Wednesday, Jun 7, 2023

صفحه نخست » فرماندهان میدانی تبلیغات و مغالطه‌سازی رژیم کودک‌کش در لباس پژوهشگر و فیلسوف و جامعه‌شناس، مجید محمدی

mohammadi.jpgنوشته ی زیر فصلی است از کتاب انقلاب آزادیگرا و ملی ۱۴۰۱ ایران: نوید پایان نکبت اسلامگرایی که به خوانندگان گویانیوز تقدیم می شود:

عباس عبدی یکی از وفادارترین افراد در ۴۴ سال گذشته به رژیم اسلامی تمامیت خواه و اقتدارگرا بوده است. او معاون دادستان کل کشور در یکی از سیاه‌ترین دوره‌های قوه‌ی قضاییه و از حمله کنندگان به سفارت امریکا بوده و هنوز از این سابقه‌ی سیاه و عمل زشت خود ابراز پشیمانی نکرده است. مطالب انتقادی وی همیشه در جهت افزایش قدرت و بقای رژیم بوده است و نه اصلاح ساختاری و کاهش رنجی که سیاست‌های آن بر مردم وارد می‌آورد. از همین جهت است که وی در دروغگویی و قساوت هیچ خط قرمزی ندارد. او همانند مقامات امنیتی رژیم کسانی را که در اعتراضات اخیر به خیابان‌ها آمدند حدود ۴۰ هزار تخمین می‌زند که خنده دار و مسخره است درست مثل تعداد ماشین‌های گشت ارشاد از نظر مقام امنیتی‌ای که مدیر مسئول روزنامه‌ی همشهری شده است (۳ ماشین در تهران).

عبدی در دی سال ۱۳۹۶ نیز پس از بروز اعتراضات به بوق تبلیغاتی سپاه تبدیل شد (چند دوره زندان ایشان را به توابی کاملا صادق تبدیل کرده) و حتی تمدن ایرانی را مساوی با جمهوری اسلامی گرفت. او با همان ادبیات فرماندهان سپاه خواهان کشتار شدید مخالفان شد:

"باید با تمام توان نسبت به اغتشاش و تخریب، واکنش تند نشان دهیم. گمان نکنیم که این مساله فقط مشکل عده‌ای افراد در حکومت است. این انتقامی است که کشورهای مرتجع منطقه می‌خواهند از ایران بگیرند و لحظه‌ شماری می‌کنند که تمدن ایرانی را نیز در وضعیت لیبی و سوریه و عراق ببینند. مشکل آنان فقط دولت و حکومت ایران نیست، مساله آنان تمدن و تمامیت ارضی ایران است. " (اعتماد ۱۱ دی ۱۳۹۶)

در سال ۱۴۰۱ وی به این صراحت از کشتار معترضان دفاع نکرد اما در باب ضرورت سرکوب دست همه‌ی اصلاح طلبان را از پشت بست. سخنان زیر بیمهی وی برای طرح انتقادات غیر ساختار شکن است. به جملات عباس عبدی در مورد شکست تیم فوتبال رژیم در برابر انگلستان نگاه کنید:

«این نتیجه محصول بازی دو گروه است یکی در حکومت و دیگری در اپوزیسیون، که هر دو به نحوی ایران را تضعیف می‌کنند، یکی در قدرت و دیگری در آن سوی آب، که چون نیک بنگریم عملکردشان ریشه در وحدت ملی و تمامیت ارضی این کشور ندارد.... آنان در نابود کردن تمامی علقه‌های ملی و میهنی ایرانیان هم‌دست هستند.... آنان که در دو سوی این بازی خطرناک در حال تزریق حس نفرت و خشونت و تجزیه ملت هستند، می‌توانند برنده یا بازنده این بازی باشند.... اگر شکست یکی از این دو گروهِ خطرناک، از مدت‌ها پیش اعلام شده و بر همگان روشن است، برای اعلام شکست طرف مقابل نیز بیش از دو ماه زمان نیاز نبود که در پی منحرف کردن خواست‌های انسانی و مسالمت‌جویانه مردم ایران به سوی ضدیت با تمامی نمادهای ملی و یا تجزیه و جنگ داخلی هستند.» (کانال تلگرامی وی، ۳ آذر ۱۴۰۱)

