Tuesday, Feb 28, 2023

صفحه نخست » قصه شاهزاده ای که خودش رو قبول نداشت! ف. م. سخن

56E387CB-F098-4064-AEA2-EA091E25F37A.pngقسمت اول: پدر و پدربزرگ شاهزاده در جنگ با دیو های پارچه به سر!

توضیح:
نویسنده چون با خودش قرار گذاشته در باره ی «سیاست روز» ننویسد، به تمثیل و قصه نویسی روی آورده لذا هرگونه شباهت شخصیت های این قصه با افراد واقعی کاملا تصادفی ست! :)

***********

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا،،، نماینده های بدجنس خدا بر روی زمین هم بودند که به اسم خدا،،، دوست داشتند قدرت رو به دست بگیرند و مثل خدا، قاصم الجبارین بشن. اون ها در این داستان دیو پارچه به سر نامیده میشن.

نقشه دنیا رو که نگاه کنید یه منطقه ای هست که یه سر ش به دریای مدیترانه می رسه، یه سر دیگه اش به مرزهای شرقی کشوری که ما می خوایم امروز ازش صحبت کنیم. کشور هزار و یک شب. کشور رویا های بزرگ. کشور امپراتوری ها و تمدن بزرگ و فرهنگ و ادب پارسی.

این منطقه اسم اش خاورمیانه است [لطفا حرف هایی که امروز از زبان هنرپیشه ی ایرانی خانم گلشیفته ی فراهانی شنیدید که گفت منطقه خاورمیانه «شت ستان» یا به زبون فارسی «گ.ه.ستان»ه فراموش کنید چون ذهن تون آلوده میشه و به خشم میآید و بقیه قصه رو متوجه نمی شید].

جونم واستون بگه، کشور هزار و یک شب، سرنوشت و تاریخ عجیبی داشت. تمدنی بزرگ داشت که یکی دیگه از کشورهای خاورمیانه که کشوری بدوی بود و مردم اش بیابانگرد و شتر چرون بودن به این تمدن بزرگ حمله کرد و این کشور رو با وحشیگری مال خود کرد.

بعد از اون هر بدبختی یی که فکرش رو بکنید سر این کشور آوُردن ولی تمدن و فرهنگ این کشور این قدر قوی بود که دشمن ها رو با تمام عرض و طول شون توو خودش مثل اسید حل می کرد و به اون ها هم راه و روش انسانیت و فرهنگ دوستی یاد می داد.

گذشت و گذشت تا تو این کشور رویایی رسیدیم به سلسله ی قاجار که این قاجار ها، با بی عرضگی ها و ندونم کاری هاشون مردم این کشور رو عقب مونده نگه داشتند و فقر و فلاکت بر مردم این کشور تحمیل کردن.

تا یه روز، یک مرد قوی، یک مرد با اراده و خودساخته، دید نه! این طور نمیشه! این که کشور ما، کشور رویاها و تاریخ ها و آدم های بزرگ باشه، ولی مردم اش به هزار مرض و فقر و فاقه دچار باشن و با کلی ثروت خداداد از همه ی کشورهای دنیا عقب تر باشن این برای من قابل قبول نیست.

لذا، آستین ها رو بالا زد، و با قدرت و بعضی وقت ها هم با خشونت، شروع کرد به ساختن این کشور درب و داغون شده.

برای این مرد بزرگ فقط کافی بود شونزده تا بهار بیاد و بره و اون توو این فاصله کشوری بسازه که تا یک قرن بعد هنوز اون چیزها مورد استفاده ی مردمان اون سرزمین باشه و مردم، شادی واسه روح اش طلب کنن.

بعد از این مرد بزرگ، پسر او بر سر کار اومد که او هم دنباله ی راه پدر رو گرفت و وسط دشمن هایی که دندون تیز کرده بودن ثروت این کشور رو مفت و مجانی صاحب بشن، او هم ساخت و ساخت اونقدر که کشورهای بزرگ ترسیدن که این کشور قصه ها و رویاها، راستی راستی رویاهاش رو تحقق ببخشه و دیگه نذاره اونا ثروت این کشور رو غارت کنن.


در داخل کشور رویا ها، دو تا منطقه بود یکی در جنوب پایتخت یعنی طهران، یکی هم در شمال شرقی کشور، به اسم سناباد. این دو تا منطقه منطقه ی سکونت دیوها بود.

