فریب نامهای قشنگ و ادعاهای توخالی را نباید خورد؛ رفتارها و انتخابها و گفتمانها اهمیت دارند.
بگویید در دل کدام گفتمان میتپید؟ تا بگویم خواسته و ناخواسته به کجا خون میرسانید.
باید میان محافظهکاران، بنیادگرایان و جریانهای بدخیم رنگارنگ با همهی همانندیها در جوامع دمکرات و اجتماعاتی که هنوز در پیشادمکراسی هستند، فاصله گذاشت. پیشادمکراسی این جریانهای بدخیم به بهانهی دفاع از ارزشهای گوناگون (دین، اخلاق، عدالت، حق و حتا آزادی) در برابر استقرار و برساختن دمکراسی و توزیع خدایگانی ایستادهاند، و پس از آن به بهانهی دفاع از ارزشهای دمکراتیک (آزادی، قانون و امنیت) در برابر تعادلات دمکراتیک، مناسبات آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز و پهناور و پرژرفا شدن دمکراسی!
با این این همه این بدخیمیها آماج همانندی دارند و از آسیبهایی همانندی رنج میبرند. آماج هر دو جریان ایستادهگی در برابر فرایند گسترش و توزیع و تعادل قدرت است؛ و هر دو جریان از نادانی و بدانی در دریافت و توضیح قدرت رنج میبرند.
نکتهی مهم این استدلال آنجاست که هر ارزش و ادعایی در پایان شکلی از مناسبات قدرت و برآمد و ادامهی آن است. یعنی بیرون از قدرت ما تنها قدرت را دوباره اختراع و بهشکلی بدویتر باززایی میکنیم. قدرت همانند نیروی گرانش ماده (و ذرات بنیادین) است و میان یگانهای (افراد) هر اجتماعی پراکنده است. حذف قدرت و دور زدن آن در اجتماعات انسانی (و حتا زیستی) ممکن نیست! قدرت را تنها با آفرینش قدرتهای جدید و توزیع قدرتهای موجود و قدیم میتوان سامانید و رام و آرام کرد.
بگویید قدرت چیست؟ و چه دریافتی از قدرت دارید، تا بگویم در فرایند دمکراسی و توسعه کجا ایستادهاید.
دمکراسی و همهی آنچه توسعهی سیاسی پایدار نامیده میشود، ادامهی گسترش و سامانیدن قدرت در اجتماعات و جوامع انسانی است. آنچه در آسیبشناسی دمکراسی اتصالی یا مدار کوتاه (short circuit) شناخته میشود، درمان دشواریهای ممکن و موجود در دمکراسی نیست، راهی برای از پای در آوردن دمکراسی است.
دور زدن قدرت به نام دین، اخلاق و حتا حق هم همینطور. قدرت را نمیتوان دور زد؛ قدرت را باید شناخت و سر جای خود نشاند.