مغالطه‌ی تساوی نادرست

اصلاح طلبان سه دهه است که نقش میانه روها یا وسط طلایی را بازی کرده و دو طرف افراطی که یک طرف آن موهوم است ساخته‌اند: جناح مقابل خود و اپوزیسیون حکومت که به مخالفان خارجی تقلیل می‌یابد. اپوزیسیون را نیز به مجاهدین خلق در دهه‌ی شصت تقلیل می‌دهند تا دوگانه‌ی قلابی‌شان سر راست شود. این «محقق بزرگ علوم اجتماعی» اعتراصات چند صد هزار نفری مردم تنها در عرصه‌ی خیابان را که حدود ۵۰۰ کشته و بیش از ۸۰ هزار بازداشتی و هزاران مجروح داشته به اپوزیسیون خارج از کشور نسبت می‌دهد. او معترضان را حدود ۴۰ هزار نفر تخمین زد: چگونه حکومت از میان ۴۰ هزار معترض ۸۰ هزار نفر را بازداشت کرد؟

او از آن صدها هزار ایرانی مقیم خارج کشور نیز که در حدود ۲۰۰ شهر به خیابان آمده و رژیم کودک کش و جنایت پیشه را نفی کرده‌اند سخنی نمی‌گوید. عقب مانده‌ترین ناظران هم می‌دانند که اکثریت قریب به اتفاق معترضان خارج کشور به هیچ سازمان و گروهی وابسته نیستند. بستن چشم اگر منافعی در میان باشد کار سختی نیست.

تساوی‌ای که وی میان حکومت و مخالفانش برقرار می‌کند (با انکار میلیونها مخالف داخلی) نه تنها نادرست بلکه مشمئز کننده است. عدم تعلق اسلامگرایان حاکم به فرهنگ و هنر و تاریخ و میراث فرهنگی ایران از روز روشن‌تر است و در اعمال آنها دیده شده اما عدم تعلق صدها هزار معترض ایرانی در خارج کشور به فرهنگ و تمدن ایرانی را از کجا این دانشمند نظر سنجی‌های قلابی نتیجه گرفته است؟ البته مزخرف گویی در دنیای امروز و بالاخص ایران هزینه ندارد. شلختگی و سستی اظهارات عبدی و افرادی مثل او را در همین نقاط می‌توان به خوبی مشاهده کرد. وقتی برای حفظ نظام سر از پا نشناسی و نخواهی دیگران را مشارکت بدهی کار به همین جا می‌رسد.

از نگاه این «دانشمند بزرگ علوم اجتماعی» سهم ایرانیان خارج کشور در نابودی ایران که هیچ نقشی در سیاست گذاری و قانونگزاری و تصمیم گیری در زادگاهشان ندارند با سهم اراذل و اوباش و لاتهای فاسد و تجاوزکار رژیم و روحانیت شیعه و سپاه که همه‌ی منابع کشور را در اختیار دارند یکی است. کسانی که می‌خواهند معنای انصاف را بیاموزند باید به پیشگاه این گونه دانشمندان بروند.

تکه پایانی سخنان عبدی در باب تجزیه طلبی و جنگ داخلی همانا تبلیغات بوق‌های نظام مثل رادیو و تلویزیون دولتی و خبرگزاری‌های سپاه است. این همانا مغالطه‌ی «شیب لغزشی» است یعنی تمسک به مفروضات موهوم. همه‌ی کسانی که در باب تجزیه و جنگ داخلی ناشی از انقلاب ۱۴۰۱ سخن می‌گفتند و می‌گویند حتی یک اپسیلن شواهد عرضه نکرده‌اند. شواهد مقابل این ادعا انبوه است. آنها گمانه زنی و اتهام زنی را بر جای اتکا بر واقعیات گذاشته‌اند.

انقلاب یک ملت علیه حکومتی فاسد و تمامیت خواه با تجزیه طلبی و جنگ داخلی مساوی نیست. آیا عباس عبدی وقتی در سال ۵۷ مشغول اعتراضات خیابانی بود می‌خواست کشور را تجزیه کند و جنگ داخلی راه بیندازد؟ این تساوی انگاری بی اساس صرفا برای توجیه و تسهیل کشتار مردم در کردستان، بلوچستان و خوزستان ارائه می‌شود.

