ذات جنبش انقلابی فعلی ایران به ما میگوید که رهبر و رهبری میدانی و فرا میدانی در درجه اول باید در خود محلهها، قصبهها، روستاها، شهرهای کوچک و بزرگ ایران شکل بگیرند.
خبر مهم عقل و احساس در باره جنبش انقلابی فعلی:
ما عقل و احساس فردی و جمعی شما به شما ایرانیان عزیز متذکر میشویم که شما هنوز در اجتماع و محیط زیست بحرانی گرفتار و هنوز روی همدیگر تاثیراتی مخرب دارید. با تمام تغییر و امیدواری در شما هنوز نسبت به هم دلخور و شورشی برخورد میکنید. این آن چیزی است که جمهوری اسلامی میخواهد.
با وجود این بحرانها امروزه با کمک علم، پیشرفت و اینترنت و با استفاده از تجارب و شناختهای تلخ زمان شاه و بخصوص زمان منفور آخوندی، شما عزیزان میتوانید از دشمنی و تضادهای گرایشهای شورشی ذهنی و روحی خودتان بکاهید. ما دو تا، عقل و احساس فردی و جمعی شما هم به شما کمک میکنیم.
با کمک این تجارب و شناختهای تلخ چند دهه شما پی خواهید برد که مشکل اصلی این چند دهه در خود شما و در رژیم منفور آخوندی است. آیا فراموش کردهاید که شما دشمن مشترک آخوندی دارید؟ باید روز به روز انگشت اتهام شما به طرف این رژیم منفور بیشتر گرفته شود! پس اول خودتان را اصلاح کنید. دوم با این اصلاحات درونی و فاصله گرفتن از مذهب افراطی آخوندیسم، خدای شورشی و خدای جنبشی (منظور گرایشهای شورشی و جنبشی) در ذهن و روح شما مردم از دعواها و از تضادهای خودشان میکاهند. با این کار کم کم مشکلات ذهنی و روحی شخصی و اختلافات بین همدیگر را کنار بگذارید و با هم آشتی بکنید، یعنی نسبت به هم کمتر شورشی و آتش به اختیار، بلکه باید با هم بیشتر جنبشی برخورد بکنید تا بتوانید از زیر سلطه خدای شورشی مذهبی افراطی آخوندیسم بیرون بیایید و بر علیه آن صف آرایی و با آن شورشی برخورد بکنید، یعنی شما میلیونی روی سر آخوند جماعت خراب خواهید شد و نابودش میکنید. چون آخوند جماعت شورشی و آتش به اختیار و بی منطق و بی ملاحظه و فقط جنگ و دشمنی را میفهمد.
تشکیل رهبری میدانی و فرامیدانی به فرمان عقل و احساس:
ما دو تا عقل سلیم و احساس سالم شما عزیزان تنها راه چاره را منطق، اتحاد و همکاری میدانیم و در این راه نیز همراه شما هم هستیم. برای این کار شما مردم، بخصوص جوانان و نوجوانان باید با هم هستهها، تشکلهای میدانی و محله محوری در محلات، دهات، قصبهها و شهرها ایجاد کنید، سپس تشکلهای فرامیدانی (عمودی) را در شهرها و استانها بوجود آورید. از ابتدا هر فرد باید از خودش شروع و سعی کند که با اطمینان کس دیگری که به خودش از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی نزدیک تر است را پیدا کرده و با اطمینان به هم هسته رهبری شوندگی و رهبری کنندگی را در رابطه با هم بوجود آورید. رهبری شوندگی، یعنی افراد در رابطه با هم از همدیگر خیلی چیزها یاد میگیرند. رهبری کنندگی، یعنی اگر چیز هایی از طرف مقابل یاد گرفتهاید، متقابلا بتوانید چیز هایی را به طرف مقابل یاد بدهید. شما افراد هر هسته، ما دو تا عقل و احساس خودتان را در رابطه با مشکلات شخصی و اجتماعی و محیط زیستی بکار برده تا ما دو تا عقل و احساس در رابطه با واقعیات این محیطها رشد کنیم. این رهبری شوندگی و رهبری کنندگی هستهای قدم اول برای رسیدن به رهبری میدانی میباشند. به فرمان عقل و احساسمردم ایران به تکاپو افتادند. هر فرد اولا از خودش شروع کرد. دوماً افراد توانستند در خانواده و در جاهای مختلف دو نفره و سه نفره برای حل مشکلات همدیگر را پیدا کردند و از جمع کوچک خودشان هسته بوجود آورند. در زمینههای مختلف کارهایی را شروع کردند. سوم افراد هر هسته با هم برای حل مشکل مشخص فردی و جمعی که برایشان مطرح بود با دقت متمرکز شدند. چهارم آنها آماده تر شدند که موضوع مطرح خودشان را ریشه یابی و برای حل مشکل دنبال ریشههای اصلی تری بروند و موضوعات خودشان را به موضوعات دیگری ربط داده که فراتر از چهارچوب هستهای خودشان بود. پنجم چنین ضرورتی در هستههای دیگر هم بوجود آمده بود، در نتیجه لازم شد که هستهها با هم تماس حاصل کنند و هر هسته توانست رهبری هستهای خود را با رهبری هستههای دیگر هماهنگ و با آنها پیوند و گره بزند. ششم این هستهها در یک بازه زمانی طولانی در رابطه با هم رشد کرده و روی رشد هم تاثیر درست خودشان را گذاشته بودند، در نتیجه رهبری شوندگی و رهبری کنندگی بین هستهای بیشتر مطرح شد.
بده و بستانهای هستهها با هم از نظر کمی و کیفی به مرور زیادتر، ریشه دارتر، اجتماعی تر، رشد یابنده تر، پر محتوا تر، منطقی تر، انعطاف پذیر تر، انتقادپذیر تر شدند. به همین خاطر خدای شورشی و خدای جنبشی در ذهن و روح مردم بیشتر با هم آشتی و دعواهای بین همدیگر را بیشتر کنار گذاشتند، در نتیجه مشکلات و دشمنی مردم در رابطه با هم کمتر و زمینه رشد ذهنی، روحی، عقلی و احساسی برای مردم بیشتر شد. خدای شورشی و جنبشی در ذهن و روح مردم از تضادهای هم کاسته و متحد و مردم را بیشتر بر علیه دشمن اصلی، یعنی خدای شورشی مذهبی افراطی آخوندیسم و دار و دستهاش بسیج کردند. مردم بجای انتخاب مرگ برای خود و برای زنان و فرزندانشان به عقل سلیم و احساس سالم خودشان بیشتر باور و بیشتر اعتماد کردند و امیدواری به تشکیل بیشتر این هستهها و امید به زندگی کردن برای مردم دو چندان شد. به برکت این هستههای رشدیابنده و گسترش آنها مردم در آنها بیشتر مشارکت فعال و فرد و افراد خود و همدیگر را بیشتر پیدا کردند و با هم تشکلهای میدانی با رهبری میدانی در محلهها، ناحیهها، قصبهها، روستاها، شهرهای کوچک و بزرگ بوجود آوردند.
حاصل بده و بستان رهبران هستهای و میدانی شکلگیری تشکلهای مخفی و علنی بودند که اعتراضات و اعتصابات را جسته و گریخته، ولی ادامه دار بر علیه رژیم دامن میزدند. شناختها و تجارب تلخ زمان شاه و زمان رژیم منفور آخوندی در این بحرانها خیلی به آنها کمک کردند. آنها از همه نظر رشد، بالنده، حق طلب و گسترش پیدا کردند، نتیجه اینکه این افراد جلوی زیاده خواهی و هر نوع اجحافی از طرف رژیم را بیشتر گرفتند. دوما بیشتر متوجه شدند که دشمن اصلی مذهب افراطی و آخوندها هستند. سوما رهبران هستهای و رهبران میدانی با هم نزدیک تر و حرفهای قابل فهم و ارزشمندتر برای هم داشتند.
رهبری فرامیدانی (عمودی یا برون میدانی):
با ارزشمند و گسترده تر شدن رهبری هستهای و رهبری میدانی کم کم شورش اجتماعی به جنبش اجتماعی تبدیل شد. از دل این بده و بستان رهبری دو طرفه رهبران هستهها با هم و از دل بده و بستان دو طرفه رهبران هستهها و رهبران میدانی با هم چهارچوب گسترده تر رهبری فرا میدانی (عمودی، برون مرزی) بوجود آمد که میتوانست در هر شهر و یا در شهرهای مختلف حرفی کلی تر و جامع تر و منسجم تر برای بهتر زندگی کردن خود مردم و برای مبارزه مردم با رژیم لجن آخوندی داشته باشد، در نتیجه بده و بستانهای رهبران هستهای، میدانی و فرامیدانی در رابطه با هم در سطح تشکلهای مخفی و نیمه مخفی فراتر رفت و انسجام بیشتری پیدا کرد. حرکتهای شورشی خیابانی آنها به صورت جنبش و کم کم به جنبش انقلابی تبدیل شد. حاصلش اعتصابات و اعتراضات گسترده و سراسری بود. چرا جنبش انقلابی؟ چون همکاریها در جنبش منظم تر، معنادارتر و گسترده تر شدند. به برکت آشتی خدای شورشی و خدای جنبشی در ذهن و روح مردم شورشها و جنبشهای خیابانی مردم با خودشان هماهنگ تر و با خودشان کمتر شورشی و کمتر نامنظم بودند. بیشتر با رژیم آخوندی جنگ شورشی داشتند. این وضعیت جنبش انقلابی با تمام سختیها و تلفات جانی و مالی که برای مردم دارد، آینده نگری بهتری را برای مردم ترسیم میکند. پشت مردم را گرم تر و مردم امیدوار تر به زندگی میشوند. به عقل سلیم و احساس سالم خود اعتماد بیشتری میکنند. این روند جنبش انقلابی اگر به همین شکل رشد، ادامه و گسترده یابد به روند پایدار و منظم انقلاب تبدیل میشود. به همین خاطر برگشت ناپذیر میشود. اما هنوز ضعفها و ناهماهنگی هایی دارد و هنوز عده زیادی از مردم در عمل در جنبش انقلابی و کف خیابان نیستند. اگر رهبران هستهای و رهبران میدانی (افقی) و رهبران فرامیدانی (عمودی یا برون میدانی) با دقت و کارایی بیشتری به هم وصل و متحدتر و موضوعات و مشکلات را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بیشتر بررسی و راه حلهای کوتاه مدت و دراز مدت بیشتری پیدا کنند، مثلا تا میتوانند رهبران خودشان را مخفی نگهدارند. بعد از هر اتفاق موضوعات و مشکلات را بیشتر بررسی کنند، اسلحه سرد و گرم برای خود تهیه، شعارهای محوری و اصلی در رابطه با بی آبی و بی نانی، بیکاری، فقر، بیخانه مانی، تورم و غیره تهیه کنند. همه اینها کمک میکنند که مردم بیشتر به این جنبش انقلابی امیدوار و به آن بپیوندند. به همین نسبت دامنه رهبری هستهای، میدانی و فرامیدانی گسترده تر و در همه جا بر علیه رژیم کارایی بیشتری پیدا میکنند. کلام آخر، در این روند جنبش انقلابی آینده ساز رهبران هستهای، رهبران میدانی و رهبران فرامیدانی اولین وظیفه آنها در درجه اول حفظ این جنبش انقلابی و برگشت ناپذیری آن است. دومین وظیفه جلوگیری از جنگ داخلی و یا جنگ با کشورهای خارجی است. هدف سوم، انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی و جلوگیری از هر دیکتاتور دیگری، مثل ایدئولوژی مذهبی افراطی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی دیگر. هدف چهارم حفظ و گسترش چنین تشکلها و پر محتوا کردن رهبریهای آنها است. هدف پنجم تداوم انقلاب بعد از سرنگونی آخوندیسم و به ثمر رساندن درست آن از دل همین تشکلهای خودجوش و رهبران هستهای، رهبران میدانی و رهبران فرامیدانی است که در زمانهای مختلف با هم بده و بستان زیادی دارند و از رشد و پایداری خود تشکلهای مختلف زنده تر، به روز شده تر و رشدیابنده تر را بوجود میآورند. هدف ششم جلوگیری از مسخ روند رشدیابنده انقلاب بعد از سرنگونی است که این مهم با تعامل پذیری، انعطاف پذیری، انتقاد پذیری، قانونمداری، حقوق شهروندی، انسان مداری همراه و شدنی است. در این صورت افراد جامعه پس از چندین قرن هر نوع ایدئولوژی کهنه و راکد را برگشت ناپذیر میکنند. در غیر این صورت ایدئولوژی کهنه را که از در بیرون کردهایم دوباره از پنجره وارد میشود، مثل زمان شاه که با جنایت و ندانم کاری و مسخ جوانان مردم توسط درباریان شاه، آخوندهای درباری، آخوندهای افراطی، مثل خمینی و اربابان شرق و غرب، بخصوص اسرائیل و انگلیس مذهب پوسیده را بر سر مردم سوار کردند. هر کار درست و یا غلطی بکنیم آثارش را در تشکلها، در رهبریها، در سطح جامعه، در سیاست، اجتماع، علوم اجتماعی (جامعه شناسی و روانشناسی)، اقتصاد، صنعت، فرهنگ و مراکز آموزشی و محیط زیست خوب یا بد خواهیم دید. در باره نقش اپوزیسیون در بخش دوم صحبت خواهم کرد.
این مقاله قسمت به روز شده از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر کردهام.
موفق و پیروز باشید. جاوید و پاینده ایران عزیز ما!
اکبر دهقانی ناژوانی