بنا نداشتم در بارۀ "منشورهمبستگی و سازماندهی برای آزادی (مهسا) " (رضا پهلوی و پنج حواری) چیزی بنویسم. تنها به طنر و تحقیر و بیزاری، در فیسبوکام نوشتم: " اگر اینها منشور در آوردهاند من هم شوراش را در میآرم: از هرچه زن و هرچه زندگی و از هرچه آزادی است متنفرم! "
دوستی در کامنتی بر پست فیسبوکی من پرسید:
"شهاب جان اینها اجازه ندارند منشور بدهند یا منشور ایراد دارد؟ اگر دومی است ایراد آن کجاست؟ نمیشود که هرگاه سناریو طبق نظر و انتظار ما پیش نرفت شورش را در آوریم! "
پاسخ دادم:
" من نه وکیل مدافع حقوقی این جماعت هستم و نه منتقد منشورشان. منتقد منشورشان بگذار کسانی باشند که انتظاری از آنها دارند. من نافی موجودیت سیاسی این باند ضد انقلابی هستم که با شعار " زن زندگی آزادی"، برای بازگشت سلطنت زیر پرچم ساواک و با تکیه بر سرنوشت سازی امپریالیستی پا اندازی میکند. همین و تمام. "
***
حالا که به اینجا رسید، بگذار با تکرار این که کار من نه نقد این " منشور مهسا" بلکه نفی موجودیت سیاسی این باند ضد انقلابی است که با شعار " زن زندگی آزادی"، برای بازگشت سلطنت زیر پرچم ساواک و با تکیه بر سرنوشت سازی امپریالیستی پا اندازی میکند، چند جملهای هم اضافه کنم. بگذار رقبایشان به کم و کاستها و نقاط مثبت و منفی " منشور مهسا" بپردازند. بگذار آن هائی که اساساً برای چنین باندی حقی سیاسی و دموکراتیک و جایگاه و مشروعیتی در رقابت آلترناتیوها قائلاند، به نقدِ "منشور"شان و به قیاس آن با منشورهای دیگر بپردازند، یا اثرات اتحادی و انشعابیاش را رصد کنند. من اینکاره نبودهام و نیستم. حکایتی هست که جزئیات آن را به خاطر ندارم شاید ناصرالدین شاه بوده که دیوان اشعار آبکیاش را به شاعری میدهد تا بخواند و نظر بدهد. وقتی از او میپرسد اگر در جائی عیب و ایرادی دیدی نشان بده؛ او انگشت بر روی کل دیوان میگذارد! من انگشت نه بر روی " منشور مهسا" که بر موجودیت این باند پا انداز سلطنت و امپریالیسم میگذارم و به شازده پهلوی میگویم: " ابلها مردا! عدوی تو نیستم، من انکار توام! ".
به چند نکتۀ رسواگرِ شیادی ضد انقلابی در این " منشور مهسا" اشاره و بسنده میکنم:
• امضای رضا پهلوی به تنهائی گویای همه چیز و کافیست. این آدم أصلا چکاره است؟ چرا دور او جمع شدهاند؟ جز وارث و مدعی سلطنت واژگون شده بودن چه امتیاز و ویژگی در این شخص هست که یک جریان سیاسی بر محور او شکل بگیرد؟ هیکل او دُمِ خروسِ قسم حضرت عباسی است که خوداش و همدستاناش میخورند که شکل حکومت آتی را مسکوت میگذارند. این منشور در یک کلام، منشور بازگشت سلطنت شازده رضا با حمایت امپریالیستی است.
• از " گسستن زنجیر ستم، تبعیض و استبداد" میگویند و حیرتا که حلقۀ اول این زنجیر، از انقلاب ۵۷ بافته میشود!
• میگویند " همهی ما که زخمی از جمهوری اسلامی بر جان و تن خود داریم"... شما زخمی؟؟ صد البته تصادفا به زخمیهای ستمشاهی اشارهای نیست. لابد خبط تایپی بوده وگرنه عمد تاریخی در کار نیست!
• دعوت از دولتهای غربی برای منزوی کردن جمهوری اسلامی و اخراج سفرای آن و برای حمایت از این منشور و سازماندهیِ پس از آن (یعنی حمایت از این باند ضد انقلابی بعنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی و کمک به سازماندهی آن) البته این "تاثیرگذاریِ این دولتها باید به نحوی صورت بپذیرد که آنها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند"!! همانند تأثیرگذاریهای کودتاهای سوم اسفند و ۲۸ مرداد که به نحوی صورت گرفتند که دخالتی در امور داخلی ایران نداشته باشند!
• باورهای مشترک شش امضا کننده را " باورهای مشترک نیروهای خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی برای رسیدن به ایران دموکراتیک حکمرانی دموکراتیک " جازدهاند. و اما فقط یکی دو نمونه از این باورهای مشترکشان:
• " باید همهی شهروندان از هر باور و قوم و جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند ". احترام که مالیات ندارد و ریخته توی کوچه، اما برابری حقوقی در برابر قانون، حساب و کتاب دارد و مشروط به قانون است. وقتی قانون بگوید تُرک و فارس برابر نیستند، زبانهای عربی و کردی و ترکی با زبان فارسی برابر نیستند، زن ومرد برابر نیستند، شیعه و سنی و دیندار و بی دین و دارا و ندار و کارگر و سرمایه دار و ایرانی و افغانی و بیمار پولدار و بی پول... برابر نیستند، احترام و حقوقشان برحسب قانون خواهد بود! نباید فراموش کرد که بالاخره میخواهیم از جمهوری اسلامی یعنی حکومت آخوندی "گذر" کنیم نمیخواهیم که انقلاب بشود!
• از آنجا که معنای " تمامیت ارضی" بقدر کافی فاش و رسوا شده است، ما "حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران" را شیک تر یافتیم.
• " پذیرش گوناگونیِ زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگیِ ". کدام فاشیست و پان ایرانیست و ایرانشهری از آریائی محور تا شیعه محور تا کنون منکر " گوناگونیِ زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگیِ ایران" بوده است که این باند شیاد مژدۀ پذیرش آن را میدهد؟! تعارف آب حمام و این پذیرش خشک خالیی چیزی که نه حکومتهای پهلوی و نه جمهوری اسلامی هرگز منکراش نبودهاند چیست بجز نفی واقعیت چند ملیتی بودن ایران؛ انکار وجود ستم ملی؛ کتمانِ سلطۀ ستمگرانۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پان ایرانیسم فارس- آریا و حالا فارس - شیعه محور بر ملتها و اتنیکهای غیر فارس و مسکوت گذاشتنِ حساب شدۀ مطالبۀ برابر حقوقی ملتها، و برابر حقوقی مذاهب با الغای مذهب رسمی؟
• " پذیرش جایگاه زبانهای مادری بر اساس قوانین و کنوانسیونهای بینالمللی ". وقتی کلمۀ " جایگاه" جایگزین "حق" میشود، یعنی حرفی از حق آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری را نمیشود زد و قوانین و کنوانسیونهای بینالمللی نیز همانطور کشک است که در رژیمهای پهلوی و اسلامی بوده است؛ میشود چیزی در ردیف همان گفتۀ خاتمی که " در اسلام حقوق بشر نداریم، کرامت انسانی داریم". حقوق، تعاریفی روشن، دقیق، قابل تقویم و تبیین و برشماری است، اما کرامت را تعریف کنید! میشود همان " کرامت" و " جایگاهی" که اسلام برای زن قائل است، همچنان که " منشور مهسا" با شعار " زن زندگی آزادی" و با سرکشیدن خون زنان قهرمان جنبش انقلابی، فقط وعدۀ " رفع تبعیض" از زنان را به زنان ایران وعده داده است.
• و بالاخره، به تأسی از یکی از منتقدین این منشور، که پس از ذکر اشکالات، نوشته بود باید منصف بود و درخواست آزادی زندانیان سیاسی و لغو مجازات اعدام را مثبت دانسته بود، من هم میخواهم منصف باشم. حقیقتاً تنها طبقۀ اجتماعی که از منشور "مهسا"ی این باند پا اندازِ سلطنت و امپریالیسم و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و دیکتاتوری بازار آزاد و برده سازی کار ارزان منتفع میشود و اسباب دلگرمی و امید و نوید آن است، طبقه کارگر ایران است. همانا وعدۀ پیوستن دوباره به همان کنوانسیونهای سازمان جهانی کار که شاه هم پیوسته بود و جمهوری اسلامی هم پیوسته است و بخصوص، " ضمانت حداقل دستمزد عادلانه "، به راستی شایسته آن است که طبقه کارگر (و حتا آنانی که هیچ در حساب نیستند مثل بیکاران، زحمتکشان، تهیدستان، به حاشیه رانده شدگان ایران) در پشت سر این باند شاهپرست به نماز بایستند و شعار بدهند "زن زندگی آزادی! جاوید شاه! "
شهاب برهان
نقدی بر منشور مهسا، بیژن صف سری