هرگاه مخالفان خارج کشور بیش از ۵۰ تن از فرزندان مقامات لاحق و سابق (مثلا یکی از فرزندان خود عبدی) را با باتوم کشتند یا با تیر ساچمه‌ای دهها تن از آنها را کور کردند و به دختران و پسرانشان در زندان تجاوز کردند و ۸۰ هزار نفر از آنها را اسیر کردند می‌توان دو طرف را همانند دانست. عبدی چنان حرف می‌زند که گویی کودکان بلوچ و کرد و ترک و لر و فارس در ایران توسط جلادان و لات‌های بسیجی و سپاهی کشته نشده‌اند و تنها علیه همدیگر نفرت پراکنی می‌کنند. آیا مخالفان به مناطق مسکونی سپاه حمله کرده‌اند یا حکومت به شهر مهاباد و مناطق مسکونی آن؟ عباس عبدی اینها را نمی‌داند؟ حتما می‌داند. او خود را به نادانی می‌زند تا به سپاه اعلام وفاداری کند و بتواند همچنان به کارش ادامه دهد. البته اگر باتوم یگان ویژه متوجه به برخی حفره‌های بدن وی باشد یا قراردادی میلیاردی با نهادهای امنیتی برای کار تحقیقاتی داشته باشد می‌توان فهمید چرا او چنین یاوه می‌گوید. اگرغیر این باشد باید در عقل وی شک کرد.

مغالطه‌ی تمسک به احساسات

عبدالکریم سروش «شاقول دیگر اخلاق و ضد خشونت» در یادداشت خود خطاب به احمد زید آبادی (خشونت پرهیزی که فقط با بازجوها مناظره برگزار می‌کند) برای انقلاب ۱۴۰۱ سه نیرو می‌تراشد: «اهریمنان سلطانی و آلبانی و کنعانی.» این فیلسوف اعظم اسلامگرایی و ستایش کننده خمینی به عنوان کسی که به وی و مانند او عزت بخشید (اتومبیل دولتی و برنامه‌ی تلویزیونی و حضور در مجامع جهانی از جیب ملت) مخالفان حکومت را به پادشاهی خواهان، مجاهدین خلق و اسرائیل تقلیل می‌دهد. این سه را نیز بدین دلیل مطرح می‌کند که تصور می‌کند مردم از آنها بیزارند در حالی که براندازان از تنفر از یهودیان و پادشاهان و مجاهدین خلق گذشته‌اند. غیر از وقاحت و بیشرمی نکته‌ای در این تقلیل وجود ندارد. بسیجیان و سپاهیان عینا همین دیدگاه را به مخالفان دارند و از همین جهت نمی‌توانند واقعیات جامعه را مشاهده کنند.

مغالطه‌ی ویژگی‌های شخصی و گناه بر اساس ارتباط

استدلال جواد طباطبایی برای ارتباط دادن انقلابیون زن ایرانی با قدرت‌های خارجی مغالطه‌ای به نام «گناه بر اساس ارتباط» است. طباطبایی با نوعی ضد سامی گرایی پنهان نخست عامل دعوت زنان ایرانی به کاخ الیزه را یک یهودی (چرا فقط یهودی بودن وی را ذکر می‌کند؟) معرفی می‌کند، صرفا بر اساس حدس و گمان و این که وی در جلسه حاضر نشده؛ اگر حاضر نشده شما از کجا فهمیدید که وی واسطه بوده است؟ علم غیب دارید؟ و بعد به زعم وی با کنکاش در زندگی این یهودی و یافتن نقاطی تاریک (تمرکز بر ویژگی‌های شخصی وی مثل سرمایه دار بودن و یهودی بودن) از زنان دعوت شده هم سلب اعتبار می‌شود. چه اهمیتی دارد که چه کسی واسطه‌ی دعوت بوده است؟ اهمیت موضوع در دعوت است. همچنین طباطبایی با حملات شخصی به زنان دعوت شده می‌خواهد از اهمیت موضوع بکاهد. طباطبایی همانند تبلیغاتچی‌های رژیم این دیدار را مشکوک معرفی می‌کند. در همین نوع ادبیات است که می‌توان تهی بودن چنین موجودات خشک مغزی از واقعیت مداری را مشاهده کرد.

