"خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چه هاست در سر این قطره محال اندیش"
نوع برداشت از شعار زن زندگی آزادی تعین کننده جایگاه هر حزب، هر سازمان و کنشگرسیاسی در خیزش انقلابی امروز ایران است.
این شعارترسیم گر سیمای واقعی هر مدعی مبارزه با حکومت اسلامی است.
مهم نیست چه کسی نخستین بار این شعار را طرح کرد. مهم این است که این شعار امروز در دست مبارزان جوان، نسلی که خواهان تغیر جمهوری اسلامی است چگونه عمل میکند.
از نظر من میزان پای بندی افراد و جریان سیاسی به رو ح نهفته در دل این شعار که اساس آن برسکولاریسم نهاده شده است. جایگاه و نقش واقعی، نه ادعائی آنها را در این میدان تعین میکند.
چرا که لازمه ایستادن در پشت این شعار! قبول روح تعامل و تولرانسی است که در بطن همان کلمه اول خوابیده است.
نگاه به مسئله زن و قرار دادن آن در پیشانی یک شعار که نخستین مدافعان آن نسل جوانیست که در یک حکومت دینی ومتعصب زن ستبز. نه تنها از برابری زن ومرد سحن میگویند! بلکه حاضرند نام یک دختر جوان بنام" مهسا امینی" را که رمزی است! بر روی جنبش خود بگذارند.
پشت سر دخترانی که جان بر کف نهاده ودر دفاع از هویت پایمال شده خود توسط جمهوری اسلامی بمیدان آمدهاند صف بندند. دفاع کنند از دختران وزنانی که بار تحقیر عظیمی را در چهل سال بردوش کشیدهاند.
جریانهای سیاسی که دم از جمهوری خواهی میزنند. جریان هائی که خود را چپ و سکولار میدانند. هر گز با این خیزش وسیمای جوانان پیش برنده آن، با کسانی که سنگ پایه اصلی درشکل گیری وشهامت بخشی به دختران وزنانی گردیدند که امروز میدان داری میکنند! بودند بر خوردی واقعی واز صمیم قلب نداشتند.
هر گز ننوشتند که کمپین یک میلیون امضا چه نقشی در بمیدان کشیدن زنان داشت. هرگز کمپین بزرگ وتاثیر گذار چهارشنبههای سفید مسیح علی نژاد در شهامت بخشیدن به زنان در بر گرفتن حجاب از سر را برای یک بار هم که شده مورد تمجید قرار ندادند.
در هیچ کجای نوشتتهها و گفتههای این دسته از مدعیان آزادی زن! شما اشارهای به مسیح علی نژاد نمیبیند. چرا که اورا فردی بزرگ شده توسط رسانه هائی وابسته به غرب میدانند. حتی امروز که گل شیفته فراهانی توسط فردی بغایت متحجر که بدروغ لباس عرفان نو، خوانش نو از عرفان و آزادی خواهی پوشیده، اما در بزنگاه روح جنسیت زده، خش وبدوی خود را باخوانش واقعی از اسلام بنمایش گدشت! بر خوردی ریشه دار نمیکنند.
چرا که این نگاه قادر نیست بپذیرد که امروز این گلشیفته فراهانی، نازنین بنیادی، مسیح علی نژاد و دهها زن مبارز دیگر برای نسل جوانی که در میدان مبارزه آمدهاند قابل درک وپذیرش هستند تا حضرت فاطمه، ترسیمی جمهوی اسلامی و آقای سروش.
لذا بی آن که خود بخواهند نوع نگاه ایدئولوژک بسته و محجب آنها مانند سروش که عکسهای لختی گل شیفته را علم اخلاق دینی خود کرد. (که نشان در گیری ذهنی او ا اندام زنانه است.) آن نیز هرگز از این هنرمند جوان که من بشخصه شهامت اورا در تابو شکنی و متکی بنفس بودن میستایم. (نگاه کنید به موضع صریح او در این همایش هشت نفره و نگاهش به فردا وامر انتخابات آزاد.) زنی که در عمل حاکم بودن بر بدن خود را نشان داد.
اما همین جریان روشنفکری جمع شده زیر چتر جمهوری خواهی و چپ، حتی در دفاع از شعار خود که همین حاکمیت زن! بخوان هر فرد بر بدن خود میباشد! بدفاع از او بر نخواست.
حال آن که یکی ازنمودهای اصلی سکولاریسم پذیرفتن همین آزادی فردی از چنبره تفکر مذهبی است. نمیتوان از سکولاریسم و دموکراسی سخن گفت. اما نخستن بند آن یعنی بریدن از حکومت دینی و قرار گرفتن در جبههای است که با این شعار بمیدان آمده سر باز زد. سر باز زد از تشکیل جبههای که صرف بدلیل قرار گرفتن آقای رضا پهلوی در آن به توجیه عدم شرکت خود ونفی آن پرداخت. هیچ چیز مرا به این اندازه آراز نمیدهد! که اتهام زنندگان بر رسانههای ایران ناسیونال، بی بی سی، من تو که آنها را ساخته پرداخته غرب و خانوداه سلطنتی میدانند! که در خدمت به رضا پهلوی و حمایت از اپوزیسیون فعالیت میکنند. از این روغیر قابل اعتمادند. اما تمام وقت تنها به این کانالها نگاه میکنند. خبرهای خود را ازآن میگیرند.
