در حال نوشتن مطلبی بودم در باره ی «وقاحت آخوندها و ریشه های آن» که متن سخنان مشعشع جناب آیت الله رییسی، معروف به آیت الله قاتل را خواندم که فرموده اند:
«آغوش ملت برای کسانی که دچار فریب شده اند باز است، ولی به معاندین رحم نخواهیم کرد.»
آدم در حال نوشتن مطلبی در باره ی وقاحت آخوندی باشد، و بلافاصله، وقاحت آخوندی شخص دوم مملکت را به چشم ببیند،،، این می شود توفیق اجباری!
این موجود، به گونه ای حرف می زند که اگر کسی از کره ی مریخ به زمین آمده باشد، تصور خواهد کرد که در طول چهل و چهار سال عمر پر نکبت جمهوری اسلامی، با معاندین و مخالفین با رحم و شفقت برخورد می شده، و حالا در سال ۱۴۰۱، حکومت، دچار خشم و عصبانیت شده و می خواهد با بی رحمی با آن ها برخورد کند.
این بدبخت نمی داند که در جهان امروز، روسای قبایل آمازون هم موقع اِعمال قدرت اجتماعی، از رحم و شفقت صحبت نمی کنند، بلکه از قوانینی صحبت می کنند که مثلا فلان معاند، به خاطر نقض آن ها باید در دیگ پخته شود یا پخته نشود!
مملکت را که تبدیل به باغ وحش کنی، البته که صاحبان آن باید به شیر و پلنگ در قفس رحم کنند، و جلوی آن ها نواله ای بیندازند تا بر آن لیف بکشند، والّا چیزی به نام قاعده بشری و قانون انسانی در این باغ وحش وجود ندارد که کسی بخواهد به آن پایبند باشد.
ضمنا به جناب رییسی می خواهم عرض کنم که ما هم بالا ی شما را دیده ایم هم پایین تان را!
زمانی که جوانی بیست و چند ساله بودید و طعم خون انسان ها زیر دندان تان مزه کرده بود و راست و چپ آدم بر دار آونگ می کردید، آن زمان هم می فرمودید فریب خوردگان به آغوش نظام بر گردند، راه رحمت بر آن ها باز است (آن زمان نظام هنوز در نزد جماعتی آبرو داشت و در درخواست ها تبدیل به «ملت» نشده بود).
باری. «فریب خوردگان» را وقتی یاران ایشان می گرفتند، یا مادر یکی از فریب خوردگان بچه ی بخت برگشته اش را به قول آن روزی ها «لو» می داد و باعث گرفتاری او می شد، یا اصلا یک نفر از این که علیه حکومت مبارزه کند خسته شده بود و می آمد خود را تسلیم می کرد، همین آقای رییسی و دار و دسته ی آدمکشان او با خنده ای چندش آور، طرف را می گرفتند و می گفتند پیامبر فرموده:
النجاهَ فیِ الصِّدقِ کَما اَنَّ الهِلاکَ فِی الکِذبِ -نجات در راستگویی و هلاکت در دروغگویی ست- و سر فریب خورده ی بخت برگشته را مثلا شیره می مالیدند، بعد پدری از طرف در می آوردند که صدق و کذب و هلاک و نجات را همه از یاد ببرد، و مثلا دوستان اش را در زندان بزند و شکنجه کند و یا حتی بکشد، یا در «توحید» طرف را در تابوت می خواباندند و کاری می کردند که شب های اول و دوم و چندم قبر را به چشم ببیند، بعد هم آخرِ کار فریب خورده ی امیدوار به نجات فی الصدق، بر دار کشیده می شد و جسد ش با کامیون حمل گوشت روانه خاوران می گشت.
بعله آقاجان!
شما لطف کن رحم را از ما دریغ کن، آغوش ات ارزانی زن و بچه ات!