در کشوری که نخبگان قلابی آن از فحاشی مردم کتک خورده به بسیج و سپاه و رهبر انتقاد می‌کنند زبان فیلسوفان دولتی دقیقا مهمل بافی و چارواداری است. او زنانی را که همه قربانی بیعدالتی در ایران بوده‌اند و عزیزانشان کشته یا در زندانند ابله و جاه طلب می‌خواند. طباطبایی در حالی از عکس گرفتن زنان مخالف رژیم با ماکرون و پمپئو انتقاد می‌کند که خود با مقامات جنایتکار جمهوری اسلامی مثل حسن روحانی عکس گرفته و به خدمت رفسنجانی رسیده است. طباطبایی یکی از بیسواد‌ترین دانشگاهیان ایران بود که در نظام ولایی جهل و نادانی به مقام فیلسوفی ارتقا یافته است. او هرگز گزارشی قابل فهم از هگل ارائه نکرده است. آثار وی در مورد انحطاط نیز مشتی وعظ و خطابه‌ی غیر تحلیلی و داستان گونه و بافتنی است بدون ارجاع به واقعیات تاریخی. او دقیقا فیلسوف نظامی تمامیت خواه است و با این نظام تناسب بسیار دارد.

مغالطه ی این همانی

شنیع تر از سخنان فوق، این همانی بر قرار کردن حمید رضا جلایی پور (لات اصلاح شده با بورسیه انگلیس برای خدمات وی در سرکوب کردستان) میان ایران اینترنشنال با مجاهدین خلق است: «نوشته‌ی زیر فصلی است از کتاب انقلاب آزادیگرا و ملی ۱۴۰۱ ایران: نوید پایان نکبت اسلامگرایی که به خوانندگان گویانیوز تقدیم می‌شود:

عباس عبدی یکی از وفادارترین افراد در ۴۴ سال گذشته به رژیم اسلامی تمامیت خواه و اقتدارگرا بوده است. او معاون دادستان کل کشور در یکی از سیاه‌ترین دوره‌های قوه‌ی قضاییه و از حمله کنندگان به سفارت امریکا بوده و هنوز از این سابقه‌ی سیاه و عمل زشت خود ابراز پشیمانی نکرده است. مطالب انتقادی وی همیشه در جهت افزایش قدرت و بقای رژیم بوده است و نه اصلاح ساختاری و کاهش رنجی که سیاست‌های آن بر مردم وارد می‌آورد. از همین جهت است که وی در دروغگویی و قساوت هیچ خط قرمزی ندارد. او همانند مقامات امنیتی رژیم کسانی را که در اعتراضات اخیر به خیابان‌ها آمدند حدود ۴۰ هزار تخمین می‌زند که خنده دار و مسخره است درست مثل تعداد ماشین‌های گشت ارشاد از نظر مقام امنیتی‌ای که مدیر مسئول روزنامه‌ی همشهری شده است (۳ ماشین در تهران).

عبدی در دی سال ۱۳۹۶ نیز پس از بروز اعتراضات به بوق تبلیغاتی سپاه تبدیل شد (چند دوره زندان ایشان را به توابی کاملا صادق تبدیل کرده) و حتی تمدن ایرانی را مساوی با جمهوری اسلامی گرفت. او با همان ادبیات فرماندهان سپاه خواهان کشتار شدید مخالفان شد:

"باید با تمام توان نسبت به اغتشاش و تخریب، واکنش تند نشان دهیم. گمان نکنیم که این مساله فقط مشکل عده‌ای افراد در حکومت است. این انتقامی است که کشورهای مرتجع منطقه می‌خواهند از ایران بگیرند و لحظه‌ شماری می‌کنند که تمدن ایرانی را نیز در وضعیت لیبی و سوریه و عراق ببینند. مشکل آنان فقط دولت و حکومت ایران نیست، مساله آنان تمدن و تمامیت ارضی ایران است. " (اعتماد ۱۱ دی ۱۳۹۶)