کافیست همین رسانههای تقبیح شده مذموم! به بزرگ تا کوچک این جریانها وافراد! گوشه چشمی نازک کرده به مصاحبه و اظهار نظردعوتشان کند. با توجیه این که از هر فرصت باید استفااده کرد. حتی اگر فرصت دهنده دشمن تو باشد! با کله همراه کتابخانه پشت سر خود برای ظاهر شدن در صفحه تلویزیونی آنها سر ودست شکست. (البته من از این شرکت آنها استقبال میکنم. تنها از این برخورد یک بام ودو هوائی آنها وشتر سواری دولا دولایشان رنج میبرم). این بر خوردهای چندگانه مرا بیاد تحریم قند آخوندی میاندازد که بازدن قند حرام شده به چائی استکان حرام بودن قند به حلال مبدل میشد.
بگذریم از این گونه بر خوردهای دل بهم زن. بر گردیم به همان شعار "زن، زندگی، آزادی " از خود سوال کنیم. ما به این جنبش بّه این شعار چه دادیم؟ این شعار متبادر کننده کدام سیمای اجتماعی است؟ سیماهای صف بسته پشت سر این شعار چه کسانی هستند؟ چه نوع جامعه وساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، واقتصادی را طلب میکنند؟ سیمای رهبران خود را چگونه ترسیم مینمایند؟ نوع زندگی که در جستجوی آن هستند چگونه است؟ چه کسانی در حال حاضر از این شعار در عمل دفاع میکنند؟ ما در همراهی با کدام جریانهای سیاسی واتحاد عمل میتوانیم جبههای گسترده ایجاد کنیم؟
ده سوال دیگر برای پرتو افکندن به این شعار. از نظر من هیچکس به اندازه آقای رضا پهلوی در پای بندی به این شعار قدم به قدم از موقعیت خود بعنوان شاهزاده فاصله نگرفته است. از حامیان تندرو وسلطنت طلبان سنتی که اورا فقط در سیمای پادشاه میخواهند انتقاد نکرده وبر باور خود بعنوان یک سکولار معتقد به دمکراسی پای نفشرده است.
او بخوبی میداند که نمیتوان از سکولاریسم ودموکراسی سخن گفت و هم زمان از سلطنت دفاع کرد. چرا که سکولاریسم خط بطلان بر حکومت فرا زمینی میکشد. حکومت ولی فقیه وسایه خدا بر زمین را بر نمیتابد. سکولاریسم مشروعیت و قدرت خود را آرای مردم میگیرد. حکومت بر آمده از دل سکولاریسم حکومتی است که در آن حاکم خدمت گذار مردم است! نه مردم در خدمت او!
مردم حاکم را بر اساس شایسته سالاری و رضایت از اوانتخاب میکنند. این رضایت چیزی نیست جز پای بندی به قانون اساسی. که بر اساس آن حاکم را نصب میکنند! مور نقد قرار میدهد وعزل ونصبش مینمایند.
این همه در دل سکولاریسم خوابیده است. از این روست که سکولاریسم سیاسی شرط لازم رسیدن به دمکراسی است.
نمیتوان سکولار ودموکرات بود. از حقوق شهروندی گفت. از عدم تبعیض دفاع کرد. اما در مقام پادشاه بر جامعه حکم راند.
یک فرد تحصیل کرده، معاصرمانند آقای رضا پهلوی که در تمام مدت فعالیت سیاسی خود خواهان تعامل و گفتگو با تمام احزاب وجریانهای سیاسی وافراد بوده. دست هر کس را که خواهان مبارزه جدی با جمهوری اسلامیست را فشرده است. (حداقل بعضی از افراد صادق و سابق سازمان فدائی میتوانند این امرتائید کنند.) ناگزیر است در بزنگاه نهائی در جائی که تمامی اذهان عمومی متوجه اوست! یا باید پای بند به شعار خود که برپائی جامعه سکولار براساس منشور سازمان ملل ودمکراسی است. پایدار بماند. بعنی انتخاب آزادانه مردم! و صراحتا اعلام کند. من جمهوری خواهم وخواهان جمهور مردم.
یا این که براصل نصب پادشاهی وموروثی بودن آن که یک ودیعه الهی است استوار بماند.
منای نگاه واقع بین ودرک عمیق آقای رضا پهلوی را دوست دارم. از تلاش او برای یافتن زبان مشترک با تمام احزاب وسازمانها وکنشگران سیاسی، اجتماعی، هنری، اقتصادی وچهرههای ورزشی، هنری استقبال میکنم. معتقدم حال که آخرین حربهای که تحت آن مانع تراشی در راه شکل گیری یک اتحاد وجبهه گسترده بود رنگ باخته است. این گوی واین میدان!
منتقدان راستین که خواهان گفتگو، تعامل وبقول "جان لاک نظریه پرداز اصلی سکولاریسم"که تولرانس در جهت یافتن راه حل، تحلیل و مدارا را ازمولفههای اصلی سکولاریسم میداند.
از کنار گود داخل آمده ویک حرکت سازنده بری از خود محوری، منیت، حسادت، اتهام زنی، پیشداوری را بر اساس منافع عمومی مردم را آغاز کنند. راهی که ما را به شکوه انسانیت میرساند. سیمای انسان معاصر ایرانی اپوزیسیون متعهد به جامعه سکولار ودمکرایک را در آینه زمان حال وآینده بنمایش میگذارد.
آوخ که چه میزان آرزوی بهم پیوستن نیروهای مبارز خواهان "زن، زندگی، آزادی " را در کنار هم دارم.
ابوالفضل محققی