دیوهایی مخوف، که رو سرشون یه تیکه پارچه می بستن به اسم عمامه، رو دوش شون یه چیزی به اسم عبا مینداختن، به جای کفش آدمیزاد، نعلین های نوک تیز زرد رنگ می پوشیدن و تمام فکر و ذکرشون به آلت تناسلی شون بود و سوراخ مقعد خودشون و آدمای دیگه. برای این که آلت تناسلی شون همیشه فعال باشه، اونا زن ها رو زیر پوششی به اسم چادر می کردن تا وقتی حتی چشم شون به ۵ سانت مچ پای زن ها می افته، آلت شون به کار بیفته و همیشه حریص و گرسنه باشن.

سواد این دیوها به قسمت وسط بدن آدم ها مربوط می شد. اسم فنی آلت مردها رو قَضیب گذاشته بودن اسم اونجای زن ها رو فرْج. تمام تخصص شون هم توو شستن سوراخ مقعد بود و هزاران جلد کتاب در باره ی این نقاط بدن نوشته بودن و با سواد ترین شون از زمان هوخشتره تا قرن بیست و یکم، او هم رساله ی فوق دکترایی داشت که چگونگی تفخید مردها با دختر بچه ی شیرخواره رو یاد می داد.

این دیوها، با هر کاری که پدر و پسر می کردن مخالفت می کردن از جمله این که زن ها از زیر چادر بیرون بیان و برن مثل همه ی زن های دنیا کار کنن و سازنده باشن. زن رو مردها نچپونن توو مطبخ فقط کلفت و آشپز و ج.ن.د.ه ی خانگی و ماشین بچه آوردن براشون باشن.

هر چیز جدیدی هم می اومد که مقداری از زحمت مردم رو کم کنه اونا باهاش مخالفت می کردن. یه قانونی داشتن به اسم حرام و حلال. هر چی رو که باهاش مخالف بودن، می گفتن خدا گفته حرام ه یعنی نباید از اون استفاده کنید.

ترن حرام ه باید به جاش خر سوار شید. موسیقی حرام ه باید به جاش روضه گوش کنید. مدرسه حرام ه باید به جاش مکتب برید. ماشین لباسشویی حرام ه باید لباس رو با دست توو طشت کُر بدید.

معلوم بود که این دیوها با هر کار جدیدی که پدر و پسر می خواستن بکنن مخالفت می کردن. یکی از کارهایی که پدر کرد و دیوها شروع به نعره کشیدن کردند دادن آزادی به زن ها بود. یکی از کارهایی هم که پسر کرد دادن حق رای به زن ها بود و این که زن ها تا مقام نایب السلطنه و وزیر می تونستن انتخاب بشن و کارهای بزرگ انجام بدن.

در عالم دیوها، زن ها نصف مردها بودن و ارزش شون معادل نصف تخم مردها بود و واسه همین چون خوداشون هم یک دنبالچه داشتن و از جنس مرد بودن این حق رو مسلما برای خودشون محفوظ می دونستن و می گفتن که خدا گفته زن ها نصف مردها هستن و ضعیف العقل هستن و امام اول شون هم یک خطبه داشت که می گفت زن ها کاری ندارن جز زینت بستن و فساد کردن. توو کتاب مقدس دیوها هم اومده بود که زن نافرمان رو باید زد.

باری. پدر و پسر می خواستن جلوی این کار ها رو بگیرن که گرفتن. دیوها حتی معتقد بودن که طبق دین و مکتب شون میشه و باید برده داشت که پدر با قاطعیت بهشون نهیب زد که برده بی برده. آدم خرید و فروش کنید می گیرم رُس تون رو می کشم و قانون برده داری رو ملغا کرد.

اما دیوهای کینه ای، بخصوص توو اون شهری که توو جنوب طهران بود، کمین کرده بودن تا اگه پادشاه دچار ضعف بشه، اونا مثل لاشخورها بیفتن به جون ایران و مردم ایران و انتقام چند ده سال سازندگی و پیشرفت رو بگیرن و کشور رویاها رو به روز سیاه بنشونن.

اون روز بالاخره رسید.

پادشاه کشور رویاها، که فکر می کرد قدرت کافی برای مقابله با کشورهای بزرگِ دزد و مفت خور پیدا کرده، انگشت شست اش رو زد به جلیقه اش و با افتخار و سر افرازی گفت ما نمی ذاریم ثروت ما رو مفت ببرین. جنس هاتون رو گرون کنین ما هم چیزهایی که به شما می فروشیم گرون می کنیم.

و این آغاز ماجرای دردناکی بود که به سقوط پادشاه و حاکم شدن دیوها بر سرزمین رویاها ختم شد که فردا شب بقیه ی قصه رو واسه شما عزیزانم تعریف می کنم...

ادامه دارد...



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy