*
*
*
از هرچه بهار شادترت میخواهم
آزاد تر از کبوترت میخواهم
شب چون بکشد به قامتت چتر سکون
تاجی ز ستاره بر سرت میخواهم
***
ای باغ به گل مجال اعجاز بده
در شعر مرا توان ایجاز بده
تا ذره به ذره گویم از خاک وطن
همواره مرا فرصت ابراز بده
***
ای شعر چه بی قرار میآیی
از سمت کدام کوی یار میآیی؟
هم نسلِ هزاران غزل سرسبزی
افسوس که با وَهْم کنار میآیی
***
هر بار که از عشق مدد میجویم
بیتی دو سه با یاد وطن میگویم
گاهی چو دماوند کشم سر به فلک
گه تلخی واژه در خزر میشویم
ویدا فرهودی