درس بزرگ زنجیره برآمدهای مردمی از نیمهی دههی 90 به اینسو را در این چکیده باید خواند که ارادهی جامعهی بیدار ما بر تغییر وضعیت موجود قرار گرفته و عزم آن برای گذار از نکبت حاکم، در راستای همافزاییها پیش میرود. در نقطه مقابل اما، کمتوانی جمهوری اسلامی به خیال درهم شکستن این قصد مردمی، روان در سرازیری زوال است. یقین باید داشت که جامعهی جنبشی با فرارفتن از خود، مدام رو به رویش دارد؛ حکومت اما با لولیدن در خود، هردم فزونتر فرومیکاهد. آموزهی برگرفتهی کلان از تحولاتی با اهمیت کاربردی بسیار برای اتخاذ سیاست روز، این دریافت است که کشور در عبور از گردنههای تکوینی، مسیر گذار از جمهوری اسلامی را در فراز و فرودها میپیماید. آگاهی نیازین به این حقیقت که، توازن قوا بگونهی پیوسته در سمت دگرگونیخواهی جامعه و به زیان این نظام میرا بهم میخورد.
در واقع، زمان علیه بقای جمهوری اسلامی است. رهبری آن هنوز رهایی نایافته از کابوس «اصلاح طلب، اصولگرا/ دیگر تمومه ماجرا»ی دی ماه 96، زبانه کشیدن شعلهی خشم بیش از 100 شهر کشور در آبان ماه 98 را پاسخ گرفت. در پی این نیز تا قدرت بحرانزی و بحرانزای حاضر به خود آید، ماراتون اجتماعی جاری، آن را آچمز خیزی تازه در چهرهی انقلابی «زن - زندگی - آزادی» کرد. فازی که پیش از رخ نمودنش، کمتر روزی را میشد سراغ گرفت که مردمان تهیدست و تحت تبعیضات مختلف به انگیزهی خشم از حقکشی، درد سفرهی تهی و کلافگی بخاطر بی آبی، به این یا آن اعتراض و اعتصاب دست نزنند. طبق گزارشهای رسمی، جامعه در سال 1401 بیش از 2 هزار حرکت اعتراضی مطالبه محور از سر گذرانده است که با احتساب روزهای سال، روزانه دربرگیرندهی نزدیک به 6 فقره اعتراض مستقیم است به نظام و یا علیه آنانی که سودشان در بقای این نظام است.
آنچه واقعیت ایران امروز را در آیینه مینشاند، جنبش سکولار دمکرات «زن - زندگی - آزادی» است که 5 ماه تمام خیابان و میدان به تسخیر خود کشید و با بهرهمندی هوشمندانه از شبکههای جمعی و شعارنویسی و پخش شبنامهی سنتی، هراسی بیمانند بر جان نیروی سرکوب افکند. جسارت مدنی نمودیافته در این جنبش، در چالش کلان با بساط قدرت، دستاوردهای سیاسی، پیروزیهای فرهنگی و رهاوردهای اخلاقی والایی از خود به نمایش نهاد. جامعهای که متحمل زور گزمگان شد و در رنج از تیزی تازیانه، آسیب دیدهی ساچمه، رفته زیر فشنگ و قنداق تفنگ، با رقم بالای 20 هزار تن اسارت، شکنجهی نوجوانان، تجاوز به دخترکان و اعدام سربداراناش، باز اما تسلیمناپدیر ماند و هم اکنون با نشان دادن اندیشهی پیکار و تداوم از خود، ادامهی نبرد در فازی دیگر میجوید. چنین مردمی کی به غلاف پیشین برگردد یا که به ماندن در بیغولهی سکوت تن دردهد؟ این را که جامعهی ایران عوض شده و در پی دگرگونی است نه تنها باور که باید در خود نهادینه کرد؛ تغییر، دیر یا زود دارد، سوخت و سوز اما نه!
نظام درمانده در برابر مردم و فرومانده در کار خویش است. آمران ارعاب جامعه با افزودن افزار جدید «هوش مصنوعی» بر حربهی سرکوب دیرین و ناهوشمند تاکنونیشان و با در پیش گرفتن سیاست انداختن «مردم بسیجی» به جان مردم سکولار، چه بیهوده و نیز بس ابلهانه بر آنند که گیس زن آزادهی ایرانی را پردهی مستوری بکشند و این نماد زندگی را زیر حجاب ببرند. پاسخ این پروژهی سترون اما مگر چیزی هم میشود غیر از ناکامی پیشاپیش؟ این دون کیشوت عادت کرده و برخاسته به جنگ با آسیاب بادی چگونه میتواند «بازی» را ببرد وقتی روبرو با ضد تاکتیک مقاومت مردمانی است واقعی، مبتکر و جسور که پسنشستن را پس میزنند و با ایستادگی مدنیشان نظام خشماگین از «دشمنان»اش را که همان مردم باشد توی کلاف غضب در هم میپیچانند؟ نمودهای بسیاری در دست است تا آدمی را بباوراند که سیاست نفاقافکنانهی مد نظر نظام، در عمل تا کجا بدیل همبستگی ملی پاسخ میگیرد و «امنیت حکومتی» دلخواستهی آن، در برابر سپرسازی ملی امنیت جویانهی مردم لنگ میاندازد. جنگ دو نوع امنیت در جریان است با چشمانداز پیروزی روندی که «زن - زندگی - آزادی» برههای درخشان از آن بود.