در سال ۱۴۰۱ وی به این صراحت از کشتار معترضان دفاع نکرد اما در باب ضرورت سرکوب دست همه‌ی اصلاح طلبان را از پشت بست. سخنان زیر بیمهی وی برای طرح انتقادات غیر ساختار شکن است. به جملات عباس عبدی در مورد شکست تیم فوتبال رژیم در برابر انگلستان نگاه کنید:

«این نتیجه محصول بازی دو گروه است یکی در حکومت و دیگری در اپوزیسیون، که هر دو به نحوی ایران را تضعیف می‌کنند، یکی در قدرت و دیگری در آن سوی آب، که چون نیک بنگریم عملکردشان ریشه در وحدت ملی و تمامیت ارضی این کشور ندارد.... آنان در نابود کردن تمامی علقه‌های ملی و میهنی ایرانیان هم‌دست هستند.... آنان که در دو سوی این بازی خطرناک در حال تزریق حس نفرت و خشونت و تجزیه ملت هستند، می‌توانند برنده یا بازنده این بازی باشند.... اگر شکست یکی از این دو گروهِ خطرناک، از مدت‌ها پیش اعلام شده و بر همگان روشن است، برای اعلام شکست طرف مقابل نیز بیش از دو ماه زمان نیاز نبود که در پی منحرف کردن خواست‌های انسانی و مسالمت‌جویانه مردم ایران به سوی ضدیت با تمامی نمادهای ملی و یا تجزیه و جنگ داخلی هستند.» (کانال تلگرامی وی، ۳ آذر ۱۴۰۱)

مغالطه‌ی تساوی نادرست

اصلاح طلبان سه دهه است که نقش میانه روها یا وسط طلایی را بازی کرده و دو طرف افراطی که یک طرف آن موهوم است ساخته‌اند: جناح مقابل خود و اپوزیسیون حکومت که به مخالفان خارجی تقلیل می‌یابد. اپوزیسیون را نیز به مجاهدین خلق در دهه‌ی شصت تقلیل می‌دهند تا دوگانه‌ی قلابی‌شان سر راست شود. این «محقق بزرگ علوم اجتماعی» اعتراصات چند صد هزار نفری مردم تنها در عرصه‌ی خیابان را که حدود ۵۰۰ کشته و بیش از ۸۰ هزار بازداشتی و هزاران مجروح داشته به اپوزیسیون خارج از کشور نسبت می‌دهد. او معترضان را حدود ۴۰ هزار نفر تخمین زد: چگونه حکومت از میان ۴۰ هزار معترض ۸۰ هزار نفر را بازداشت کرد؟

او از آن صدها هزار ایرانی مقیم خارج کشور نیز که در حدود ۲۰۰ شهر به خیابان آمده و رژیم کودک کش و جنایت پیشه را نفی کرده‌اند سخنی نمی‌گوید. عقب مانده‌ترین ناظران هم می‌دانند که اکثریت قریب به اتفاق معترضان خارج کشور به هیچ سازمان و گروهی وابسته نیستند. بستن چشم اگر منافعی در میان باشد کار سختی نیست.

تساوی‌ای که وی میان حکومت و مخالفانش برقرار می‌کند (با انکار میلیونها مخالف داخلی) نه تنها نادرست بلکه مشمئز کننده است. عدم تعلق اسلامگرایان حاکم به فرهنگ و هنر و تاریخ و میراث فرهنگی ایران از روز روشن‌تر است و در اعمال آنها دیده شده اما عدم تعلق صدها هزار معترض ایرانی در خارج کشور به فرهنگ و تمدن ایرانی را از کجا این دانشمند نظر سنجی‌های قلابی نتیجه گرفته است؟ البته مزخرف گویی در دنیای امروز و بالاخص ایران هزینه ندارد. شلختگی و سستی اظهارات عبدی و افرادی مثل او را در همین نقاط می‌توان به خوبی مشاهده کرد. وقتی برای حفظ نظام سر از پا نشناسی و نخواهی دیگران را مشارکت بدهی کار به همین جا می‌رسد.

