در این مبارزه زنان در صف اول ایستادهاند و اتش جنگ با دولت منفور اسلامی و مقررات پوسیدهاش را با سوزاندن روسریهای نکبت تحمیلیشان افروختند، کشته شدند و به زندان رفتند و دست از این مبارزه نکشیدند، و امروز زنانِ سایر کشورها نیز از خیزش آنان حمایت میکنند.
گویی رهبر ملعون قیام مردم بر علیه خود و حکومت پوسیدهاش را نمیبیند که همچنان در آرزوی به تخت نشاندن پسرش مجتبی بسر میبَرد و برپایی حکومت سلسله خامنهای! مسلمان است و ایمان به معجزه دارد، هنگامی که در خراسان کنار خیابان نشسته بود به خواب هم نمیدید که روزی به یک چنین مقامی برسد که ابلهی او را به یک چنین مقامی رساند، به فکر این که خود از پشت حکومت کند، و اما نقشههایش نقش بر آب شد و خود او غرقه درون آب استخر کاخ شاهی که لیاقت پادشاهی نداشت.
امروز تمام این داستانها ملت را بیدار و هشیار کرده است و از کرد و ترک و لر و گیلک دست در دست یکدیگر یکپارچه فریاد میزنند و با فریادشان در خیابانها از تنفر خود به این ملعون میگویند، به این امید که حکومت رجالهها را ریشه کن کنند، و ریشه کن هم خواهند کرد، چراکه اراذل و اوباش جایی در این آب و خاک که همواره سرزمین بزرگان و وارستگان بود، ندارند و نباید داشته باشند.
اوضاع ایران اسفناک است که به زیر سایه یک حکومت آخوندی شگفت آور نیست، مردم هم بیش از این تاب تحملش را ندارند، و به رغم ددمنشانِ حاکم، همچنان به خیابان میآیند و کشته میشوند، یا به زندان میروند و شکنجه میبینند، اما شبها همچنان بی ترس از دستار برسران، در خیابانها با فریادشان آنان را به درک واصل میکنند و آنها هم بی رحمانه به کشتار خود ادامه میدهند و گویی برای رفتن به بهشت موعودشان کشت و کشتار مردم بی گناه از واجبات است.
امروز دیگر کسی از روح الله و حزب اللهاش نمیگوید، چراکه اگر روحِ الله، روح همان الهی است که هزاروچهارصد سال پیش به نامش آمدند و به جان ملت ایران افتادند، همان به که با روحش در همان سیاه خانه کعبه نزد هموطنانش بماند و از آن بیرون نیاید، چراکه دیدیم هر بار با بیرون آمدنش چه بر سر کشور و ملتش آمد. هزار و چهارصدسال پیش مردم ایران اسیر شدند و محکوم به سه قرن زنده به گور ماندن و سکوت، و امروز مجبور به زیستن در فقر و فلاکت و از دست دادن آزادیشان با آمدن روح الله دیگری.
پس از قرنها، گروهی وابسته به همان یابوالهیهای پیشین، باری دگر برایمان روح الله دیگری ساختند و پرداختند و به دستور اربابانشان آوردند و تحویل ملت دادند. چه تعریفها که از او نکردند و ننوشتند! افراد از چهارگوشه دنیا به زیارتش شتافتند و عدهای به گردش جمع آمدند و دیدیم که با آوردنش به ایران و تحویل دادنش به ایرانیان چه مصیبتی به بار آمد، مصیبتی که هنوز به پایان نرسیده است و خدا داناد کی به پایان خواهد رسید.
