*
*
*
رفتهای تا بیتِ ویرانم، ولی حالا چرا؟
اَشتَری، حالا که پُشتش خم شده ناجا چرا؟
یا رَبا، آن سفرهِ رنگینِ بی همتا چه شد؟
قاتقِ هر روزِ ما اینک شده حلوا چرا؟
جنسِ اعلا تا ثریا میبَرد با خود مرا
عادلا، پنهان بکردی رازِ خود از ما چرا؟
اکبری، بی اِذن ما هرگز نمیکردی شنا
ظهر سردی بی محافظ رفتهای آنجا چرا؟
طائبا، از عزلِ خود زِر زِر نکن چون نازیان
پس ندانی ملتی نفرین کند ما را چرا
قاسما، از هجرتت در آتشی جانم بسوخت
کس نداند دشمنی با ظالمی شیدا چرا؟
مجتبی، آخر تو هم در دخمهات افتی به دام
گر توانی از دری خارج شوی فردا چرا؟
ای خدا، من حاضرم تا از جهان هجرت کنم
لاکنا، حالا که چهچه میزند گلپا چرا؟
دین و پروانه، رضا فرمند