جامعهی دردمندی که در لهیب التهابات میسوزد، نمیخواهد و نمیتواند به سکون رود. هم اینک موج اعتصابات کارگری با فراگرفتن خطهی جنوبی کشور، واحدهایی ازصنایع مادر را در مینوردد و منشورهای مطالباتی - سیاسی هم، این سان گام در میدان مینهند. مکمل این برآمدها نیز "نه!" گفتنهای هر روزه به حکومت از سوی جوامع علمی، هنری، فرهنگی، ورزشی و کارشناسی در عرصههای مختلف است که به صور متفاوت امان پایوران این نظام واپسگرا - رانتی را بریده و میبرد. این نیز تازه در شرایطی که نظام را فشلترین دولت طول عمر جمهوری اسلامی نمایندگی میکند. دولتی مظهر ناکارآمدیهای بیمانند که کوس رسوایی ترازوی نامتعادل جامعهای نوجو و تحولخواه در یک کفه و نظام ناکارآمد فاقد کمترین عرضه و تدبیر در کفهی دیگر را به صدا درآورده است. تا چندی پیش اگر نکتهی معتبر این بود که جامعه و حکومت هر یک به راه خود میروند، اینک اما واقعیت صحنه در گزارهی دیگری چهره مینماید که بنا به آن، ملت و دولت در تقابل با هم صف بستهاند.
علیرغم هنوز هم میزانی از نفوذ کلام «رهبر» در حفظ انسجام دستگاه اداری و سرکوب حکومت، نظام بی نظم وارد روند تشتت درون سیستمی شده و با تناقضها دست به گریبان است. ناهمخوانیها را از جمله در مناقشات بین سران قوا میتوان دید که به مصداق سفتی زمین زیر شخم، همدیگر را لگد میزنند. تحکمات خامنهای مبنی بر اینکه مردم بدانند «همین است که هست» و «سست پاها»ی خودی نیز بشنوند تا بدانند که هیچ عقب نشینی در کار نیست، کمانه میکند و به اتاق فرمان برمیگردد. بی اعتنایی به فرمایشات کم پشتوانهی وی فقط هم محدود جامعهی بپاخاسته نمیشود، محافظهکارترین تفسیرها یا بی باورترین تعبیرها هم دیگر نمیتوانند بروز تفاوت موضع میان نیروهای جمهوری اسلامی را ماستمالی کنند. خامنهای همه چیز را بر وفق مراد مینمایاند و میگوید آنهایی که توصیه به اصلاح دارند خود نیازمند اصلاحاند، اما حتی خاتمی نرمخو نیز باز تکرار بر لزوم تغییرات در قانون اساسی دارد! روحانی معتدل و خوگرفته به تسلیم، پیشنهاد رفراندوم پیرامون برخی سیاستها میدهد، خامنهای اما با تشرزدن دم از این میزند که: مردم کجا شعور تشخیص موضوع رفراندوم دارند؟!
مسئله این نیست که هر صدای ناموزون میان ارکستر ولایی را لزوما میتوان در جایگاه سیاستسازی دید و جنبهی آلترناتیو برای آن قایل شد. نکته اینست که نیروی جمهوری اسلامی و پایگاه اجتماعی آن رو به واگرایی دارد، انقباض سرنوشت اوست و فروپاشی، رخدادی که میتوان انتظارش داشت. گسست رادیکال موسوی از جمهوری اسلامی بار دیگر نشان داد که سمت اصلی نارضایتیهای اصیل در این نظام چیست و چرا ناراضیان در عمدهترین حالت ناگزیر از سرعتگیری در خط گریز از مرکزاند.
رفتارهای بیرونزده از درون این نظام که توسط جریاناتی از آن سر میزند، نه نشانگر تدبیر و اعتماد به نفس در حکومت، که منطقاً و در عمل دلیل ضعف و آشفتگیهای آن است. یک نمونهاش توحش مربوط به حملات شیمیایی سمی به حدود 400 مدرسه غالباً دخترانهی کشور از آخر پاییز سال پیش تا نیمه بهار امسال است. جنایتی که راس حکومت اگر یقین نداشت سرنخ آن در خود هزارلای حکومت جستنی است، تبرئهجویانه حکم بر شناسایی سریع و مجازات هر عاملی که میخواهد باشد را به شدیدترین وجه نمیداد. نتیجه اما بطور طبیعی موش زاییدن کوه است و ختم ظاهر ماجرا نیز ارایهی یک گزارش بی سر و ته توسط وزارت کشور، در حالیکه حملات بیوشیمی باز هم ادامه دارد و نفس نوباوگان همچنان تنگ است و تن و جانشان کماکان منکوب. از کوزه همان برون تراود که در اوست. این «خودسری» حکومتی را اگر کنار به هچل افتادن خامنهای در جریان دستبوسی جوانان گزینشی بسیجی در دیدار با او قرار دهیم، آنگاه بهتر به میزان «ثبات» و «آرامش» میان اهل «بیت» پی میبریم! آیا باز هم جای تردید دارد که «سلام فرمانده» دود شده و هوا رفته است؟ آیا آن سلام وهمآلود گذرا را، کابوس سمج «خداحافظ فرمانده» جایگزین نمیشود؟
صدای شکستن مفصل به مفصل استخوانهای جمهوری اسلامی را باید شنید تا رسیدن آن به آستانهی شکنندگی را، به جد و با همهی وجود به باور رسید. این یقین از آنرو حیاتی است که زمینه و پسزمینهی تدوین سیاست پاسخگوی زمان است. درهم شکستنی که، نه در خلاء، بل بر متن جامعه و در برابر جامعهای جریان دارد در دل خویش عزم گذار از نظام نحس و در سر، پروراندن چگونگی رسیدن به مقصد. ارادهای که، پرچم را در بروز شهامت مدنی و ابراز و انجام نافرمانی مدنی برافراشته است.
بهزاد کریمی