در این آشفته بازار غریبی که براه افتاده، سخن گفتن نوعی گم شدن صدا در هیاهوست. اما باز این چند خط را شاید بیشتر برای بیان درد خود مینویسم.
جای شرح آنچه در این ۸-۹ ماه اخیر بر مردم ایران و اپوزیسیون رژیم در خارج از ایران گذشته نیست. آنان که پیگیر وقایع سیاسی و اجتماعی هستند بخوبی این فضای ملتهب را میشناسند. مجموعهای از امید و درد. تلاشی با معجونی از امید و ناامیدی.
من بهیچوجه سلطنت طلب نبوده و نیستم و هر پست مادام العمر را هم بی تردید بستر فساد و استبداد میدانم. هرگز هم تصور نمیکردم که روزی در صحنه خالیِ نیاز مبرم مردم به یک نماینده سیاسی، به این واقعیت تن بدهم که کسی از مبارزان پیشین را بر روی صحنه نداریم که برای اکثریت مردم ایران شناخته شده باشد و نظر مثبت آنان را داشته باشد مگر آقای رضا پهلوی. همان کسی که خود من با نام مستعار «ایران پرورش» حدود ۲۰ سال پیش، برعلیه او در هنگامی که به حمایت از خبرنگاران تحت فشار حکومت اعلامیهای داد و از لزوم آزادی مردم ایران در بیان نظرشان دفاع کرد، مقاله نوشتم و او را به دلیل عمل اشرف پهلوی درقبال دشمنیاش با کریمپور شیرازی آنچنان دو آتشه محکوم کردم که گویی خود او مرتکب جنایتی شده بود!! عنوان مقاله این بود: «آقای پهلوی از کدام ایران و ایرانی سخن میگوید»
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری!
اما در گذشت زمان ودیدن مواضع بسیاری از مدعیان اپوزیسیون، که بدون انتقاد از عملکردهای اشتباه گذشته خود، همچنان مدعی علمداری حرکتهای مردم ایرانند، عملکرد رضا پهلوی را هرچند ناکافی و همراه با انعطافهای گاه نادرست و گاه ساده انگارانه در قبال بسیاری از افراد سوء استفاده چی میبینم، باز بسیار مثبت تر از سایر مدعیان است.
هیاهو بسیار است. عدهای میگویند که این مرد در ۱۷-۱۸ سالگی قسم پادشاهی خورده پس میخواهد شاه شود. حالا هرچقدر هم در ۴۴ سال بعد از آن میگوید و مینویسد که خود جمهوریخواه است، برای مدعیان قابل پذیرش نیست! لابد باید حتما نزد آنان قسم بخورد که نمیخواهد شاه شود!
برخی دیگر مانند گُمان جوانی من، او را مسئول کرده و ناکرده پدر و پدر بزرگش میدانند! حال آن که یکی از مهمترین پیشرفتهای بشری در زمینه حقوق بشر، مسئولیت فردی افراد نسبت به عملکردهای خود است. درغیر اینصورت چنانکه در رژیم جنایتکار حاکم میبینیم به سنت قبیلهای، یکی را که میگیرند و به هزار دروغی که براو بستهاند، حتی اعدامش میکنند، بازهم پدر یا مادر یا خواهر و برادر او را زندانی میکنند یا از کار بیکار و درواقع تمام خانواده او را هم از هستی ساقط میکنند.
دست رضا پهلوی به خون آغشته نشده است. حسابرسی عملکرد پدرانش را از او خواستن، زیاده خواهی و انتقام گیری است.
حال انکه بسیاری از دشمنان یا ظاهرا منتقدین او، پروندهشان به خون آلوده است.
مجاهدین که در راسشان رهبر مادام العمری نشسته که نزدیک به نیم قرن از جایش تکان نخورده و جنایات و شکنجهها و زندان کردنهای او حتی قبل از بقدرت رسیدن، گواه ماهیت پلید و جنایتکار فرقه ایست که حتی به هواداران و عاشقان خود چنین میکند، تکلیف دشمنانش را درصورت بقدرت رسیدن میتوان تصور کرد!
با ملی مذهبیها و برخی اصلاح طلبان شسته و رفته هم که بدتر از من به آخر خط زندگیشان رسیدهاند کاری ندارم. چون آنها را درمیان جمعیت جوان ایران دارای پایگاه واقعی نمیبینم.