از نگاه این «دانشمند بزرگ علوم اجتماعی» سهم ایرانیان خارج کشور در نابودی ایران که هیچ نقشی در سیاست گذاری و قانونگزاری و تصمیم گیری در زادگاهشان ندارند با سهم اراذل و اوباش و لاتهای فاسد و تجاوزکار رژیم و روحانیت شیعه و سپاه که همه‌ی منابع کشور را در اختیار دارند یکی است. کسانی که می‌خواهند معنای انصاف را بیاموزند باید به پیشگاه این گونه دانشمندان بروند.

تکه پایانی سخنان عبدی در باب تجزیه طلبی و جنگ داخلی همانا تبلیغات بوق‌های نظام مثل رادیو و تلویزیون دولتی و خبرگزاری‌های سپاه است. این همانا مغالطه‌ی «شیب لغزشی» است یعنی تمسک به مفروضات موهوم. همه‌ی کسانی که در باب تجزیه و جنگ داخلی ناشی از انقلاب ۱۴۰۱ سخن می‌گفتند و می‌گویند حتی یک اپسیلن شواهد عرضه نکرده‌اند. شواهد مقابل این ادعا انبوه است. آنها گمانه زنی و اتهام زنی را بر جای اتکا بر واقعیات گذاشته‌اند.

انقلاب یک ملت علیه حکومتی فاسد و تمامیت خواه با تجزیه طلبی و جنگ داخلی مساوی نیست. آیا عباس عبدی وقتی در سال ۵۷ مشغول اعتراضات خیابانی بود می‌خواست کشور را تجزیه کند و جنگ داخلی راه بیندازد؟ این تساوی انگاری بی اساس صرفا برای توجیه و تسهیل کشتار مردم در کردستان، بلوچستان و خوزستان ارائه می‌شود.

هرگاه مخالفان خارج کشور بیش از ۵۰ تن از فرزندان مقامات لاحق و سابق (مثلا یکی از فرزندان خود عبدی) را با باتوم کشتند یا با تیر ساچمه‌ای دهها تن از آنها را کور کردند و به دختران و پسرانشان در زندان تجاوز کردند و ۸۰ هزار نفر از آنها را اسیر کردند می‌توان دو طرف را همانند دانست. عبدی چنان حرف می‌زند که گویی کودکان بلوچ و کرد و ترک و لر و فارس در ایران توسط جلادان و لات‌های بسیجی و سپاهی کشته نشده‌اند و تنها علیه همدیگر نفرت پراکنی می‌کنند. آیا مخالفان به مناطق مسکونی سپاه حمله کرده‌اند یا حکومت به شهر مهاباد و مناطق مسکونی آن؟ عباس عبدی اینها را نمی‌داند؟ حتما می‌داند. او خود را به نادانی می‌زند تا به سپاه اعلام وفاداری کند و بتواند همچنان به کارش ادامه دهد. البته اگر باتوم یگان ویژه متوجه به برخی حفره‌های بدن وی باشد یا قراردادی میلیاردی با نهادهای امنیتی برای کار تحقیقاتی داشته باشد می‌توان فهمید چرا او چنین یاوه می‌گوید. اگرغیر این باشد باید در عقل وی شک کرد.

مغالطه‌ی تمسک به احساسات

عبدالکریم سروش «شاقول دیگر اخلاق و ضد خشونت» در یادداشت خود خطاب به احمد زیدآبادی (خشونت پرهیزی که فقط با بازجوها مناظره برگزار می‌کند) برای انقلاب ۱۴۰۱ سه نیرو می‌تراشد: «اهریمنان سلطانی و آلبانی و کنعانی.» این فیلسوف اعظم اسلامگرایی و ستایش کننده خمینی به عنوان کسی که به وی و مانند او عزت بخشید (اتومبیل دولتی و برنامه‌ی تلویزیونی و حضور در مجامع جهانی از جیب ملت) مخالفان حکومت را به پادشاهی خواهان، مجاهدین خلق و اسرائیل تقلیل می‌دهد. این سه را نیز بدین دلیل مطرح می‌کند که تصور می‌کند مردم از آنها بیزارند در حالی که براندازان از تنفر از یهودیان و پادشاهان و مجاهدین خلق گذشته‌اند. غیر از وقاحت و بیشرمی نکته‌ای در این تقلیل وجود ندارد. بسیجیان و سپاهیان عینا همین دیدگاه را به مخالفان دارند و از همین جهت نمی‌توانند واقعیات جامعه را مشاهده کنند.

