هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی
-با تشکر از شما، همانطور که میدانید برادر فرشاد طولابی بادیگارد سابق آقای خاتمی، در مصاحبهاش راجع به راههای مختلفی که میخواسته ایشون را ترور کنه، مطالبی گفته که با استقبال روبرو شده.
-دستش درد نکنه.
-البته میدونید که به نتیجه نرسیده.
- ما تروریستها شانس نداریم.
- حالا شما هم که بادیگارد مقام معظم رهبری بودین برنامه ترور ایشون را برای ما بگوئید که طرحتان چه بوده؟
-باشه. بسم الله الرحمن الرحیم. راستش من اول نمیخواستم بکشمش. فقط میخواستم کتکش بزنم تا بگه «غلط کردم».
-چرا منصرف شدید؟
-واسه اینکه دیدم این از رو نمیره. فرداش میاد پشت میکروفن ژست میگیره که بعله، نرمش قهرمانانه انجام دادم خودمو نجات دادم.
-بله. از ایشون بعید نیست.
-بنابراین رفتم سراغ طرح بعدی.
-چی بود طرح بعدی؟
-راستش تصمیم گرفتم قاطی شاعرهای شب شعر برم بهش نزدیکشم.
- مگر شاعر هم هستید؟
- نه ولی اونجور شعر گفتنها کاری نداره. نصف زحمت را ردیف شعر میکشه. یعنی یک ردیف دراز سرهم میکنی. مثلاً «میتوانی تا همیشه». بعد مثل بافتنی سر میندازی:
-رهبرا اتلاف نان را میتوانی تا همیشه.
- یعنی چی؟
- یعنی حیف نونی. گوش کن تا آخرش.
رهبرا اتلاف نان را میتوانی تا همیشه
همچنین آب روان را میتوانی تا همیشه
- یعنی حیف آب هم هستی.
-بعله. میبینی که معنی، خودش میاد.
در فریب ملت ما نیستی قادر ولیکن
حضرت صاحب زمان را میتوانی تا همیشه
ملت ما را گرسنه دیدهای صد بار اما
پول خرج دیگران را میتوانی تا همیشه
از اینجا به بعد دیگه ذوق شاعری رهبری گل میکنه و «میتوانی تا همیشه»اش را تکرار میکنه و آفرین آفرین میگه.
تصمیم گرفته بودم همراه شاعران قلابیِ حسرت به دل برم به مجلس شعرخوانی رهبری، همونجور که داره میگه «میتوانی تا همیشه» بزنم به شاهرگش و بگم «خفه تا همیشه».
-نرفتی؟
-نه. عارم اومد قاطی این شاعرای خرده پای بمال بمال بشم و تن به حقارت بدم.
-غرورتون اجازه نداد؟
- بعله. گفتی غرور، اینو بگم. من قبل از قتل رهبری، میخواستم بادیگارداشو بکشم.
-یعنی همکاران خودتونو؟
-آره. دلخور بودم از اونا از خودم هم دلخور بودم. شغل کثیفی بود. میخواستم اونارو بکشم بعد هم خودمو بکشم. همش خودمو سرزنش میکردم. میگفتم آخه اینم آدمه ما بادیشو گارد میکنیم.
-بالاخره چی شد؟ از کشتن مقام معظم منصرف شدی؟
-منصرف نشدم. حالا میخوام پروژه قتلشو به رفراندوم بذارم!
-موفق باشید.