خودش به درک واصل شد اما جانشینانش همچنان به راه او میروند، یابوهایی که گویی راه دیگری سوای این راه نمیشناسند. رانده از عراق، این امام شیعیان که هیج کشور مسلمان دیگری پناهش نمیداد به پاریس آمد و آن بزرگ یابویی هم که پسر معنویاش نام گرفت، نخستین معرف او به دیگران بود. شنیدهایم که پیش از آمدن خمینی در جلساتی هم که داشت از کشت و کشتار میگفت و جز این برنامهای نداشت، و با آمدن خمینی امام و مرجعاش را یافت و از آن پس بی آن که خود او لب تر کند از محاسن و میهن دوستیاش میگفت، در حالی که او نه عشق ایران در سر داشت و نه مهر ایرانیان بر دل، و نه سوای کشتاربی گناهان برنامهای.، دیگران هم برای این که از این قافله پس نمانند، برای دیدارش شتابان آمدند: کسانی چو بازرگان، و فروهر دبیر کل حزب ملت ایران که به زیارت این ملای بی مقدار آمد و به مقام وزارت هم رسید، و سپس با همسرش چو بسیاری دگر کشته شد. سنجابی نیز که دم از ملی گرایی میزد، ملی گرایی را به کنار نهاد و از هول حلیم مقام، در دیگ اسلام راستین خمینی افتاد، به همراه ساده دلانی بی خبر از گذشتهی تاریک ملایان و از تقیه آنان ــ دروغ اسلامی ــ که پس از آن که آب از سر گذشت از خواب بیدار شدند و انگشت بر دهان حیران و نادم از کرده خود. بسیاری هم که پس از بیداری از رویای خوش اسلام راستینشان نتوانستند همچو پسر معنوی امام بگریزند، جانشان را پس از به تخت نشستناش، به دستور خود آن مسلمان جلاد آدمکش از دست دادند.
در آن روزها چند امریکایی و تعداری ایرانی هم لابد به دستور ارباب یانکی، از امریکا برای زیارت امام به نوفل لو شاتو آمدند و یک تن از آنان که با امام به ایران رفت، به مقامی هم رسید و سپس به امریکا میهن اصلی خود بازگشت. پس از ازهم پاشیدن سلطنت نیز دانسته شد که دیدار خود کارتر از شاه و پایکوبی با خواهرش و تمام آن خوش رقاصیها برای فریب او میبود، در حالی که خودش شاد و خندان میرقصید، سفیرش در حال گفتگو و ساخت و پاخت با آخوند جماعت بود و نقشه کشیدن برای سرنگونی شاه، بعد هم دیدیم که چه شد و چه بر سر نه تنها خود شاه که بر سر کشور و ملت آمد.
پسر معنوی ابله او که در فرانسه مدام سنگ خمینی به سینه میکوفت و معرف او به دیگران بود، آنقدر در پاریس امام، امام، گفته بود که عادت به امام گفتن کرده بود و پس از گریختن از تهران هم مدتها در پاریس همچنان امام، امام، میگفت و نمیتوانست به گفتن تنها خمینی بسنده کند.
آخوندها به یاری همین حضرات حاکم شدند و ما امروز ناظر عملکردشان در کشوریم: کشت و کشتار و فقر و قتل و غارت و کشاندنش به درون سیاهچال نکبتی و ورشکستگی. ملت ایران هم که کارد به استخوانش رسیده است، به راه افتاده و میخواهد به هر قیمتی از شرشان خلاص شود، و این گروه پلید را از کشورش براند، چون میداند که به امید یاری دیگران نشستن بی ثمر است و آتش اغلب از گور همین دیگران برمی خیزد، که اگر هم برنخیزد تلاشی برای خاموش کردنش، که زیانی به حالشان ندارد، نمیکنند. همان به که بنشینند و و از دور تماشا کنند، و در این روزها که میبینند داستان اعتراضات مردم به درازا کشیده است، مختصر تکانی خورده و زبان به همدردی گشودهاند، و تنها حرف زدن هم دردی از ملت دوا نمیکند.
ملت امروز به رغم حضور آدمکشان، از هر تیره و طایفه و در هر شهر و دیاری، از زن و مرد و دختر و پسر، کاسب و کارگر و دانشجو و استاد، به خیابان آمدهاند و نفرتشان از این رهبر پلید را با شعارهایشان در خیابانها فریاد میزنند و نشان میدهند که مرگ را بر زندگی به زیر سایه یک چنین حاکم و حاکمان منفوری چو او برتر میدانند.
شیرین سمیعی