مغالطه‌ی ویژگی‌های شخصی و گناه براساس ارتباط

استدلال جواد طباطبایی برای ارتباط دادن انقلابیون زن ایرانی با قدرت‌های خارجی مغالطه‌ای به نام «گناه بر اساس ارتباط» است. طباطبایی با نوعی ضد سامی‌گرایی پنهان نخست عامل دعوت زنان ایرانی به کاخ الیزه را یک یهودی (چرا فقط یهودی بودن وی را ذکر می‌کند؟) معرفی می‌کند، صرفا بر اساس حدس و گمان و این که وی در جلسه حاضر نشده؛ اگر حاضر نشده شما از کجا فهمیدید که وی واسطه بوده است؟ علم غیب دارید؟ و بعد به زعم وی با کنکاش در زندگی این یهودی و یافتن نقاطی تاریک (تمرکز بر ویژگی‌های شخصی وی مثل سرمایه دار بودن و یهودی بودن) از زنان دعوت شده هم سلب اعتبار می‌شود. چه اهمیتی دارد که چه کسی واسطه‌ی دعوت بوده است؟ اهمیت موضوع در دعوت است. همچنین طباطبایی با حملات شخصی به زنان دعوت شده می‌خواهد از اهمیت موضوع بکاهد. طباطبایی همانند تبلیغات‌چی‌های رژیم این دیدار را مشکوک معرفی می‌کند. در همین نوع ادبیات است که می‌توان تهی بودن چنین موجودات خشک مغزی از واقعیت مداری را مشاهده کرد.

در کشوری که نخبگان قلابی آن از فحاشی مردم کتک خورده به بسیج و سپاه و رهبر انتقاد می‌کنند زبان فیلسوفان دولتی دقیقا مهمل بافی و چارواداری است. او زنانی را که همه قربانی بیعدالتی در ایران بوده‌اند و عزیزانشان کشته یا در زندانند ابله و جاه طلب می‌خواند. طباطبایی در حالی از عکس گرفتن زنان مخالف رژیم با ماکرون و پمپئو انتقاد می‌کند که خود با مقامات جنایتکار جمهوری اسلامی مثل حسن روحانی عکس گرفته و به خدمت رفسنجانی رسیده است. طباطبایی یکی از بیسواد‌ترین دانشگاهیان ایران بود که در نظام ولایی جهل و نادانی به مقام فیلسوفی ارتقا یافته است. او هرگز گزارشی قابل فهم از هگل ارائه نکرده است. آثار وی در مورد انحطاط نیز مشتی وعظ و خطابه‌ی غیر تحلیلی و داستان گونه و بافتنی است بدون ارجاع به واقعیات تاریخی. او دقیقا فیلسوف نظامی تمامیت خواه است و با این نظام تناسب بسیار دارد.

مغالطه‌ی این‌همانی

شنیع‌تر از سخنان فوق، این‌همانی برقرارکردن حمید رضا جلایی‌پور (لات اصلاح شده با بورسیه انگلیس برای خدمات وی در سرکوب کردستان) میان ایران اینترنشنال با مجاهدین خلق است: «مجاهدین خلق از طریق فراخوان‌های محلات و کانون‌های شورشی، از طریق تلویزیون بن‌سلمان فعال هستند.» همه‌ی شواهد ارتباط ایران اینترنشنال با مجاهدین خلق پوشش یکی از گردهمایی‌های آن‌هاست. با این منطق این رسانه را می‌توان به همه‌ی احزاب و گروه‌های سیاسی متصل کرد. این سخن جلایی‌پور برای تقرب به سپاه و بیت زشت‌تر از اعلام گه خوردن صوری زینب موسوی (کمدین با اسم هنری امپراطور کوزکو) برای تمسخر گفتگو با مقامات و خلاصی از زندان رفتن است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy