ای که برپا کردهای جنگِ حجاب
از حماقت میزنی نقشی بر آب
گر دلت خونین کُندهر روی و موی
راهِ درمانی بجو بیهای وهوی
چون به عهدِ بَردگی دل بستهای
از روالِ این جهان بُگسستهای
این همه زخمِ زبان بر زن مزن
سر بُرون کن از سرایِ سوء ظن
زان که باشد قلبِ تو از جنس سنگ
ماست هم اینک شده ابزارِ جنگ
سم فشانی چون کُند عقلِ سلیم؟
بی خرد لرزان مَکُن دلها ز بیم
گر کنی روزی نظر بر آسمان
چشمِ تو گریان کُند رنگین کمان
عایدت از کشتنِ مهسا چه بود؟
جز قیامی کا تشش خوابت رُبود؟
در رهِ نوری مروای شیخِ پیر
از طناب و حلقهاش درسی بگیر
گر نخواهی بیت تو گردد غبار
بیش از این بر زخمِ ما آتش مبار
مهران رفیعی