهش را کشید و رفت.

«برای...» در مترو مشهد

در همان مسیر کوتاهی که امروز با مترو طی کردم، چند اتفاق بسیار دل‌گرم کننده افتاد. مردم دو بار ترانه «برای»، اثر «شروین حاجی‌پور» را خواندند. کمی دلم آرام گرفت. فکر می‌کنم بهترین جا برای اعتراض، مترو است.

اتفاق دیگری که هر روز دل‌گرم‌کننده‌تر از قبل می‌شود، تعداد زن‌هایی است که بدون شال و روسری هستند. در مشهد این اتفاق بزرگی است. شاید برای تهران عادی شده باشد ولی مشهد فرق می‌کند. لعنتی‌ها چه موهای زیبایی هم دارند، شهر را زیبا می‌کنند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy