«گوشت کوب» محاربه
«آهن داغ» مفسد فی الارض
با ابزار و آلات شکنجه آمدند
و سنجاق قفلی کج و کولهای
که بساطشان را میدوخت به خدا
با دستهائی که به دست انسان شباهت نداشت
خدائی که قساوت خودشان بود
حرص و آز خودشان
مغز بیمار خودشان
و سنجاق قفلی مفلوکی
که خلال میکردافکار محدود و مفلوکشان را
میمالید به روزنامهها و کیهانشان
درمردم آزاری ِروزمره
انزجارشان بی پایان بود
از زیبائی
شادابی
وجد
از آدمیت
زمین را از آن اهریمن میدانستند
و برکندن ریشه نور بود غایت آمالشان
با بیل و کلنگ چاه کنی آمدند.
پرنده که حتما نبودند
و نه چرنده
از خزندگان شاید
چند زیستیان
با لجن و مرداب وزهر و زَغن آمدند.
صدای تیر و رگبار به گوشهای ما بستهاند
از روزی که آمدند
تصویر تیربارانها به چشممان
از روزی که نازل شدند
دی شخص میگشت دست خالی گرد شهر
کز دیو و دد ملولم
کز دیو ودد ملولم
کجاست مأمن آسودن؟
آنم آرزوست
نیکا! دریا برای خندهی تو آه... میکشد، رضا مقصدی
حکمت بیمایگان، عزت مصلینژاد