نکبت و پلشتی در جمهوری اسلامی ایران چنان انباشته و بالا زده است که با همه ی تدبیرها، بیتدبیری از درودیوار شهر میبارد؛ وحشت علی خامنهای و برکشیدهگاناش از این رستاخیز ملی چنان گیجشان کرده است که هر روز ناخواسته و نادانسته پلشتی از یک طرف این زندان بزرگ بیرون میزند، و این بساط ننگ و نیرنگ را بیاعتبارتر از دیروز میکند.
با هر متری که رفتار جمهوری وحشت اسلامی ایران را اندازه بزنیم، مصاحبه با مجیدرضا رهنورد(2) با آن وضعیت دردناک، که بهشکلی غیرقانونی و نامنصفانه به مرگ محکوم شده بود، یک خودزنی آشکار است؛ یک نظام پلشت، به دلایل پلشت، جوانی بیگناه را تنها برای آنکه خانوادهها و جوانان را بترساند، بهگونهای پلشت و باعجله به مرگ محکوم میکند؛ و خبرنگاری پلشت در رسانهای پلشت از این جوان با چشمها ی بسته در پای چوبه ی دار مصاحبه میگیرد تا برنامه و نقشهای پلشت را پیش ببرند. همه چیز چنان طراحی شده است که از مراسم قربانی کردن این جوان رعنا که میتوانست برادر یا پسر ما باشد بیشترین بهرهبرداری صورت بگیرد و درس عبرتی برای جوانان معترض و خانوادهها باشد. مجیدرضا رهنورد اما در آخرین تکاپو ی شجاعانه ی خود برای دفاع، جانانه و بسیار حکیمانه عمامه از سر نظام آخوندی میپراند و امتیازها و ممتازیتها ی بادآوردهای را که این نظام پلشتی را سرپا نگاه داشته است به سخره میگیرد.
مجیدرضا عمومیترین و آخرین سنگری را که سنت و مذهب رسمی به آن آویزان است به چالش میکشد؛ و عمامه ی آخوندها و آخوندیگری را که از این راه نان میخورند میپراند. در جایی پیشتر نوشتهام که همپوشانیها ی ما با سنت (و جمهوری اسلامی ایران که شکلی از بازایی سنت است) در رخدادها ی تکراری و همهگانی همانند تولد، مرگ، و بیماری به اوج خود میرسد. تولد و بیماری را تا حد بسیاری پزشکان از چنگ آخوندها در آوردهاند و نان آنها را سنگ کردهاند؛ مرگ، مراسم خاکسپاری و آداب آن آخرین سنگر و امتیازی است که ممتازیت این بیکارهها را برجسته میکند! مرگ رخدادی است که آخوندها از مسیر آن به پهنه ی سیاست کشیده شدهاند و در توزیع مرگ همهکاره شدهاند! آنچه مجیدرضا در مورد مراسم مرگ خود میگوید تنها درست نیست؛ واکنش روانی مناسب هرچند بسیار دیرهنگام یک اجتماع ستمدیده است که میخواهد این آخرین سنگر را از دست این جماعت کلاش، پلشت و بهشتفروش پسبگیرد.
آخوند خوب و بد یک افسانه است؛ همه از خون ما تغذیه میکنند و به ادامه ی این نظام هرمی امتیازها و ممتازیتها کمک میکنند؛ آنها را و باورها یشان را در مراسم مرگ خود و عزیزانتان پسبزنید تا بتوانید در برابر آنان ایستادهگی کنید. همه ی استدلالها ی علیل این جماعت ذلیل و دینکار که به آداب شکار شهربندان و آدمخواری رسیده است، توزیع آرامش پس از مرگ است. مجیدرضا به آنها گفت: آرامش امکان رهایی از دام شما و فرصت رقصیدن و شادی کردن در این دنیا است. آن دنیا برای خودتان! مرگ و مراسم آن باید جشن یک زندهگی سپری شده باشد.
میان آخوند و سنتی که مراسم مرگ، خاکسپاری ما را در گورستان رهبری میکند و دیوانهای که مراسم توزیع مرگ و اندوه را در گورستان ایران رهبری میکند یک خط مستقیم وجود دارد.(2)
پانویسها
1- مجید رضا رهنورد جوان کشتیگیری بود که در جنبش زن، زندهگی، آزادی در 28 آبانماه و در اعتراضها ی خیابانی در مشهد دستگیر شد. او در ۲۱ آذر ۱۴۰۱ به فاصله ۲۳ روز از زمان بازداشت، با حکم دادگاه انقلاب بدون رعایت تشریفات قانونی و آیین دادرسی محکوم و به دار آویخته شد. در جریان دادگاه درحالی که از فرصت دفاع و حق استفاده از وکیل محروم بود، به کشتن دو بسیجی و زخمیکردن ۴ بسیجی دیگر متهم و محکوم شد. این اعدام، حواشی آن و مصاحبهای که از او پیش از اعدام و با چشمها ی بسته گرفته شده بود و در سیما ی جمهوری اسلامی منتشر شد، موجی از خشم و نفرت را در ایران و جهان برانگیخت. در همین مصاحبه است که مجیدرضا با چشمی بسته و دستی شکسته و در گرداگرد جلادانی که صورت خود را پوشیده اند، میگوید: «دوست ندارم گریه کنند سر مزارم، دوست ندارم برایم نماز و قرآن بخوانند. ... شادی کنند و آهنگ شاد پخش کنند.»
2- " آخوند دوزاری" که این روزها سر زبانها افتاده است، و همچون دشنامی تحقیرآمیز برای توصیف آخوندها ی حکومتی بهکار میرود بازتاب همین فربود و واقعیت است. کسانی که دیروز دوزار میگرفتند و در مراسم عزا برای ما روضه میخوانند، حالا بر ما حکومت میکنند. برای رهایی از این دشواری کافی نیست که مذهب از پهنه ی عمومی بیرون برود؛ آخوندها را باید از همه ی امتیازها و ممتازیتها محروم کرد.