اما حسرت خودم را نمیتوانم پنهان کنم که چرا چپ ایران تا بدین حد از شرایط مردم در داخل ایران و نظرات نسل جوان و فعال سیاسی امروز ایران دور است؟
با عدهای که چپ بودن را به مثابه سردوشیهای نظامیان دانسته و با بیش از ۴۰ سال زندگی در تبعید یا مهاجرت هنوز خود را چریک میخوانند هم سخنی نیست. بویژه که خود آنها هم اکثرا تصفیه حسابهای خونین در پرونده خود دارند. اما بیقین چپهای واقع بین و شریف داریم. پس آنها کجایند؟ چرا به خود نمیآیند.
درد این سوال را امروز با شنیدن گفتگوی آقای سعید افشار با آقای عالی پیام ملقب به هالو عمیق تر حس میکنم. این گفتگو سرسوزنی از نظر من با گفتگوی نیوشا صارمی دراینترنشنال با هالو تفاوتی نداشت. کار خبرنگاری نبود بلکه دادن بلندگو به او و تایید وی در جهت تکرار اتهاماتی بود که به رضا پهلوی میزند که چرا جلوی آن چند لات و لمپن مدعی هواداریش را نمیگیرد! گویی او دارای سازمان و تشکیلاتی است که بتواند هر موجود لمپنی را که بنام هواداری از او کثافتکاری میکند توبیخ و تنبیه کند! اعلام برائت چندین باره او از آنان هم قبول نیست و از نظر مخالفین، او هربار باید نسبت به مورد موضعگیری کند!!!
دراین باره به برخی از دوستان که چنین نظری میدادند، نوشتم و در اینجا ناچار تکرارش میکنم:
«ببینید صادقانه از شما دوستان میپرسم که جدا از محکومیت جامع فحاشیها و حملههای به مخالفین و... که رضا پهلوی چندین بار کرده، اگر هربار که لمپنی یک کثافتکاری تازهای میکند، مانند همین کاری که آن مردک لجن با هالو کرد، او به صحنه میآمد و میگفت این کارها محکوم است، کار به مسخره بازی نمیکشید؟
در همین واشنگتن هرهفته در تظاهرات، هواداران رضا پهلوی هم هستند ولی هیچ برخورد زشتی برعلیه سایرین از آنها دیده نمیشود. اما من اگر جای رژیم بودم و رضا پهلوی برای هر کثافتکاریِ یکی از فالانژها وارد صحنه شده و عذرخواهی میکرد، کلی از مزدورهای صادراتی را برای هر یک از تظاهرات به صحنه فرستاده و از تجمعهای ضد رژیم، یک سیرک کمدی و مسخره میساختم.
ضمن این که من در این ماجرا قضاوت یکجانبه را درست نمیبینم. همان اندازه که کار آن فالانژها نسبت به هالو زشت بود، عکس العملهای هالو هم بروشنی گواه تعمد او در ایجاد این صحنههای سخیف بود. تحریک کردن آنهایی که او از قبل برخورد آنها را در برابر خود میدانست کار بسیار غیرمسئولانهای بود. همچنین او بعد از اولین حرکت زننده آن لمپن، به پلیس که در کنارش بود مراجعه نکرد و فقط شروع به شمردن دفعات این عمل زشت کرد!! چون از این جدال برای اثبات سخنانش بر ضد رضا پهلوی استقبال میکرد و اصلا بدین منظور آنجا ماند. در قضاوت بنظر من باید مورد را از تمام جوانب دید و بعد حکم کرد.»
حال به همین آقای عالی پیام که من شخصا از سوابقش هم اطلاعی نداشتم (و وقتی فریاد سپاهی برو گمشو را شنیدم، با خود گفتم که یعنی چه؟ سپاهی؟ هالو؟ البته بعد از سوابقش مطلع شدم)، ازرادیو همبستگیِ چپ تا اینترنشنال که معرف حضور همه است بلندگو میدهند تا نه تنها برعلیه رضاپهلوی هرچه دل تنگش میخواهد بگوید و خبرنگار هم هیچ چالشی برایش ایجاد نکند، بلکه برعلیه کسانی که سالها در تبعید و دربدری درحد توان با رژیم مبارزه کردهاند، کُرکُری هم بخواند و ببالد که او تازه از ایران آمده است!
بقول آقای دوشوکی پس باید از خاوری و امثال او تجلیل هم بکنیم!
گفتههای هالو بویژه اکنون که سوابقش بعد از کثافتکاری آن فالانژ بر من و بسیاری روشن شد، آنقدر برایم عجیب و آزاردهنده نیست که برخورد دوستان چپی که همچنان در افکار کهنه، خود را بستهاند و در باور به: «دشمنِ دشمنِ من دوست منست» بهرطریق پا میفشارند، آزاردهنده است.
خیر پیش
منیژه حبشی